خبرگزاری فارس اصفهان- حجلههای قرمز راه را نشانمان میدهد، مادری جلوی قتلگاه روی زمین نشسته و مویهکنان خاکهای اطراف را روی سرش میریزد؛ مردها آب میآورند و خانمها دور مادر را گرفتهاند تا غریبی پسر برایش تکرار نشود و مداح میخواند: لایوم کیومک یا اباعبدالله(ع).
سه شب پیش درست در همین نقطه و در زمانی که برخی فرمان سکوت و خاموشی زوری، به کاسبها و مردم داده بودند، سه جوان رعنای ما پر پر شدند و امروز مردم برای وداع با گلهای پرپرشان به میدان آمدند.
قصهی میدان نگهبانی
اینجا میدان «نگهبانی»، نامش پیش از این تنها به گوش اصفهانیها خورده بود اما چند روزی ست دیگر برای تمام مردم ایران آشناست، سمت راستش یک زمین خالی نسبتا بزرگ است و اطرافش هم چند خانه.
همیشه اینقدرها شلوغ نیست، اکثر اوقات گذرگاه خلوتیست که فقط گاهی چند ماشین از آن عبور میکند؛ حدس میزنم که روز چهارشنبه ۲۵ آبان با اعتصاب زوری و ترسی که احتمالا به دل مردم به خاطرِ ماندن در خیابان ریخته بودند، میدان از همیشه هم خلوتتر بوده و غربت شب شهادت برادرانمان اشک را مهمان چشمانمان میکند.
فردا ۳۷ ساله میشود!
مردم که به نظر اکثرشان هم اهالی همین محله هستند، ایستادهاند و به جایگاه و پرچمهای اطرافش چشم دوختهاند، کسی پشت میکروفون میگوید که فردا تولد شهید محسن حمیدی است و در این لحظه دستهای مردان است که به سر و صورت میخورد و صدای ضجه و شیون زنهاست که به آسمان میرود.
میخواهم یادداشت کنم که فراموش نکنم اما گریه دستانم را به لرزه انداخته، در صفحه گوشی فقط مینویسم: فردا، تولد!
شهید محسن حمیدی، همان شهیدی که موها و محاسن جوگندمی داشت و همراهانِ این شبهایش تعریف میکنند که همیشه به ما میگفت من پنجاه سالم است، شما مثل فرزندانم میمانید اما بعد از شهادت متوجه شدند او متولد سال ۱۳۶۴ بوده و فردا باید شمع ۳۷ سالگیاش را فوت میکرد.
خوش اومدی، امید من
صداها در هم میپیچد و چند ماشین از دور به میدان نزدیک میشوند، بلندگوی ماشینها حسین حسین میگویند، صدای سیدرضا نریمانی را تشخیص میدهم که میخواند: «خوش اومدی عزیز من» و سه تابوت پیچیده در پرچم سه رنگ وطنمان که عزیزهای ما را در آغوش دارد وارد جمعیت میشوند.
نمیخواهم برگردم
دختری را میبینم که تفاوت ظاهریِ واضحی با اطرافیانش دارد و ناخودآگاه به سمتش میروم، دور از جایگاه ایستاده و گریه نفسهایش را بریده است، بیطاقت است و این حال او مادرش را هم بیطاقت کرده، مادر که او هم صورتش از اشک خیس است التماس میکند بیا برگردیم اما دختر راضی نمیشود؛ حالش انگار واگیر دارد، حالا بعد از خودش، من و مادرش را هم بیطاقت کرده است.
شهیدا لباس پوشیدند؟
کنارم مادری است که دخترش را در آغوش گرفته و دختربچه بیوقفه از او سوال میپرسد؛
-مامان کی اومد،
+شهید اومد مامانجون، -
شهید کدومه کجاست؛ مادر به او شهید را نشان میدهد اما نمیدانم چرا دوباره میپرسد که شهیدا لباس پوشیدند؟؛ مادر اشکش را پاک میکند و سرش را در تایید دخترش تکان میدهد اما... لایوم کیومک یا اباعبدالله(ع).
پرچمدارانِ یک انقلاب زنانه
با یک نگاه سطحی هم دستمان می آید که جمعیت بانوان بیشتر از مردان است و همین باعث شده تا شعارها و فریادهای جمعیت با بانوان آغاز شود، یاحسین(ع) که بگویند، صدای یاحسین(ع) جمعیت هم بلافاصله بلند میشود؛ این پرچمدارانِ امروز، رشد یافته یک انقلاب زنانهاند، زنانی که پیروزی را در بهمن سرد ۵۷ با مشتهای قوی و قدمهای محکمشان رقم زدند، چند سال بعد شوهرانشان را به جبهه فرستادند و هشت سالِ تمام، خود، مرد خانه بودند و حالا هم دخترانی که تربیت کردند پرچمدار انقلابشاناند و پرچم را جز به صاحبِ اصیلش، تحویل کسی نمیدهند.
سردار سپاه که میخواهد سخنرانیاش را آغاز کند، مردی که شلوار مشکیاش پر از رنگ سفید است و به نظر رنگکار میآید با بغض فریاد میزند: انتقام، انتقام، انتقام و بعد از آن است که بغضها و مشتها یکی میشود و انتقام را فریاد میکشد.
پشت بلندگو میگویند که تشییع اصلی فردا ساعت ۹ صبح است اما الان هم چند قدمی شهدا را همراهی میکنیم و این را که میگویند قیامت میشود، همه میخواهند به تابوت شهدایشان دستی بزنند و جگرهای سوختهشان را التیام دهند، این جگرسوختگی نه از غم رفتن دوستانشان که بابت جاماندن از آنهاست، رفقایی که تا همین چند روز پیش کنارشان بودند حالا عاقبت بخیر شدهاند و آنها را جا گذاشتند.
سلام فرمانده!
جمعیت سینهزنان به دنبال شهدا میروند و آفتاب که حالا نارنجی شده نشان میدهد که هنگام غروب است، مادر و پسری نزدیک میشوند که سایه بر چهرههایشان افتاده است و صورتشان را نمیتوانم ببینم اما پرچم ایران را در دستان پسربچه میبینم که به زور سعی دارد آن را بالاترین جای ممکن نگه دارد؛ این پسربچه دهه نودی پرچم وطناش را بالا میخواهد و بالای بالا نگه میدارد، صورتم خیس از اشک است اما دلم از امیدی گرم میشود، امید به دهه نودیهای پرچمدار که نمیگذارند این پرچم ذرهای پایین بیاید.
پایان پیام/۶۳۱۱۹/ش/س