به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، عصر آخرین روز ذیالحجه بود. همراه سردار محمدزاده به خانه مادر شهیدان محمدرضا و محمدحسن جوانمردی رفتم. قبلا هم چند بار خواستم برای جمع آوری خاطرات مادر شهید بروم اما به خاطر کسالتش قبول نکرد. خدا خدا میکردم و به شهید خودشان توسل کردم تا این دفعه قبول کند.
سردار و خانواده جوانمردی از زمان جنگ با هم آشنا شدند. او محمدرضا را در لشکر المهدی دیده بود و بعد از آن با این خانواده ارتباط دوستانه دارد. صحبت را از فعالیتهای مادر در پشتیبانی جنگ شروع کرد.
اقدامات مادر شهید برای ستاد پشتیبانی جبهه
مادر از بستهبندی نان در ستاد پشتیبانی شروع به تعریف کرد. اما محمدرضا از او خواسته بود کارهای ضروریتر را انجام دهد. خانهاش محل فعالیت او شد. سفارشهای محمدرضا برای جبهه را با جان و دل انجام داد. از تهیه شیرینی، آجیل و کتلت تا دوخت جانماز و لباس. در خیاطی همسایهها را هم شریک کرد. اهل محل را برای پشتیبانی از رزمندهها به خط کرد.
مادر تمام وجود خود را برای مجاهدت فرزندانش گذاشته بود. درِ خانهاش وقت و بیوقت به روی همسنگریهای محمدرضا باز بود. صبر و شجاعتی که در بیمارستانهای این شهر و آن شهر داشت تا محمدرضا یا محمدحسن که مجروح بودند را پیدا کند.
استوار همچون حضرت زینب(س)
به استواری در ایمانش غبطه خوردم وقتی دلواپسیهایش را لا به لای ایمانش جا میگذاشت. میگفت تا اهواز دنبال جسد مفقود محمدرضا رفت اما پیدا نکرد. بعد تن بیسر پسرش را برای او آوردند. نه اشک ریخت و نه به دیدن تن خونین پسرش که جلو خانه آورده بودند، رفت.
صبر و شجاعتی که با توسل به حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) به دست آورده بود، به رخ تمام کسانی میکشید که به او نیش و کنایه میزدند. تا به همه بگوید هم چون ام وهب از چیزی که در راه خدا داده، پشیمان نیست و به آن افتخار میکند.
نزدیک غروب بود. ثانیههای محرم نزدیک و نزدیکتر میشد. سردار با شنیدن روایتها دلش تا سنگرهای جبهه رفته بود. از خانواده جوانمردی اجازه خواست تا شب اول محرم به نیت شهدایشان، به حضرت ابا عبدالله(ع) سلام دهد و چند دقیقه روضه بخواند. مادر که تا چند لحظه قبل از تن بیسر محمدرضا گفته بود، بغضی نهفته در سینه داشت. اشک در چشمانش حلقه زد و بهترین مرهم را برای دل تنگش پیدا کرد.
احساس شرم داشتم از اینکه در این جمع، من در محضر ارباب دست خالی هستم. دست و پایم را گم کردم و نمیدانستم با چه رویی به سیدالشهدا سلام دهم. اما همین که سردار السلام علیک را خواندند بغض همهمان شکست و اشکها جاری شد. بانی روضه و اشکش خود محمدحسن و محمدرضا بودند.
روایت فهیمه نیکخو از مصاحبه با گلابتون علیپور (مادر شهیدان محمدرضا و محمدحسن جوانمردی)؛ ٣٠ تیر ماه جاری
پایان پیام/ س