خبرگزاری فارس-فاطمه احمدی؛ رسمی داشتند به نام «علفچین» که در بهار انجام میدادند، خسته از کار آمده بودند، آخرین روز بهار بود، ۳۱ خرداد، شب از نیمه گذشته بود و چراغ اغلب خانههای روستا خاموش بود، برخی از جوانان و فوتبال دوستان اما بیدار و دور هم جمع شده بودند تا فوتبال برزیل و اسکاتلند در جام جهانی فوتبال ۱۹۹۰ را تماشا کنند که پس از گذشت یک نیمه فریادها به هوا برخواست اما نه از شوق فوتبال بلکه از لرزش زمین ...
در آخرین روز بهار سال ۱۳۶۹ زمین در جنوبیترین نقطه استان گیلان لرزید و این لرزش به حدی بود که ۳۷ هزار نفر در این شهرستان جان خود را از دست دادند و بیش از ۵۰۰ هزار نفر بیخانمان شدند.
زلزله سال ۱۳۶۹ رودبار
جامجهانی و خواب همیشگی
اما فوتبال جان عدهای را هم نجات داد، کسانی که دور هم جمع شده بودند تا به تماشای جامجهانی بنشینند بیدار بودند و لرزش بیش از هفت ریشتری زمین را احساس کرده و جان خود و دوستانشان را نجات دادند اما عدهای به خصوص از بین روستائیانی که پس از یک روز طولانی به خواب رفته بودند، هرگز از خواب بیدار نشدند.
برخی میگویند حدود چهار روستا از شهرستان رودبار به همراه ساکنینش با خاک یکسان و به طور کامل ناپدید شد
شهرستان رودبار، روستاهای زیادی داشت، پس از زلزله یکی از اهالی روستاهای مجاور میگفت حدود ۹ تن از اعضای خانوادهاش را در زلزله از دست داده است، دیگری میگفت: «مردم ترسیده بودند و برخی برهنه از خانههای خود بیرون میزدند» روستایی دیگری میگفت: «آنها که زنده بودند چراغدستی برداشته بودند و در پی بیرون کشیدن عزیزانشان از زیر آوار بودند»
زلزله مهیب بود و خانههای روستایی ضعیف، چه تقابل دهشتناکی در جنوب گیلان رخ داده بود در نیمههای آخرین روز بهار ... یکی از اهالی میگفت: «آنها که کسی را نداشتند هرگز از زیر آوار بیرون نیامدند ... » روستایی دیگری میگفت: «یکی از هم کلاسیهایم را وقتی از زیر آوار بیرون کشیدیم که تازه دقایقی پیش از دنیا رفته بود» چه بهارِ خزانی شده بود ۳۱ خرداد ۶۹ ...
خانههای باقیمانده از زلزله ۱۳۶۹
زندگی بَرنده است
زلزله رودبار همه چیز را لرزاند، شهرها و روستاها و حتی قلبهای مردم گیلان و ایران را نیز لرزاند، زلزله همه چیز را خراب کرد بجز «اُمید» امید به زندگی، امید به دوباره ساختن هر آنچه از بین رفته بود، گرچه مردم رودبار تا پایان بازی جامجهانی را ندیدند اما پس از آن روز تلخ به خود یادآور شدند که تنها «زندگی» برنده است.
زلزله تمام شد و مردم امواتشان را دفن کردند، کمکم به زندگی برگشتند، شهرها را آباد کردند و روستاها دوباره زندگی گرفت اما زمین خاطراتش را فراموش نمیکند، برخی روستاها هنوز یادگاران زلزله را در خود دارند.
«کلورز» یکی از همین زمینهاست که هنوز غمِ زلزله را در دل خود دارد، پس از زلزله ۶۹ وقتی روستا با خاک یکسان شد برخی اهالی که هنوز فرصت زیست داشتند از کلورز رفتند و در مناطق پایین دست سکنا گزیدند.
بقعه متبرکه پیرموسی (ره)
فرزند جابر ابن عبدالله انصاری، شاهد عینی زلزله رودبار
این روستای ییلاقی و کوهستانی اما در قُله خود مهمانی دارد که سالیان است همسایه کلورزیها بوده «آقا پیر موسی» ...
پیر موسی یکی از شاهدان عینی ماجرای زلزله است، او از ابتدا تا انتهای این ماجرای تلخ را از کوهستان واقع در روستای کلورز مشاهده کرد و با هر لرزه و پسلرزه، با هر سقفی که فرو میریخت و با هر زندگی که به انتها میرسید، خون میگریست.
محلیها میگویند: «قبل از زلزله بقعه متبرکه پیرموسی محل گردهمایی شیوخ منطقه بود، در هر مناسبتی شیوخ و مردم محله در بقعه جمع میشدند و مناجات و زیارت میخواندند اما وقتی زلزله آمد و مردم رفتند، پیری همتنها شد ... »
طبق اطلاعاتی که درباره بقعه وجود دارد، این شیخ از فرزندان حضرت جابر ابن عبدالله انصاری یکی از صحابه پیامبر اسلام (ص) است که مانند دیگر علویان آزاده برای نشر دین اسلام به ایران و گیلان عزیمت کرد و مرقد پاکش زیارتگاه سالکان طریق حق شد.
گرچه این شیخ در قُلهای زیبا و میان درختان جنگلی منطقه در آبوهوایی مطبوع ساکن است اما گمانم پیرموسی هنوز در غم تنهایی خود اشک میریزد، او هر روز شاهد خرابههایی است که از زلزله باقی مانده است.
کلورز دیگر مانند گذشته زنده نیست، از ۱۰۰ خانواری که پیش از زلزله در این منطقه و به خصوص در پیری میزیستهاند شاید کمتر از انگشتان دست امروز در این منطقه تردد داشته باشند و بقعه نیز زُوار خود را از دست داده است.
رودخانهای از روستای کلورز تا بالادست به سمت بقعه پیرموسی
این روستا جدای از این مرقد مبارکی که دارد یکی از مناطق بِکر گردشگری گیلان است، کلورز را به سمت بالا اگر طی کنی ـ گرچه جاده روستایی هنوز زخمهای زلزله ۱۳۶۹ را در خود دارد و صعب العبور شده ـ به منطقهای به نام پیری میرسی (که وجه تمسیه آن نیز به دلیل نام این شیخ بزرگواری است که در آنجا آرمیده است) در این منطقه طلاقی کوه و جنگل و رودی که از دل چشمه داخل کوه میجوشد بهشتی آفریده که در کمتر منطقهای از گیلان دیده میشود.
مردم محل و یادآوری گذشته با دیدن خرابههای باقیمانده از زلزله
علی آقا و یادِ گذشتهها
اما این بهشت متروک پس از زلزله همسایهای ندارد، مردم محلی میگویند که این روستا پیش از زلزله برخوردار بود، علی آقا یکی از اهالی روستا که دوران کودکیاش را در این منطقه گذرانده بود با ما به راه افتاد تا منطقه را بهتر معرفی کند: «اینجا قبلا یک حمام بود» علی آقا در حالی که چشمانش گذشته را مانند یک فیلم سینمایی از نظر میگذراند این را گفت و به بلندی دیگری اشاره کرد: «در این قطعه زمین قرار بود مخابرات بزنند تا مرز بهرهبرداری هم رسیده بود که زلزله آمد ... »
وقتی درباره هر مکانی از روستا صحبت میکرد، گویی بغضش را فرو میخورد که ناگهان لبخندی بر لبانش نشست: «خانه پدری ما هم اینجا بود از تمامی این بلندی تا ابتدای شهر را پیاده میرفتیم تا به مدرسه برسیم اما الآن چیزی از خانههای قدیمی نمانده» دوباره بغضش را فرو میخورَد و ما را به انتهای جاده میرساند، آنجا که فقط کوهستان است و بقعه آقا پیرموسی و آسمان و خدا ...
بناهای باقیمانده از زلزله ۱۳۶۹
آیا رؤیای روستائیان برآورده میشود؟
علی آقا تنها یکی از اهالی نجات یافته این روستای زلزله زده است که اکنون در بخش شهری این منطقه زندگی میکند اما عُلقهای که از دوران کودکی با کلورز دارد را نتوانسته فراموش کند، مانند علی آقاها کم نیستند که دوست دارند باز هم به روستا برگردند و همسایه پیرموسی شوند اما جاده صعبالعبور روستایی و نبود آب شُرب مناسب و خرابههایی که یادِ بهارِ تلخِ ۶۹ را برایشان تداعی میکند امید دست یافتن به این رؤیا را از آنان ربوده است.
پس از ۳۲ سال از زلزله رودبار، شاید این آرزو دستیافتنی میشد اگر اندکی پیشتر به مظلومیتهای روستاهای بِکر جنوبی گیلان و رودباری که پس از زلزله مظلومتر از گذشته شد، توجه بیشتری شده و در پی آبادانی از دسترفتهها بر میآمدند ...
پایان پیام/۸۴۰۰۷