گروه سینما خبرگزاری فارس- امیر اهوارکی: فیلم بلفاست (2021) ساختۀ کنت برانا (Kenneth Branagh) محصول انگلستان، در هفت شاخه نامزد دریافت جایزه اسکار بود که فقط به جایزۀ بهترین فیلمنامه بسنده کرد. این یادداشت، مروری دارد بر این فیلم.
بلفاست، محصول سینمای بریتانیا، ایرلند و کمپانی یونیورسال امریکا است که از ۲۱ ژانویه ۲۰۲۲ در ایرلند و انگلستان اکران شد. فیلم از منظر یک کودک ۹ ساله، ماجرای نزاع کاتولیکها و پروتستانهای بلفاست (ایرلند شمالی) را در سال ۱۹۶۹ میلادی روایت میکند. بلفاست در سایت IMDb امتیاز۷.۳ را کسب کرده است (با رأی هفتاد هزار نفر) اما امتیاز راقم به آن، بیشتر از ۵ از ۱۰ نخواهد بود. منتقدان سایت متاکریتیک، به آن، ۷۵ از ۱۰۰ دادهاند (با 55 رأی).
کنت برانا برای این فیلم، اسکار بهترین فیلمنامه (اصلی) را به دست آورد، چنانکه برای دریافت جایزۀ بهترین کارگردانی نیز نامزد بود (جایزهای که به جین کمپیون برای فیلم «قدرت سگ» اهدا شد). بلفاست البته نامزد پنج اسکار دیگر نیز بود که هیچکدام را به دست نیاورد: جایزۀ بهترین فیلم، بهترین آواز، بهترین صدا، بازیگر نقش مکمل مرد برای کیارون هایندز (Ciarán Hinds) و بهترین بازیگر نقش مکمل زن (جودی دنچ). فیلم بلفاست، از ۲۱ ژانویه ۲۰۲۲ در انگلستان و ایرلند اکران شده است. فیلم، خوشبختانه چیزی برای حذف کردن ندارد و احتمالاً از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد.
دربارۀ کارگردان
کنت برانا را قبل از هر چیز به عنوان یک شکسپیرشناس میشناسند. او در ۱۹۶۰ در بندر بلفاست متولد شد لکن در انگلستان رشد و نما یافت و در سینما، به دلیل ساخت آثار شکسپیری به شهرت رسید. برانا تاکنون چهار نمایشنامه از شکسپیر را به فیلم تبدیل نموده. او علاوه بر کارگردانی این آثار، فیلمنامههای آنها را نیز خودش اقتباس کرده است. این فیلمها به ترتیب زمان ساخت، عبارتند از: هنری پنجم (۱۹۸۹)، هیاهوی بسیار برای هیچ (۱۹۹۳)، هملت (۱۹۹۶) و آنطور که شما دوست دارید (۲۰۰۶). او همچنین نقش شکسپیر را در فیلم دیگری از خود به نام «همۀ حقیقت» (۲۰۱۸) ایفاء کرده است. این فیلم، به روزهای آخر از زندگی این نمایشنامهنویس انگلیسی میپردازد.
جناب برانا البته بازیگر پرکاری هم هست. او در چهل سال اخیر در بیش از هفتاد فیلم، بازی کرده؛ از هری پاتر گرفته تا فیلمهای دیگران از آثار شکسپیر، از قبیل اتللو (الیور پارکر/ ۱۹۹۵) و مکبث (راب اشفورد/ ۲۰۱۳) در نقش مکبث. برانا به نوشتههای آگاتا کریستی نیز علاقهمند است. چنانکه دو رمان از مجموعۀ هرکول پوآرو را به فیلم درآورده و خودش در نقش این کارآگاه ظاهر شده است: قتل در قطار سریع السیر شرق (۲۰۱۷) و مرگ روی نیل (۲۰۲۲).
خلاصه داستان
طی سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰، چند خانوادۀ کاتولیک اقلیت که در بلفاست ساکن هستند، توسط پروتستانهای اخراج میشوند. فیلم از منظر یک کودک ۹ ساله به نام بادی (Buddy)، به ماجرای یکی از این محلهها میپردازد و بر خانوادۀ پروتستان آن کودک تمرکز دارد.
نقد و نظر
فیلم بلفاست، در یکصد سالگی تقسیم جزیرۀ ایرلند به اکران رسید. در سال ۱۹۲۱ میلادی، ایرلند به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد. بخش شمالی به مرکزیت بندر بلفاست، یکی از ایالتهای بریتانیا شد، ایالتی که پروتستانها در آن، از اکثریت نسبی برخوردارند. در حالیکه بخش جنوبی به مرکزیت دوبلین، به صورت کشور مستقلی با حکومت جمهوری درآمد؛ کشوری که بیش از هفتاد درصد از مردمش، کاتولیک هستند. مساحت جمهوری ایرلند، پنج برابر ایرلند شمالی است.
آنطور که در دقیقۀ ۵۳ از فیلم گفته میشود، اکثر میخانهداران در سرتاسر دنیا، از اهالی ایرلند شمالی هستند. یعنی آنها عملاً وارث کاهنان یهود شدند که حدود چهارصد سال قبل، تهیه الکل و فروش آن را به جهت مصرف غیر یهودیان، آزاد کردند (علیرغم منع در تورات کنونی). جالب توجه اینکه تا سال ۱۹۳۳ میلادی، فروش مشروبات الکلی در امریکا ممنوع بود و قاچاق محسوب میشد.
فیلم بلفاست قصد کرده که به برخی اختلافات ریشهدار مذهبی میان ایرلند جنوبی و شمالی اشاره کند. چنانکه علت اصلی در جدایی و تقسیم جزیرۀ ایرلند در سال ۱۹۲۱ میلادی، مذهب کاتولیکِ جنوبیها بود.
همانطور که علت اصلی در جنگهای داخلی امریکا نیز دین کاتولیکِ جنوبیها بود که شمالیهای غالب، آن را بر نمیتافتند. (بر خلاف تبلیغات رایج که جنگ شمال و جنوب امریکا در قرن نوزدهم را به علت بردهداری عنوان میکنند.)
کنت برانا، فیلمنامه بلفاست را بر اساس خاطرات خود نوشته شده است. او که در سال ۱۹۶۰ در بلفاست به دنیا آمده، در سال ۱۹۶۹ به مانند شخصیت بادی در فیلمش، یک کودک 9 ساله بوده است. آنطور که برانا در جشنواره تورنتو خبر داد، او به مدت سی سال اندیشۀ ساخت این فیلم را در ذهن میپرورانده؛ یعنی از همان زمانهایی که فیلمسازی را شروع کرده است. با این لحاظ، بلفاست را میتوان یک فیلم شخصی به حساب آورد.
پدر بادی، اعتقادات مذهبی ندارد. چنانکه در ابتدای فیلم، دین [مسیحیت] را سر منشأ تمام بدبختیها قلمداد میکند. او البته هنگام ترک بلفاست با خانوادهاش در پایان فیلم، جملهای به این مضمون به بادی میگوید که «انسانیت، مهمتر از دین است». هرچند که این جمله را باید یک سخن شعاری و دروغین قلمداد کرد. زیرا که توسط همین شخصیت پدر در فیلم نقض میشود.
در فیلم بلفاست، عقاید کاتولیکها تمسخر میشود: غسل تعمید، اعتراف، دریافت وجوهات توسط کلیسا. مخصوصاً باید به موعظۀ هولناک کشیش کاتولیک اشاره کرد که از همان ابتدای فیلم، دست جناب کارگردان را برای مخاطب رو میکند. یکی از دیالوگهای محوری فیلم، جملهای است که پدر در سکانس قبلی، به بادی میگوید: «کاتولیک، دین وحشت است». و بلافاصله، ما موعظۀ خوفناک کشیش محله را میشنویم که پروتستانها را با خشم وافر، در دو راهی دوزخ و بهشت قرار میدهد و آنها را از عذاب الهی میترساند. تصویرگری این سکانس به گونهای است که فیلمساز به طور آشکار، کشیش کاتولیک را استهزاء میکند. اما موعظه کشیش برای شخصیت خردسالی مانند بادی آنقدر اهمیت پیدا میکند که چهار نوبت در طول فیلم، آن را یادآوری میکند، و این هم البته نوعی دیگر از تمسخرهای کارگردان است.
سؤالی در اینجا به وجود میآید. اگر کاتولیکها در این محله در اقلیت هستند، پس چرا حتی یک کلیسای پروتستان در آنجا وجود ندارد که بادی و برادرش بتوانند به آنجا بروند؟! آیا این کار، تمهیدی بوده برای آنکه مخاطب از نظرگاه مسیحیانِ کاتولیک بلفاست آگاه شود؟ اگر اینطور است، این تمهید فایدهای نکرده است. مخصوصاً که بجز کشیش (که در سه سکانس کوتاه حضور دارد)، هیچ شخصیت کاتولیک دیگری در فیلم معرفی نمیشود.
به هر حال، موعظۀ کشیش کاتولیک، بسیار اغراقشده و خوفناک از کار درآمده. به طوریکه به ضد خود تبدیل گشته، روسیاهی را بر چهرۀ فیلمساز میگذارد. هرچند که خشونت سخنرانی کشیش، در مقابل خشونت پروتستانهایی که خانه کاتولیکها را در سکانس نخست فیلم آتش زدند، هیچ است.
فیلمساز البته سعی کرده تا مثلاً تعادل را حفظ کند. لذا بیلی کلانتون سردستۀ پروتستانها را انسان شروری نشان میدهد. او حتی با خانوادۀ بادی که پروتستان هستند نیز درمیافتد صرفاً به این دلیل که پدر بادی از آنها حمایت نمیکند. پدر البته به طور ارثی، پروتستان است اما در اندیشۀ شخصیاش، ضد مذهب است و مسیحیت را عامل بدبختی میداند. وگرنه او با کلانتون مشکلی ندارد.
مذهب رسمی در انگلستان و امریکا، پروتستان است. لذا میبینیم که در فیلمهای آنها مخصوصاً در هالیوود، همیشه کاتولیسیسم مورد تمسخر و اهانت قرار گرفته میگیرد. علاوه بر فیلمهایی که در تمسخر کاتولیکها در هالیوود ساخته میشود، شخصیتهای منفی در اغلب فیلمها مذهب کاتولیک دارند. بنده طرفدار کاتولیکها نیستم و فقط شرح ماجرا میکنم. فیلم بلفاست، به خانوادههای کاتولیک تحت ظلم که در همسایگی خانوادۀ بادی زندگی میکنند، ابداً نمیپردازد. هیچ شخصیت کاتولیک، در فیلم حضور ندارد که نظرگاهش معرفی شود. البته بجز یک دختربچۀ همکلاسی بدون دیالوگ، که توجه بادی را به خود جلب کرده و ما در انتها میفهمیم که خانوادۀ دخترک، کاتولیک هستند.
تأثیر سخنرانی کشیش، این است که بادی را از دو راهیِ خیر و شر میترساند و او تا آخر، در صدد است که راه درست را بفهمد. در سکانس پایانی، بادی میگوید که قصد دارد با آن دختر همکلاسیاش ازدواج کند. پدر نیز مخالفتی ندارد ولی تأکید میکند که انسانیت مهمتر از دین است. و این در حالی است که آنها در حال ترک همیشگی بلفاست و اقامت در لندن هستند!
بجز تیتراژ ابتدایی، فیلم تماماً سیاه و سفید است. اما تصایر فیلمهای سینمایی که عمدتاً امریکایی نیز هستند در پردۀ سینما به طور رنگی نشان داده میشوند. ما حتی نمایش کریسمس کارول را هم رنگی میبینیم هرچند که جریان زندگی، به صورت سیاه و سفید در جریان است. این انتخابِ کارگردان که مانند شخصیت بادی در 10 سالگی از بلفاست به لندن مهاجرت کرده، شاید کنایه از این باشد که تنها وجوه قابل اهمیت در زندگی مردم ایرلند شمالی، فیلمهای امریکایی و صحنۀ تئاترها بودهاند.
بازی جود هیل 9 ساله در نقش بادی (Buddy) در نخستین ظهور خود در سینما، درخشان است. سن و سال جودی دنچ با 85 سال سن، خیلی بزرگتر از مادر بزرگ یک پسربچۀ 9 ساله جلوه میکند. و بهتر است بگوییم که رابطه، بر ضابطه چربیده است. زیرا خانم دنچ، بازیگر اغلب فیلمهای کنت برانا بوده است. او به لحاظ سن و سال، از بازیگر نقش شوهرش در فیلم نیز حدود بیست سال بزرگتر نشان میدهد. هر چند که هر دو، نامزد دریافت بهترین بازیگر نقش مکمل در اسکار بودهاند.
دو صحنه کوتاه از حرکات موزون در فیلم وجود دارد که در قصۀ فیلم زائد به نظر میرسند. شاید این صحنهها، قبل و بعدی داشتهاند که در نسخۀ کنونی حذف شده و لذا مخاطب ربط این سکانسها را چندان درک نمیکند. مخصوصاً رقص و شادی نوبت دوم، که بلافاصله بعد از دفن پدر بزرگ اتفاق میافتد.
حاشیۀ صوتی فیلم، با موسیقیهای دهۀ ۱۹۶۰ پر شده است. ارجاعات مختلف تاریخی مانند فرود انسان روی ماه و فیلمهای مهم آن ایام نیز فراوان دیده میشوند، مانند: ماجرای نیمروز (۱۹۵۲)، مردی که لیبرتی والانس را کشت (۱۹۶۲)، یک میلیون سال قبل از میلاد مسیح (۱۹۶۶) و فیلم چیتیچیتی بنگبنگ (۱۹۶۸).
در پایان، کنت برانا فیلمش را به سه گروه تقدیم کرده است: آدمهایی که رفتند (از بلفاست مهاجرت کردند)، آدمهایی که ماندند، آدمهایی که از دست رفتند. اشارۀ این دسته سوم، به امثال پدر بزرگ است که در ضمن این غائله درگذشتند. در طول فیلم نشان داده شده است که عامل این مهاجرتها، مذهب کاتولیک بوده است. خانوادۀ بادی هم اگر به لندن مهاجرت کردند، به سبب آن بود که شرارت امثال بیلی کلانتون مجدداً دامنشان را نگیرد. چه اینکه در پایان فیلم دامنشان را گرفت و پدر به کمک کارگردان، توانست خانوادهاش را از گروگان او درآورد.
فضاسازی و شخصیتپردازی در فیلمنامه، خوب نیست. ضعف تصویرگری و کارگردانی هم مزید علت شده تا مخاطب نتواند شخصیتها و فضای محله و حتی خانه را بهدرستی بشناسد. مرور چند بارۀ فیلم نیز فقط اندکی به مخاطب کمک میکند. تصاویر اسلوموشن فیلم، فراوان هستند و اغلب زائد و گاهی آزاردهنده. هلیکوپترهای دولت ایرلند که شبانه با چراغهای زیرین در حال گشتزنی هستند عملاً نزدیک به سی سال بعد در امریکا به وجود آمدند. به عبارت دیگر، این هلیکوپترها در سال ۱۹۶۹ میلادی وجود نداشتند. در نهایت در یک جمله میتوان گفت که کنت برانا نه در فیلمنامهنویسی حرف چندانی برای گفتن دارد و نه در کارگردانی. نامزدیها و جایزۀ اسکار او برای فیلمنامه نیز بیش از آنکه به سبب تکنیک فیلم باشند به سبب علاقه به موضوع ضد کاتولیک فیلم بودهاند.
پایان پیام/