اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  همدان

قطره‌های اشکی که خریدارش رضاست

زوار را می‌گویم درست بعد از گز کردن قدمگاه تا بارگاه نورانی ضامن آهو؛ کرامت می‌بینند، نقاره می‌شنوند و دل می‌دهند از همان شکسته‌ها، از همان جا مانده‌ها، اینجا دیوار به دیوار ضریح روی لچک ترنج لاکی چمباتمه می‌زنند و غم دل سبک می‌کنند، اصلا اینجا قُرق دل‌های بی‌قرار و چشم‌های نگران است، سهم دل‌های بی‌قرار نوکری می‌شود در آستان حضرت به وقت و ساعت شهادت؛ قسمت چشم‌های نگران هم نگاه آقا و دستان پر از اعجاز.

قطره‌های اشکی که خریدارش رضاست

خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: بال و پری از فرشته‌ها قرض می‌کنند و دل به جاده می‌زنند تا به کوی رفیق پر ‌بگشایند؛ بعد بر فراز گنبد طلایی طواف‌کنان از غم دل می‌گویند و کرامت می‌خواهند؛ راستش بی‌آنکه بدانند خشت به خشت‌ دل‌شان بر آسمان هشتم، معجزه می‌بیند و آرزو صحن به صحن می‌پیچد و زیر گوش‌شان اجابت می‌شود.

 زوار را می‌گویم درست بعد از گز کردن قدمگاه تا بارگاه نورانی ضامن آهو؛ کرامت می‌بینند، نقاره می‌شنوند و دل می‌دهند از همان شکسته‌ها، از همان جا مانده‌ها، اینجا دیوار به دیوار ضریح روی لچک ترنج لاکی چمباتمه می‌زنند و غم دل سبک می‌کنند.

اینجا قُرق شده و جای سوزن انداختن نیست؛ قرق دل‌های بی‌قرار و چشم‌های نگران، سهم دل‌های بی‌قرار نوکری می‌شود در آستان حضرت به وقت و ساعت شهادت؛ قسمت چشم‌های نگران هم نگاه آقا و دستان پر از اعجاز.

اینجا؛ یا بی‌تابند یا چشم‌انتظار، شاید هم پی دوا و درمان آمده‌اند و پیغام دارند برای کبوتران، عده‌ای هم آشوب شدند و پناه آوردند؛ اصلا اینجا دکتر و مهندس و کارگر لباس خادمی بر تن دارند یا رخت گدایی، آخر صفر است دیگر قرعه فال به زائران افتاده و عنایت خاصه ضامن آهو نصیب‌شان شده.

دردسرتان ندهم کنج به کنج کاشی‌کاری‌های فیروزه‌ای و آیینه‌کاری‌های ریز و درشت حرم مابین مشبک‌های پنجره فولاد، کربلا می‌بینی و زائران خسته مشایه؛ تلاقی گنبد و گلدسته و جاده‌ای منتهی به عشق.

معجزات، از قدمگاه تا بارگاه

وقتی دلت را به پنجره‌های ضریح گره زدی و نفس غم اندودت را تازه کردی، وقتی گرد پیاده روی را گوشه صحن تکاندی و پاهای بیقرارت آرام گرفت تعریف کن؛ از کرامات حضرت بگو از همان‌ها که همه تن باید گوش باشی و دلت غنج برود.

ما هم دل می‌سپاریم به گفته‌هایت به معجزات قدمگاه تا بارگاه، این گوی و این میدان و این نقل قول مسئول کاروان زائران کوی حضرت دوست.

 رضا مرتضایی از دفتر خاطرات پیاده‌روی به سوی حرم و زیارت آخر صفری یکی دو کرامت برمی‌گزیند و ما جامانده‌ها را مهمان می‌کند، او تفالی به زیارت پیش از کرونا می‌زند و می‌گوید: «همه ساله از قدمگاه پیاده‌روی می‌کنیم تا برای شهادت حضرت به حرم برسیم؛ برنامه‌ای که در سالروز شهادت آقا اجرا می‌شود اما عنایت خاصه حضرت در این مسیر تا دلتان بخواهد مشهود است؛ عنایتی که شامل حال کاروان پیاده حضرت می‌شود.

گفتن کرامات حضرت ذوق می‌خواهد و شنیدنش قطع و یقین اشک؛ پس با ذوق و آب و تاب می‌گویم، ۷۰ کیلومتری مشهد دم‌دمای اذان مغرب به یک حسینیه رسیدیم که قرار بر صرف شام و اقامه نماز و استراحت شد تا حول و حوش ساعت ۱۱ شب کاروان جایی پیدا کرد برای خواب، در همین حین مسئول حسینیه مرا صدا زد و گفت تعداد زائران از حد امکانات ما بیشتر شده بنابراین برای صبحانه نان نداریم به فکر باشید.

در فکر تهیه نان و زائران بودم که یک بنده خدا با موتور از بیابان عبور می‌کرد دست بلند کردم و موضوع را گفتم؛ هم مسیر شدیم تا شاید صبحانه فردا فراهم شود، ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر جلوتر و ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر عقب‌تر به موکب‌های مستقر سر زدیم و دقیقا همین حرف را شنیدنیم.

برای صبحانه نان نداریم! برآشفته و مضطرب به حالت شکوائیه به امام رضا گفتم «آقاجان خودت ما را دعوت کردی، یک عده‌ای هم با هماهنگی من خدمت رسیدند»، الان در این شهر غریب و بیابان چه کنم؟

ساعت به یک بامداد رسیده بود، این رفت و آمدها تا ساعت یک طول کشید، برگشتم و ناامید داخل حسینیه دراز کشیدم؛ از شدت استرس هم خوابم نمی‌برد، بنابراین شروع کردم دوباره درد و دل با امام رضا، نمی‌دانم چه طور و چه زمانی خوابم برده بود اما اذان صبح با هول و ولا از خواب پریدم.

مانده بودم جواب زوار را چی بدهم؛ به هر دلشوره‌ای بود نماز را خواندم و به کاروان گفتم، پذیرایی صبحانه در موکب جلوتر انجام می‌شود، زائران راه افتادند من هم شرمسار.

یکباره ابتدای جاده، یک ماشین پارک کرده بود تا زوار را دید صندوق ماشین را بالا زد و صبحانه با بهترین کیفیت درست به تعداد زائران ما یعنی ۱۶۰ نفر توزیع کرد، نان داغ؛ عسل تک نفره، پنیر و خلاصه همه جور اسباب صبحانه، من هم فقط یک گوشه نشستم و دیدم؛ راستش شاید ما حواسمان نباشد ولی آقاجان خیلی حواسش هست.»

شیعه شدن به برکت امام رضا

مرتضایی باز هم حرف برای گفتن دارد از صفحه‌ای دیگری از زیارت امام رئوف، او ادامه می‌دهد: «سال بعد هم دقیقا داستان به شیوه‌ای دیگری تکرار شد؛ این بار از نظر اسکان دچار مشکل بودیم، تا یک بنده خدا را دیدم با ماشین شخصی‌اش سه چهار ساعتی بیابان را گز کردیم دنبال محل اسکان ولی علیرغم هماهنگی و سیل عاشقان جا نبود.

۱۲۰ زائر بودیم که در آخر هم مهمان این خادم اهل بیت(ع) در منزل خودش شدیم؛ منزلی که از همه لحاظ حتی ظروف یکبار  مصرف مهیا بود برای پذیرایی درجه یک، خلاصه بگویم تا زمانی که ما به مشهد برسیم و از مشهد خارج شویم این خادم نوکری امام رضا و زوارش را می‌کرد.

ولی داستانش خیلی شنیدنی است، این بنده خدا دچار سرطان خون بوده و سه- چهار باری بیمارستان بستری شده بود و نهایتا دکترها جوابش کرده بودن؛ آزمایش روزانه و نمونه برداری راه به جایی نبرده بود.

روزی در ایام بستری به این بنده خدا توصیه کرده بودند پیش دکتر اصلی برود اما از آنجایی که اهل تسنن بود نپذیرفت که دل به حرم بسپارد، تا اینکه بالاخره به این نتیجه می‌رسد همه کاری را امتحان کرده توسل به امام رضا را هم امتحان کند.

بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم می‌گیرد از داخل بیمارستان دلش را روانه صحن و سرای امام رئوف کند و از او شفا بخواهد، توسل به امام مهربانی و درد دل در نوبت دوم آزمایش اتفاق می‌افتد.

بعد از چند روز هم نوبت سوم و تعیین شرایط این بنده خدا که آیا احتمال ادامه درمان وجود دارد یا اینکه قطع امید می‌کنند، ولی با تعجب نوبت چهارم هم آزمایش انجام می‌دهند؛ سوال و جواب این بیمار سرطانی به اینجا ختم می‌شود که نتیجه آزمایش‌ها منفی بوده و کادر درمان برای اطمینان دوباره نمونه‌گیری می‌کنند.

مراحل آزمایش به مرحله پنجم رسید و هر بار نتیجه منفی می‌شود و در حق این بیمار اهل تسنن در بستر بیماری معجزه رقم می‌خورد؛ این بنده خدا از بیمارستان مرخص شده و از آن روز به بعد خانه و هر آنچه داشته را در خدمت زائران حضرت می‌گذارد.

با عنایت خاصه آقاجان توده‌های سرطانی نیست و نابود می‌شود و این بنده خدا شیعه و کار و بارش نوکری اهل بیت.»

این خادم رضوی یادآور می‌شود: «قدم به قدم این مسیر، امدادهای غیبی آقا در جریان است تا جایی که همه ساله امام رضا همراه با زائران است و هر کجا کم و کاست باشد کرامات خودش ساری و جاری می‌شود.

باید در این مسیر باشی تا درک کنی آنچه رخ می‌دهد؛ ای کاش همیشه نگاه امام مهربانی پشت و پناه ما و دستگیر این دنیا و آن دنیای ما باشد.»

اگر دریاها مرکب شوند و درخت‌ها قلم، گوشه‌ای از معجزات شاه خراسان هم به تحریر در نمی‌آید؛ ای کاش پنجره فولاد و ایوان طلا و آن گنبد و بارگاه طلایی زبان باز می‌کردند، چه داستان‌هایی که نمی‌گفتند؛ چه نجواهایی که تنها شاهدش آنها بودند و چه التماس‌هایی که دلشان را لرزانده است، چه معجزاتی که ما ندیدیم و آنها دیده‌اند.

دنیای عجیبی است چشم و دل تا زمینی است نمی‌بیند اما آسمانی که شوی دل که به امام رئوف ببندی، چه قفل‌هایی که باز نمی‌شود و چه حاجت‌هایی که روا!

انتهای پیام/89033/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول