به گزارش خبرگزاری فارس، این مقاله در هفت بخش تنظیم شده است. متنی که میخوانید بخش ششم مقاله حمداله محمدی و دیگران با عنوان «تعلیم و تربیت و کارآفرین رقابتی: تاملی بر تحول مفهوم «انسان اقتصادی» از مکتب تربیتی لیبرالیسم کلاسیک تا نولیبرالیسم» است:
در بخش اول مطرح شد که اصلاحات بازارمحور نولیبرالیسم در سال های اخیر به عنوان بخشی از ضرورت عصر حاضر رسوخ کرده و سبب فهم نوین از ماهیت و وجود اجتماعی انسان شده است و این فهم نوین، سبب تحول در مفهوم انسان اقتصادی شده است که لازم است از طریق تحلیل گفتمانی و پژوهش فلسفی مورد بررسی قرار گیرد. در بخش دوم، به تحلیل مفهوم «انسان اقتصادی» از منظر مکتب تربیتی نولیبرالیسم، و نقش تعلیم و تربیت در این باره پرداخته شد. در بخش سوم، مفهوم انسان اقتصادی از منظر اندیشمندان لیبرال و تفاوتش با اندیشه های نولیبرال و در بخش چهار، درباره اندیشه های جان استوارت میل و اندیشمندان نئوکلاسیک در باب انسان اقتصادی سخن گفته شد. در بخش پنجم، به تفصیل به انسان اقتصادی از منظر مکتب نولیبرالیسم و تفاوتش با مکتب کلاسیک و نوکلاسیک سخن گفته شد. در این بخش، بر یکی دیگر از ابعاد مهم انسان شناسی نولیبرالیسم که در نظریات فوکو و متفکران پیرو او نادیده گرفته شده است، و تأثیر تفکرات لیبرالیسم محافظه کار و به خصوص هایک بر مبانی انسان شناختی نولیبرالیسم می پردازیم.
5-4) انسان شناسی هایک
تا اینجا به بررسی انسان اقتصادی پرداخته شد و با بهرهگیری از تحلیل فوکویی، ابعاد مختلف آن در طول تاریخ لیبرالیسم مورد بررسی قرار گرفت. فوکو خود در بررسی انسان اقتصادی توجه خود را به 2 بعد از لیبرالیسم متمرکز می کند: لیبرالیسم کلاسیک و نولیبرالیسم (اردولیبرالیسم و مکتب شیکاگو). در این پژوهش علاوه بر 2 بعد فوق، به برخی ابعاد دیگر نیز پرداخته شد (انسان اقتصادی از منظر جیاس میل، انسان اقتصادی در قرن نوزدهم و دیدگاه نوکلاسیک) که شاید حلقه مفقوده تبارشناسی انسان اقتصادی فوکو به شمار می روند. یکی دیگر از ابعاد مهم انسان شناسی نولیبرالیسم که در نظریات خود فوکو و متفکران پیرو او نادیده گرفته شده است، تأثیر تفکرات لیبرالیسم محافظه کار و به خصوص هایک بر مبانی انسانشناختی نولیبرالیسم است. هایک با ترکیب اندیشه های لیبرالیسم تکاملی، سنت لیبرالیسم محافظه کار متأثر از برک و همچنین مکتب اقتصاد کلاسیک اسمیت، تلقی متفاوتی از لیبرالیسم ارائه داد که بستر فلسفی بسیاری از آموزه های نولیبرالیسم به شمار میروند.
هایک با اندیشه ورزی در باب فردگرایی و ترسیم ویژگیهای «فردگرایی صحیح» تاثیر زیادی بر اندیشههای انسان شناختی نولیبرالیسم داشته است.
هایک با اندیشه ورزی در باب فردگرایی و ترسیم ویژگیهای «فردگرایی صحیح» تاثیر زیادی بر اندیشههای انسان شناختی نولیبرالیسم داشته است(Hayek, 1958). او معتقد است فردگرایی صحیح به معنای وجود فرد ماقبل اجتماع و به صورت ذرهوار نیست، بلکه در وهله اول فردگرایی (تحلیل فردگرایانه از جامعه)، حاوی نظریهای در باب اجتماع است که بر مبنای آن «هیچ راهی برای درک پدیده های اجتماعی وجود ندارد؛ مگر از طریق فهم ما از اعمال فردی...»( Hayek, 2010: 59). در وهله دوم نیز فردگرایی صحیح به این امر اشاره دارد: «نهادهایی که دستاوردهای انسان به آنها وابسته است، بدون هیچگونه ذهن طراح و هدایتگر ایجاد شده و فعالیت میکنند»( Hayek, 1958: 7). در واقع هایک در باب تشکیل و فعالیت نهادهای اجتماعی نوعی تحلیل ضدعقلگرایانه ارائه میدهد که در نقطه مقابل هرگونه تفکر عقلگرا، جمعگرا و معتقد به مهندسی اجتماعی است.
فردگرایی در منظر هایک نوعی «فردگرایی روششناختی» است که با اندیشه «نظم خودانگیخته» درهم تنیده است.
هایک معتقد بود تحلیل عقلگرایانه در باب پدیده های اجتماعی موجب ایجاد «غروری مهلک» و توهمی نسبت به قدرت شناخت و کنترل عقلانی نهادهای اجتماعی می شود و نتیجه آن رواج تفکر مهندسی و برنامه ریزی در مسائل اجتماعی و اقتصادی و ظهور دولت های تمامیت گراست Hayek, 1988)). فردگرایی در منظر هایک نوعی «فردگرایی روششناختی» است که با اندیشه «نظم خودانگیخته» درهم تنیده است.
بنابراین هایک در بطن نظریه نظم خودانگیخته، سعی دارد با ترکیب اندیشه تکامل فرهنگی و نظریه دانش(دانش تکه تکه) اندیشه ای در مورد فردگرایی ارائه دهد که مخالف عقلگرایی دکارتی است که به زعم او مبنای اندیشه های اقتصادی جمع گرا و کینزی است. او مبنای نظریات جمع گرا را نوعی روانشناسی عقلگرا و سازه گرا می داند که منجر به «غرور مهلک عقلانیت» و به تبع آن اعتقاد به برنامه ریزی و طراحی عقلانی پدیده های اجتماعی و اقتصادی شده است. هایک بر این مبنا به نقد اندیشه انسان اقتصادی مبتنی بر روانشناسی عقلگرا میپردازد و وجود دانش کامل برای پیش بینی دقیق در فرآیند رقابت را به چالش می کشد. نظم خودانگیخته به خودی خود هدفی ندارد و قوانین ثابتی بر آن حکمفرما نیست که با شناخت آنها امکان کنترل عقلانی اجتماع ممکن باشد، بنابراین امکان ایجاد نظم اجتماعی به روشی عقلانی نیز وجود ندارد (Hayek, 1958).
هایک به نقد از «غرور مهلک عقلانیت» در شناختشناسی و علوم اجتماعی می پردازد. او در اعتقاد به وجود مقولات ذهنی با کانت هم رأی است، ولی برخلاف کانت معتقد است این مقولات ثابت و فطری نیستند، بلکه حاصل سنت و تکامل فرهنگی هستند(Hayek, 1988). در منظر هایک نظم حاکم بر اجتماع و اقتصاد، نتیجه ذهن هدایتگر نیست. روانشناسان عقلگرا دچار ثنویت دکارتی شده و ذهنی استعلایی را ورای جهان اجتماعی تصور می کنند که در مقابل جهان قرار دارد و به شناخت و برنامه ریزی میپردازد، ولی هایک معتقد است خود ذهن نه تنها جدا از جهان تکاملی و هدایتگر آن نیست، بلکه در بطن تکامل فرهنگی و زاییده بخشی از آن است(Hayek, 2011). آن کنترل، قدرت عقلانی و انتخاب با آگاهی کامل که طرفداران روانشناسی عقلگرا و حتی برخی اقتصاددانان نوکلاسیک مانند «نایت» مدعی آن هستند، در عمل ممکن نمی باشد و انتخاب انسان همواره در شرایط غیرقطعی و آمیخته با فرآیندهای خودانگیخته اجتماعی است.
از منظر هایک آنچه در باب قواعد اجتماعی مهم و ضروری است، شناخت آنها به دور از دیدگاه انتقادی و در فضایی احترام آمیز است.
از منظر هایک آنچه در باب قواعد اجتماعی مهم و ضروری است، شناخت انتقادی آنها نیست، بلکه شناخت آنها به دور از دیدگاه انتقادی و در فضایی احترام آمیز به سبک ادموند برک است. پالایش سنت ها و قواعد در سایه خرد انتقادی جهانشمول صورت نمی گیرد، بلکه تابع فرآیند تکامل گزینشی است، بنابراین هایک در باب قواعد اجتماعی توصیه ای شبیه به توصیه ویتگنشتاین دوم دارد: «به دقت نگاه کن». این نوع استدلال دستمایه بسیاری از نولیبرال ها برای نقد دیدگاه اقتصادی جمعگرایانه است و بر اساس آن، شرایط نابرابر اقتصادی موجود (هر چند هم مورد نفرت باشد)، حاصل تکامل گزینشی هستند و نمی توان نیات و علایق گروه خاصی را باعث آن شمرد. این نابرابری ها فقط در ضمن همین تکامل گزینشی می توانند اصلاح شوند و هرگونه سیاست ناشی از بازتوزیع منابع نه تنها شرایط را بهتر نمی کند، بلکه موجب وخیم تر شدن آن نیز می شود.
شناخت شناسی و مسأله تقسیم دانش، از دیگر ابعاد نظم خودانگیخته هایک است که کمتر به آن توجه شده است.
شناخت شناسی و مسأله تقسیم دانش، از دیگر ابعاد نظم خودانگیخته هایک است.
هایک معتقد است هماهنگی و تمایل به تعادل در بازارهای اقتصادی و نهادهای اجتماعی بیشتر از اینکه تابع دانش نظری باشد، از دانش عملی بهره می گیرد و با توجه به اینکه دانش عملی به صورت ضمنی ـ جزئی در مهارت ها و عادات افراد جامعه پراکنده شده است، بنابراین دانش نظری نظام مند و کلی که بتوان از آن برای کنترل و تنظیم عقلانی بازارها و نهادها بهره برد، افسانه ای بیش نیست و برنامه ریزی برای کنترل نهادهای اجتماعی و اقتصادی امری محال است(Zibakalam & Mohammadi, 2016).
حال با در نظر داشتن تاملات انسانشناختی هایک، به بررسی مفهوم انسان اقتصادی میپردازیم: بی گمان هایک به انسان اقتصادی محاسبه گر و عقلانی که در زمینه ای از اطلاعات کامل و فضای قابل پیشبینی به فعالیت می پردازد، چه در مدل جیاس میل و چه در مدل نوکلاسیک، علاقه ای ندارد. او با بهره گیری از استدلالهایی که برگرفته از نظم خودانگیخته، تکامل فرهنگی و نظریه دانش است، معتقد است انسان اقتصادی درون سنت و قواعد اجتماعی نفس می کشد و به دلیل محدودیت عقل در درک کامل این سنت ها، حدی از پذیرش (حتی بی چون و چرای) آنها ضروری است.
انسان اقتصادی درون سنت و قواعد اجتماعی نفس می کشد و به دلیل محدودیت عقل در درک کامل این سنت ها، حدی از پذیرش (حتی بی چون و چرای) آنها ضروری است.
بخش اعظمی از شرایط فرد بیشتر از اینکه نتیجه انتخاب عقلانی او باشد، نتیجة تکامل قواعد اجتماعی است و به عبارت دیگر تکامل قواعد اجتماعی که رقمزننده شرایط اجتماعی و اقتصادی است، قابل کاهش به انتخاب فردی عاقلانه نیست. انسان قادر به شناخت دقیق عوامل تاثیرگذار بر شرایط اجتماعی نیست، بنابراین انتخاب کامل عقلانی نیز ممکن نمی باشد (Herrmann-Pillath, 1994).
انسان قادر به شناخت دقیق عوامل تاثیرگذار بر شرایط اجتماعی نیست، بنابراین انتخاب کامل عقلانی نیز ممکن نمی باشد.
این نتیجه گیری مهم هایک بیشتر از اینکه بوی لیبرالیسم (چنانکه در عموم پذیرفته شده است) داشته باشد، رنگ و بوی محافظه کاری ادموند برک را دارد. بنابراین خصلت محاسبه گرانه و طراحی فردی آگاهانه انسان اقتصادی که سودگرایان، متفکران نوکلاسیک، نولیبرال هایی مانند بکر و حامیان «نظریه بازی» مدافع آن بودند، برای هایک مورد قبول نیست. در منظر هایک انسان اقتصادی در بطن قواعد، قوانین و نظم اجتماعیای قرار دارد که حاصل نظم خودانگیخته هستند و چنانکه ویتگنشتاین معتقد بود، بخش اعظمی از این قواعد قابل فهم و استدلال عقلانی نیست و صرفاً مبتنی بر عادت بوده و از طریق تقلید از سنت آموخته می شوند و به عنوان دانشی ضمنی، فرد از آنها در فعالی های خود بهره میبرد.
در منظر هایک انسان اقتصادی در بطن قواعد، قوانین و نظم اجتماعیای قرار دارد که حاصل نظم خودانگیخته هستند.
انسان اقتصادی مبتنی بر این سنت و شرایط نابرابری که از تکامل فرهنگی به ارث برده است، در جهانی رقابتی و رازآلود به رقابت با دیگران می پردازد و پیش بینی کامل شرایط جهت انتخاب تام عقلانی برایش ممکن نیست. عدم قطعیت و کنترل ناپذیری در مقیاس کلی از ویژگی های فضایی است که انسان در آن رقابت می کند. هرگونه سعی در بازسازی این شرایط بر اساس کنترل و برنامه ریزی عقلانی و با هدف بازتوزیع منابع، نه مطلوب است و نه ممکن. بنابراین مدل انسان شناختی هایک چندان با مدل انسان محاسبه گر و انتخاب عقلانی متفکران نوکلاسیک سازگاری ندارد و حتی مدل انسانشناختی تکاملی هایک را پارادایمی جایگزین برای انسان اقتصادی می دانند(Ibid). مدل صوری و نابسته به زمینة انسان اقتصادی نوکلاسیک، انسان را محاسبه گر، عقلانی، بیشینه ساز سود و رقابتی می داند، در مقابل مدل تکاملی و تا حدی وابسته به زمینه هایکی بر نقش مهم سنت، قواعد اجتماعی خودانگیخته و فرآیند تکامل و انتخاب گروهی بر انتخاب فردی و شرایط اجتماعی تاکید دارد و منکر وجود شرایط انتخاب عقلانی محض است.
مدل تکاملی و تا حدی وابسته به زمینه هایکی بر نقش مهم سنت، قواعد اجتماعی خودانگیخته و فرآیند تکامل و انتخاب گروهی بر انتخاب فردی و شرایط اجتماعی تاکید دارد و منکر وجود شرایط انتخاب عقلانی محض است.
آزادی یکی از ویژگی های اساسی انسان اقتصادی است، ولی هایک همانند دوتوکویل و برک معتقد است آزادی فقط در بطن سنت و قانون ممکن است و آزادی قبل اجتماع افسانه ای بیش نیست. حاکمیت قانون تنها شرایطی است که آزادی در بطن آن ممکن است. هایک همانند کانت معتقد است کلیت و انتزاعی بودن از ویژگیهای قانون است و این نوع قانون وابستگی به علایق و نیات افراد ندارد و به همین دلیل منبع آزادی به شمار می رود(Hayek, 2011). بنابراین هایک با نقد سوژه نفع جو در سنت لیبرالیسم، طرحی از سوژة حقوقی را به تصویر می کشد. همانطور که قبلا نیز گفته شد، سوژه نفع جو که لیبرال های کلاسیک و امثال هابز از آن دفاع می کردند، قابل کاهش به سوژه حق دار یا حقوقی نبود. سوژة نفع جو که برگرفته از سنت تجربه گرایی است، به سبب طبیعت و ماقبل اجتماع آزاد است و از طریق قرارداد اجتماعی و مبتنی بر محاسبه گری بخشی از آزادی خود را برای بهره گیری از امنیت و مزایای اجتماع نادیده می گیرد، ولی همواره بخشی از حقوق او غیرقابل واگذاری بوده و معیاری برای سنجش سیاست های دولت هستند. به تعبیر فوکو «سوژة حق دار، دستکم در برخی تلقی ها و تحلیل ها، ممکن است به کلی اعمال قدرت حاکم را تحدید کند. اما انسان اقتصادی با محدودسازی قدرت حاکم اقناع نمی شود و تا اندازهای، حاکم را از قدرت خلع می کند. آیا به حکم حقی که حاکم نباید به آن تعدی کند، قدرت منتقل شده است؟ خیر! موضوع این نیست. انسان اقتصادی حاکم را از قدرت خلع میکند، چون بی کفایتی اساسی، بنیادین و اصیل او، یعنی ناتوانی در کنترل قلمرو اقتصادی را آشکار ساخته است»(Foucault, 2015: 392).
آزادی او نیز به معنای رهایی از نیات دیگران و پیروی از قانون به عنوان دستاورد خودانگیخته سنت بشری است.
در مقابل سوژة حقوقی چنانکه مدنظر برک، دوتوکویل و هایک است، قبل از قانون، آزادی و حقوقی ندارد و قانون و سنت ضامن آزادی اوست. این سوژة حقوقی که رنگ و بوی ایدهآلیسم دارد، در داخل سنت و قانون است که دارای حقوق می شود و آزادی او نیز به معنای رهایی از نیات دیگران و پیروی از قانون به عنوان دستاورد خودانگیخته سنت بشری است.
در این پژوهش، به صورت تفصیلی به تحلیل مبانی انسان اقتصادی به عنوان الگوی انسانشناختی مکتب تربیتی نولیبرالیسم و نحوه تطور آن در طول تاریخ لیبرالیسم پرداخته شد. آنچه در این میان بسیار مهم است، نحوة چرخش از انسانشناسی لیبرالیسم کلاسیک به انسان اقتصادی نولیبرالیسم است که در بخش بعدی به نتیجه گیری خواهیم پرداخت.
این مقاله در پژوهش نامه مبانی تعلیم و تربیت، پاییز و زمستان 1397، سال 8، شماره 2 منتشر شده است.
انتهای پیام/
از شما صاحبنظر گرامی در حوزه تعلیم و تربیت هم دعوت می کنیم، از نویسندگان، ممیزان و اعضای هیئت تحریریه پنجره تربیت باشید. برای ارسال مطالب و عضویت در هیئت تحریریه، از طریق ایمیل FarsPanjarehTarbiat@gmail.com مکاتبه فرمائید.