خبرگزاری فارس اصفهان-یادداشت؛محمود فروزبخش؛ آقای حسن حداد از پیشگامان انقلاب اسلامی در ۹۴ سالگی درگذشت، حوالی سال ۸۶ بود که چند مرتبهای خدمت ایشان در منزل خانه اصفهان رسیدم و خاطرات ایشان را از سر علاقه جمع میکردم، بعد دیگر ایشان را ندیدم.
ایشان در ابتدا خودش را اینگونه معرفی میکرد که پدرم با حاج آقانورالله بوده، این که کسی در ابتدا، خود را اینگونه معرفی کند، برایم جالب بود، آن زمان چندان درباره حاج آقانورالله رهبر مشروطهخواهان اصفهان نمیدانستم اما مشخص است که حسن حداد درست یک سال پس از حاج آقانورالله به دنیا آمده است.
میگفت در سالهای دهه ۲۰ و ۳۰، اگر جوانی میخواست دین را به صورت اجتماعی و سیاسی بشنود پایگاهی جز آیتالله زندکرمانی نداشت، او مجتهدی نواندیش و صورت سیاسی اصفهان از پهلوی اول تا نهضت ۱۵ خرداد بود.
حداد سیری از فداییان اسلام تا موتلفه را طی کرده بود، چیزی مانند سیر جوانی تا پیری، برای همین انسان ذاتا ناآرامی بود که رام و سازگار شده بود و حتی مواجهه با مقولات دین و عرفان نیز بر همین مدار سازگاری جلو میرفت.
حافظه فوقالعادهای داشت، مطالب دهه ۳۰ را با جزئیات بیان میکرد، واقعا بینظیر بود و به نظر من او بهتر از آقای فضلالله صلواتی ریز وقایع را بازگو میکرد البته این از اختلاف تیپ شخصیتی افراد است زیرا آقای صلواتی پدیدهها را جدای از شهود خود نمیدید اما حداد اگر این گونه بود که کارگاه فنیاش به فنا میرفت!
او آن قدر مطلب را با ذکر جزئیات باز میکرد که شما دقیقا میفهمیدی کدام شخص در قیام ۳۰ تیر در چه نقطهای و چگونه به شهادت رسیده. او حتی وضعیت توالت پر شده پس از آن اسهال شدید ناشی از چای سمی را طوری میگفت که عمق فاجعه معلوم شود در حالی که خودش وضعیتی نزدیک به مرگ داشته است.
همیشه میخندید، اکثر وقتهایی که به خانه او میرفتم او تازه از کارگاهش می آمد و فکر کنم تا نود سالگی هم این برنامه مرتب سرکار رفتن را داشت، با آن که عوارض بیماری ناشی از ترور بعضا خود را نشان میداد یک بار یادم هست وسط صحبت مهلتی خواست و یک مرتبه در میان آن همه سرزندگی بودی که حنجره یاری نمیداد.
بعدها در خاطراتش گفت که یادگار زندان پهلوی در سال ۵۶ است و حالتش شبیه مجروحان شیمیایی میشد، مشخص بود که در میدان کلام، بیمقدمه کم میآورد، حداد با این زخم کهنه راه میآمد هر چند که این زخم کهنه با او راه نمیآمد.
خانه خیلی قشنگی داشت که پیدا بود به باغچه آن میرسد، تمایز بزرگ این خانه با خانههای مشابهش همان عکس دلاور امام خمینی بود. حتی در هشتاد سالگی هم نوعی از چابکی در حرکاتش عیان بود و در معاشرتش اختلاف سنی احساس نمیکردم، متواضعانه تاکید داشت که در سالهای منتهی به انقلاب مطلب چندانی نمیداند.
میگفت یا زندان بوده یا از عوارض ترور بیمار بوده، مثل کسی که غذا را پخته است اما خود سر سفره ننشیند، البته چیزهایی میدانست چون در برخی تظاهراتها با حال ناخوش شرکت کرده بود اما میخواست دقیقترش را از دیگرانی بپرسیم که در بطن ماجرا بودهاند. مثلا میگفت پیش حاج عباس انصاری بروید.
در مورد جریانشناسی مطالب آقای حداد حاصل مشاهدات نزدیک و البته محل تامل بود، میگفت انجمن حجتیه مورد حمایت پهلوی بود و دعوای دو گروه در اصفهان بر سر کتاب شهید جاوید با مدیریت ساواک بوده، بنیصدر را در ادامه مصدق میدید و در کودتا سهم اشتباهات مصدق را بسیار پررنگ میدید.
معتقد بود نسل دوم مجاهدین خلق مانند رجوی در همان زندان با ساواک همراه شدند، او خط اصیل انقلاب در اصفهان را همراهی با استاد پرورش میدید.
خاصیت تاریخ شفاهی این است که وقتی شخص از گذشته تعریف میکند نقش خودش پررنگتر میشود، آن مرحوم هم از این قاعده مستثنا نبود، این نوعی هواپرستی نیست بلکه ذات تاریخ شفاهی چنین است و مورخ باید برای رهایی از این آفت روایتهای دیگر را نیز در نظر بگیرد.
به خاطر ندارم شهید عراقی یا شهید لاجوردی را میگفت که یکی از این دو بزرگوار در دوران زندان از جهت معنوی حالتی تاثیرگذار بر روی آقای حداد داشتهاند و جالب است که مبارزان سیاسی در آن زمان، اساتید اخلاق هم بودهاند.
*این یادداشت نظر شخصی نگارنده است.
پایان پیام/۶۳۱۲۴/