اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  فارس

دل سنگ آب می‌شد.../ بازخوانی جنایت شاهچراغ (ع)

سریع خودمان را به جلوى حرم رسوندیم، مردم همه بهت زده به در و دیوار حرم نگاه مى کردند، سکوت و بغض اولین چیزى بود که در چهره افراد امنیتى و انتظامى و خدام حرم مى شد دید، با یکى دو نفر از خدام رفتیم قتلگاه شهدا !!!

دل سنگ آب می‌شد.../ بازخوانی جنایت شاهچراغ (ع)

رضا محمدیان، عضو شورای شهر شیراز که روز چهارشنبه ۴ آبان در حوالی حرم شاهچراغ (ع) حضور داشت، و به سرعت خودش را به حرم رسانده بود، در گفتگو با خبرگزاری فارس آنچه دیده بود را اینگونه شرح داد:

 هنگام وقوع حمله در حرم بودید؟

در مسجد بعد از نماز مغرب و عشا مشغول صحبت بودیم که یکى از دوستان از تهران زنگ زد و گفت ظاهراً شاهچراغ تیراندازى شده. پسر آقاى فتحى که خادم حرم هست جلو چشمم بود ازش پرسیدم بابات کجاست؟ گفت حرم!

سریع خودمان را به جلوى حرم رساندیم، مردم همه بهت زده به در و دیوار حرم نگاه مى کردند.،سکوت و بغض اولین چیزى بود که در چهره افراد امنیتى و انتظامى و خدام حرم مى شد دید، با یکى دو نفر از خدام رفتیم قتلگاه شهدا !!!

خون، شیشه هاى شکسته، قالى‌هاى خونین جاى گلوله روى دیوارها و سازه جدا کننده زنان و مردان و آن اسپیلیت بالاى ضریح که بچه ها گفتند چند نفر اینجا پناه گرفته بودند و ظاهراً یک خانواده هم بودند و آن نامرد هم همه را به گلوله بسته.!!

آنجا متوجه شدم که آقاى فتحى هم اولین نفر درب ورودى صحن تیر خورده و منتقل شده به بیمارستان.

به بیمارستان هم سرزدید؟

بله از حرم خارج شدیم و رفتیم نمازى، وارد شدیم یکى از مدیران بیمارستان که من را می‌شناخت گفت اینجا چهار مجروح آوردند.

اولین نفر آرتین را دیدیم که دستش تیر خورده بود و ظاهراً عملش کرده بودند، روى تخت بیهوش بود.

گفتند نمى دانیم این بچه کیست؛ آرتین را تنها آورده بودند اینجا و شک داشتند که پدر و مادرش شهید شده است یا خیر.

وضعیت آرتین چطور بود؟

بچه مظلومانه مثل همین تصاویرى که بخش شده روى تخت و یک پتو رویش بود و یک پرستار کنارش، دلسنگ آب مى شد، یک مجروح دیگر هم که یک مرد بود و جراحت داشت توی همان اتفاقات بود و احوالى پرسیدیم. 

حال آقای فتحی خادم حرم چطور بود؟

در بیمارستان نمازی خانم آقاى فتحى خادم حرم که اولین نفر تیر خورد و یکى دیگر از پسرانش را دیدم در راهرو نگران داشتند می‌گشتند، به دیدن آقاى فتحى رفتیم.

دستگاه بهش وصل بود چندتا پزشک و پرستار دورش بودند، با یکى از پزشکان جراحش صحبت کردیم گفت چون عمل طولانى شده ادامه ندادیم طحال و یک قسمت از روده که به دلیل ورود گلوله آسیب دیده در آوردیم و اگر وضعیتشان خوب شود باید دوباره عمل شود ولى باید دعا کنید، جرات نکردم به خانواده‌اش بگویم وضعیت چه‌طوری است، گفتم عمل خوب بوده ولى باید دوباره عمل بشوند.

راستین، جانباز دو ساله

توی راهرو یک زن و مرد جوان را دیدم که شیون مى کردند، مرد جوان حالش بد شده بود و به او سرم زده بودند و اصلا نمیتوانست خودش را کنترل کند گفتند بچه دو ساله این‌ها همراه پدربزرگ و مادربزرگش بوده در حرم تیر خوردند و بچه‌شان توی اتاق عمل است و از پدربزرگ و مادربزرگش هم خبر نداریم و احتمالا بیمارستان مسلمین هستند.

خواهش کردم مادر را توی ریکاورى بخش کودکان بالاى سر بچه‌اش ببریم، آن بچه معصوم زیر دستگاه مثل یک فرشته کوچولو خوابیده بود بچه بیهوش بود پرستاران به مادر گفتند نباید به بچه دست بزنى، صحنه اى واقعا دلخراش بود مادرى که از ته وجود داشت مى سوخت و نمی‌توانست بچه اش را بغل کند از پرستاران خواهش کردم بگذارند این مادر کنار تخت بچه بماند و آنها هم قبول کردند ظاهراً این پدر و مادر یکى از شهرستان‌ها کار داشتند و بچه را به پدر و مادرشان می‌سپارند و میروند و متاسفانه موقع زیارت این اتفاق می‌افتد و آن‌ها هم خودشان را رسانده بودند بیمارستان.

به سایر بیمارستان‌ها هم سر زدید؟ 

به بیمارستان مسلمین رفتیم، دم در شلوغ بود خانواده‌هایى که بلاتکلیف ایستاده بودند و کسى هم جواب درستى به آنها نمى داد، به بیمارستان مسلمین ده مجروح آورده بودند، همچنین برخى از شهدا و همان نامردى که این جنایت را انجام داده بود.

یکى از بچه هاى بیمارستان گفت جاى دردآور ماجرا اینجاست که این نامرد را پزشکان دارند عمل مى کنند و باید دعا کنیم زنده بماند تا بشود بقیه شبکه تروریستى احتمالى را شناسایى کرد.

پدرت عاقبت بخیر شد

پدربزرگ و مادربزرگ آن بچه دو ساله هم جزء مجروحین بسترى در مسلمین بودند.

دم در، دخترهاى خادم در شمالى (شهید حسنعلی پورعیسی)که در ماه یک هفته مى آمدند و در حرم خدمت مى کردند، با بى تابى از پدرشان مى یرسیدند و یک نفر از نیروها با یک بى تدبیرى به آنها گفت پدرشان عاقبت به خیر شده، فکر کنم دخترش بود که غش کرد، کادر بیمارستان برانکارد آوردند و او را به داخل انتقال دادند.

کسی جرات گفتن حقیقت را نداشت

خانواده آرتین را دید؟

آنجا (بیمارستان مسلمین) دو تا آقاى دیگر را جلو درب بیمارستان دیدم، گفتند دنبال خواهرمان و شوهرش و بچه‌هایش مى‌گردیم مشخصات دادند متوجه شدم همان بچه 5 ساله توى نمازى بچه خواهر آنهاست، عکس خواهرش را که نشان داد، نگهبان بیمارستان در گوشم گفت که خواهرش جزء شهداست و احتمالا دامادشان هم شهید شده است.

خیلى بى تاب بودند به آنها گفتم بچه خواهرشان را خودم توى نمازى دیدم و حالش خوب است، براى اطمینان پزشکی قانونى را هم سر بزنید، جرات گفتن ماجرا را کسى به آنها نداشت.

 سه بسیجی مجروح 

سه بسیجى در اتفاقات بیمارستان بودند که ظاهراً یک پژو ‎7٠17‏ آمده بود با شتاب سه تاى آن‌ها را زیر گرفته بود و دست و پاهایشان آسیب دیده بود.

از بیمارستان خارج شدم به یکى از دوستان سپاه زنگ زدم و رفتم ببینمش تا اخبار جدیدى داشته باشم آنجا بود که متوجه شدم همزمان همان شب یک نفر که هویتش هم تا آن موقع معلوم نشده بود یک بمب را آخر بلوار کسائیان معالى آباد کار گذاشته بوده و معجزه وار توسط بچه‌هاى امنیتى سپاه دستگیر میشود.

شهید شدن لیاقت می‌خواهد

گویا به خانواده های شهدا هم سرزدید؟

روز بعد هیئت‌های مذهبی مقابل منزل آرتین مراسم سوگواری برگزار کردند و من هم با تعدادی از بچه هاى رهپویان و چند تا از رفقاى دیگر رفتیم خانه شهید محمدرضا کشاورز، در حرف‌هاى پدرش یک جمله خیلى دلم را سوزاند و آن این که این تنها پسرى که عشق پدر و مادرش بوده و چون خیلى دوستش داشتند پدرش مى گفت من مى دانستم براى این پسر حتما یک اتفاق می‌افتد و بعضى وقت‌ها بهش مى گفتم شهید میشوى، او هم مى گفت پدر شهید شدن لیاقت می‌خواهد!

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول