خبرگزاری فارس-همدان، هنوز هم از لابلای آسمانخراشهای سر به فلک کشیده و دود و دم حباب شده بر سقف سرمان آخرین شب پاییز را پل میزنیم به سالهای دور، خیلی دور.
همان وقتهایی که کوچه و پس کوچههای مهربانی میزبان قهقهه ساکنان زمین میشدند و تا پاسی از شب شت غزل میخوردند و پس و پیش تفال میزدند به حافظ؛ آن وقتها که ستارههای کلام بزرگترها بر کوچکترها باریدن میگرفت و همنشینی به صرف یک جرعه زندگی بود.
بغل به بغل کرسی و لحاف چهلتکه و هیزم تاک مینشستند و دسترنج کدبانوی منزل یعنی مویز به نخ کشیده شده و قیسی زردآلو و تخمه هندوانه، کدو و طالبی تاب خورده در دیگچه مسی را نوش جان میکردند.
انار و بِه هم برقرار بود و از قدیمترها میگفتند «سیب سردی، انار نامردی، بِه به دستم بده اگر مردی».
همان وقتهایی که طبق مسی و کاسه لعابی اسباب پذیرایی بود و از این سر تا سر کرسی سفره میچیدند و شانه به شانه هم بلندترین شب سال را جشن میگرفتند، شاهنامه میخواندند و رجزخوانی؛ آدابی که گوشه ذهن هر همدانی جا دارد.
هنوز هم میان زندگی ماشینی امروز و اسباب و رفاهیات آنچنانی، شبِ چله پل میزنیم به آن وقتها و شب نشینی داریم؛ از جنس محبت و دورهمیهای صمیمانه با سنن بکر.
هنوز هم توت خشک و یک عالمه خشکبار دیگر در معیت انار سرخ و هنداونه زینتبخش شبانه یلدا میشود و پدربزرگ و مادربزرگ با عینک ته استکانی راوی داستان هزار و یکشب، حسین کرد، امیرارسلان، شیرویه نامدار و مختارنامه میشوند.
آن وقتها آخرین شب پاییز فال و گزیده اشعار گل سرسبد دورهمی شبِ چله بود، دیوار به دیوار دل هم مینشستند و با چشمان بسته حافظ باز میکردند و راست و چپ را انتخاب و غزلی طولانی میخواندند.
دمی هم فال سوزن قسمت شب چَرهشان میشد، تکه پارچه نو و آب ندیده را آماده میکردند، یکی از بانوان باسواد که اشعارِ حافظ را حفظ بود، شعرخوانی میکرد و دختربچه کوچکی همزمان با خواندن اشعار حافظ به پارچه سوزن میزند؛ مهمانان نیت میکردند و مقصود میگرفتند.
فال و شب چِله همدانیها سری از هم سوا داشتند و تا دلت بخواهد فال به راه بود و شعرخوانی؛ مثل فال قوزوله یا کوزه کوچک، هر کس هر چه داشت مثل دکمه، مهره و سنجاق که خودش آن را بشناسد در کوزه میریخت، بعد در کوزه را آهسته میبندند و زیر ناودان به سمت قبله آویزان میکنند.
این کوزه یک شبانهروز میماند بعد شب چله کوزه را به دست دختر نابالغی میدهند و او را عروس میکنند، دویاق یا همان پارچه گلی و رنگی پنگی بر سرش میاندازند.
او هم کوزه را بغل گرفته دانه دانه مهرهها را از داخل کوزه بیرون میکشد و شعری از حافظ یا شعر محلی میخوانند، به وقت شعرخوانی عروس کوچک مهره را نشان میدهد و قرعه فال به نام اهالی شبنشینی میافتد.
هنوز هم مابین بازیهای رایانهای و فضای مجازی شبِ چله را به رسم همان سالهای دور ادا میکنیم و محفلی را آذین میبیندیم، بعد دیوار به دیوار تکنولوژی حال و هوای آن وقتها را سَر میکشیم.
رسم دیرینه یلدا، هنوز هم کم و بیش به سنت قبل اجرا میشود و گاهی هم عجین با تجملات امروزی؛ هرچند حفظ سنت شرط دارد و شروط یعنی باید صمیمت باشد و محبت نه کاسه و کوزه و اسباب جا خوش کند درست وسط محفل شبانه.
یعنی عشق باشد و دسترنج مادرانه، دامن پرگل مادربزرگ باشد و عصای زهوار دررفته پدربزرگ، شعر باشد و نَقل شاهنامه پدر تا بهاروار سبز شویم و بروییم درست شب اول زمستان.
پایان پیام/89033/