«سرگئی کوژمیاکین» کارشناس روس مسائل سیاسی و امنیتی آسیای مرکزی و تحلیلگر سیاسی روزنامه «پراودا» چاپ مسکو، در یادداشتی که در اختیار خبرنگار خبرگزاری فارس در دوشنبه قرار داد، فرصتها و خطرات گذار از دنیای تک قطبی به دنیای چندقطبی را مورد بررسی قرار داد.
در این یادداشت آمده است: در چند سال گذشته و در ادبیات سیاسی، مفهوم جهان چندقطبی جا افتاده است. این گستردگی به حدی رسیده که در سطوح مختلف استفاده میشود تا حدی که زمان آن فرا رسیده است که از این عنوان در کلیشه ایدئولوژیکی جهانی صحبت شود زیرا از نظر معنایی با استعارههایی مانند جنگ سرد، انقلاب رنگی، تروریسم بین المللی و غیره برابری میکند.
مقامات کشورهای مختلف امروزه از این اصطلاح استفاده میکنند. به عنوان مثال «شی جین پینگ» رئیس جمهور چین در مقالهای که به سفر خود به روسیه در ماه مارس سال جاری اختصاص داشت، نوشت: چند قطبی شدن اقتصادی و دموکراتیزه شدن روابط بینالملل روندی برگشت ناپذیر است.
در همین راستا «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه از ظهور یک نظم جهانی چند قطبی خبر داده است و معتقد است که مراکز توسعه جدیدی در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین در حال شکل گیری است که به طور فزاینده از منافع ملی و حاکمیت خود دفاع و از مسیر توسعه خود نیز محافظت میکنند.
در این زمینه مقامات ایران، هند، ترکیه و تعدادی از کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا در سخنرانیهای عمومی خود در مقاطع مختلف از جهان چندقطبی به عنوان یک نظام در روابط بین الملل یاد کردهاند که جایگزین هژمونی تمدن غرب به رهبری ایالات متحده است که در واقع باعث کاهش هژمونی آمریکا شده است.
ما شاهد تضعیف مرکز یورو آتلانتیک به عنوان یک نقطه بیبازگشت هستیم و این فرآیند را میتوان به بحران مالی جهانی سال 2008 ارتباط داد، موقعیتی که قدرتهای پیشرو را به شدت متزلزل کرد و به ظهور بازیگران اقتصادی و سیاسی جدید انگیزه داد.
مهم نیست رهبران غربی و خدمتگزاران و همپیمانان آنها در قالب رسانهها چقدر تلاش میکنند تا جهان را آنچه که هست نشان دهند یا واقعیتها را بر عکس بنمایانند، اما واقعیتها، عقب راندن تدریجی ایالات متحده آمریکا از قله اقتصاد جهانی را ثابت میکند.
سهم تولید ناخالص داخلی این کشور از تولید ناخالص داخلی جهانی از 32 درصد در سال 2001 به 20 درصد در سال 2022 کاهش یافت. تنها در عرض سه سال پس از بحران اقتصادی سال 2008، جایگاه ایالات متحده در صادرات کالاهای جهانی از 14 درصد به 8 درصد سقوط کرد و از آن زمان از 10 درصد فراتر نرفته است.
واشنگتن نقش خود را به عنوان رهبر تولید صنعتی جهانی واگذار کرده است و در سال 2021، برای اولین بار جایگاه خود را که در طول یک قرن جا به جا کرده است.
بدین ترتیب تولید صنعتی جهانی ایالات متحده 599 میلیارد دلار و چین 622 میلیارد دلار برآورد شده است. همچنین طبق اطلاعات جریان تجاری سال گذشته، چین بزرگترین شریک تجاری برای 61 کشور بود. این در حالی است که ایالات متحده، دستاورد دو برابر کمتر را داشت یعنی شریک 30 کشور در زمینه تجاری بوده است.
چین تنها شرکت کننده در این تغییرات نیست. 20 سال پیش، در رتبه بندی 500 شرکت بزرگ از نظر سرمایه که سالانه توسط فایننشال تایمز تهیه میشود، تنها 12 شرکت عضو بریکس بودند که در بازار سرمایه قرار داشتند.
تا سال 2018، تعداد این شرکتها به 74 مورد افزایش یافت که 45 شرکت چینی هستند. تعداد شرکتهای فراملیتی از کشورهای G7 از 393 به 329 کاهش یافته است.
اگر از روشی که میزان درآمد را مبنا قرار میدهد استفاده کنیم، باید بگوییم که تعداد کشورهای فراملیتی کشورهای عضو بریکس 129 و کشورهای عضو گروه هفت 280 است.
بنابراین، تضعیف اقتصادی ناگزیر مستلزم تضعیف سیاسی است یعنی تضعیف موقعیت اقتصادی 100 درصد تضعیف اقتصادی را نیز به دنبال خواهد داشت.
رفتار و سیاستهای کشورهای مختلف نشان میدهد این کشورها دیگر تمایلی ندارند در برابر آنچه آمریکا به عنوان یک مرکز ژئوپلیتیک برای آنها دیکته میکنند سر خم کنند و تمایلی به تسلیم شدن در برابر مواردی که ایالات متحده برای آنها دیکته میکند، را ندارند.
البته این یک روند منحصر به فرد در تاریخ جهان نیست. در طول قرنها، برخی امپراتوریها جایگزین برخی دیگر شدند و میبینیم که از قدرتهایی که همین دیروز تزلزلناپذیر به نظر میرسیدند، تنها ویرانههایی باقی ماندند.
در این روند جوامع با متد سرمایه داری و توسعه نیز از این قاعده مستثنی نبوده و نیستند، اگرچه ویژگیهای خاص خود را نیز دارند. به عنوان مثال، در پایان قرن نوزدهم، رهبر جهان بورژوازی یعنی امپراتوری بریتانیا مجبور شد علم و بیرق خود را به آلمان و سپس به ایالات متحده بدهد. این عامل اصلی جنگ جهانی اول بود و سپس چالش جهان غرب توسط اتحاد جماهیر شوروی به ویژه پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم تقویت شد اما واشنگتن و متحدانش موفق شدند این تهدید را از بین ببرند.
در آغاز به نظر میرسید که سیستم جهانی به رهبری ایالات متحده و ناتو برای همیشه ماندنی است و این باور با مفاهیم ایدئولوژیک پایان تاریخ فوکویاما تقویت شد.
غرب بدون مجازات مداخلاتی انجام داد و انقلابهای رنگی را سازماندهی کرد و رژیمهای معترض را در فهرست "دولتهای سرکش" معرفی کرد.
با این حال، چارچوبهای توسعه اجتماعی این سیستم را فرسوده کرد و در نتیجه، مراکز جدیدی ظهور کرده تقویت شدند و ادعای استقلال کردند. این ظهور و ادعا با وزن اقتصادی رو به رشد آنها مطابقت دارد.
یعنی 20 سال پیش هند از نظر تولید ناخالص داخلی در رده سیزدهم قرار داشت و اکنون در رتبه پنجم قرار دارد و چین در رتبه ششم بود و اکنون در رتبه دوم قرار دارد و روسیه در رتبه 20 بود و اکنون در رتبه دهم قرار دارد.
ساختارهای بینالمللی نیز موقعیت خود را مستحکم کرده و خودی نشان میدهند مانند گروه کشورهای بریکس و سازمان همکاریهای شانگهای که کشورهای بیشتری برای عضویت به آنها علاقه نشان میدهند.
تغییرات جاری، هرچند غیرمستقیم، در غرب به رسمیت شناخته شده است. در استراتژی امنیت ملی دولت بایدن «رقابت استراتژیک» یک اصطلاح است و چین و دیگر کشورهای «اقتدارگرا» (به تعبیر واشنگتن) متهم به «تغییر نظم بینالمللی» هستند.
در عین حال، افسانهها و نظرات متعددی پیرامون موضوع ایجاد یک جهان چند قطبی وجود دارد که مانع از درک صحیح فرآیندهای جاری میشود.
اول این که هژمونی جهان غرب عملاً به فراموشی سپرده شده است و دیگر نمیتواند تأثیر تعیین کنندهای بر سیاست و اقتصاد جهانی بگذارد. هر چقدر که بخواهیم این شرایط را نزدیکتر کنیم، ایالات متحده همچنان به عنوان یک ابرقدرت مدعی، میتواند رنجها و بدبختیهای بیشتر و بیشتری را به بشریت تحمیل کند.
اگرچه سهم دلار در ذخایر ارزی جهان به طور مداوم در حال کاهش بوده است، اما همچنان 58 درصد ذخایر ارزی را دارد. پس از آن یورو تقریباً 21 درصد، یوان چین حدود 3 درصد از ذخایر را در اختیار دارد. ایالات متحده به عنوان یک مرکز مالی بیش از نیمی از ارزش کل بازار سهام جهانی را در اختیار دارد.
اگر در مورد معاملات ارزی صحبت کنیم، طبق گزارش بانک تسویه بین المللی، دلار 88 درصد از معاملات را تشکیل میدهد. بعد یورو و سپس پوند استرلینگ بریتانیا، ین ژاپن و تنها پس از آن یوان چین قرار میگیرند.
اگر از نفوذ سیاسی صحبت میکنیم، هنوز 750 پایگاه آمریکایی در 80 کشور دنیا و دهها پایگاه نظامی سایر اعضای ناتو در حال فعالیت هستند.
مجموع هزینههای کشورهای عضو این اتحاد به 1.3 تریلیون دلار رسیده است که دو سوم کل هزینههای نظامی در جهان است.
علاوه بر این، آرزوهای توسعه طلبانه غرب و خواستههای غیر متعارف و تجاوزکارانه غرب نیز در حال رشد است.
غرب با قرار دادن چین، روسیه و ایران به عنوان تهدیدهای اصلی برای سلطهگری خود، سعی دارد هر یک از این کشورها را با پایگاههای نظامی محاصره و تحریکات نظامی را سازماندهی و فشار تحریمها را اعمال کند.
با این تفاسیر، موضوع و ادعای «رقابت عادلانه» که اسناد راهبردی ایالات متحده و سایر کشورهای ناتو از آن صحبت میکنند، تنها روی کاغذ باقی میماند. این به هیچ وجه نباید هنگام بررسی وضعیت بینالمللی نادیده گرفته شود.
مبارزه برای توسعه مستقل هنوز به تلاش زیادی نیاز دارد. انتظار اینکه شرایط به خودی خود تغییر کند، بیهوده و خطرناک است.
در واقع، تضعیف هژمونی غرب به مردم جهان این فرصت را میدهد تا شرارتها و تبعیضهای ناشی از تسلط ایالات متحده و اقمار و متحدان آن را از بین ببرند.
اما این نکته نیز حائز اهمیت است که آیا مقامات و رهبران کشورهای غیر غربی از این فرصت استفاده خواهند کرد؟ در حالی که در اغلب این کشورها اقتصاد آنها تابع منافع شرکتهای بزرگ و خانوادههای الیگارشی است و در گرو سلطنتها و سلسلهها است.
بنابراین، استقرار نظم جهانی عادلانهتر نه تنها مستلزم شرایط بیرونی، تضعیف سلطه و خودسری سرمایههای غربی بلکه به شرایط داخلی نیز وابسته است.
به عبارتی دیگر ساختن نظامهای اقتصادی-اجتماعی به نفع تودههای مردم مستلزم تغییر شرایط بیرونی و داخلی است.
در این راستا، «اقتصاد مقاومتی» در ایران نمونه مثبتی است که عدالت اجتماعی را تضمین میکند ولی در عین حال مشکلات و چالشهای خاص خود را نیز دارد. جهتگیری و تلاش برای برطرف کردن نیازهای مردم نه تنها به حرکت از دنیای تک قطبی به دنیای چندقطبی کمک میکند، بلکه در آینده به ایجاد جهانی بدون دستهبندی نیز کمک میکند که در آن هیچ نابرابری، ظلم و ستم و تسلط برخی کشورها وجود نداشته باشد ضمن اینکه شکاف طبقاتی و اجتماعی نیز وجود ندارد.
پایان پیام/ح