به گزارش خبرگزاری فارس، میلاد خراسانی، چند روز پیش جهت عیادت یکی از دوستانم به بیمارستان ولیعصر بهبهان رفتم. در حال حرکت به سمت بوفه بیمارستان بودم تا چند آبمیوه و کمپوت تهیه کنم که چشمم به کاغذی که روی پنجره بوفه بیمارستان نصب شده بود افتاد.
شروع به خواندن کردم. اول متوجه نوشته نشدم، دوباره خواندمش، برایم جالب بود اما گفتم شاید سرکاری است، مگر میشود؟ نوشته این بود: «برادر عزیز اگر پول خرید وسیله مورد نیازت در بوفه را نداری بدون تعارف بیا و هر چه لازمت هست بردار و فقط برایمان دعا کن»
آبمیوهها را گرفتم و به عیادت دوستم رفتم اما این نوشته و لبخند مهربان صاحب بوفه ذهنم را درگیرکرده بود به همین دلیل بعد از عیادت دوباره پیش او برگشتم تا در مورد کاغذ روی پنجره باهم صحبت کنیم.
ایستادم درب بوفه بیمارستان و با صاحب بوفه سلام و علیک کردم، گفتم: «ماجرای این دست نوشته چیست؟»
لبخندی زد و گفت: «چیزی لازم داری؟» گفتم: «من خبرنگارم اگر اجازه بدهی میخواهم با شما مصاحبه کنم.»
اولش مخالفت کرد اما بعد از اصرارهای من قبول کرد و دعوت گرفت تا به داخل بوفه بروم و گفتوگو کنم
همیشه دوست داشتم به مردم کمک کنم
احمد صاحب بوفه گفت: «با یکی از دوستام تصمیم گرفتم برای اینکه بیکار نباشیم یه بوفه تو بیمارستان راهاندازی کنیم، اوایلی که تازه بوفه رو راه انداخته بودیم بعضا افرادی میآمدن که هزینه خرید یک کیک و آبمیوه یا پوشک برای بچههایشان را هم نداشتند یا اینکه کارت پولشان موجودی نداشت خیلی این صحنه آزارم میداد، تصمیم گرفتم که در حد توانم به افراد بیبضاعت و محتاجی که هزینه خرید را نداشتن کمک کنم.
احمد میگفت من همیشه دوست داشتم به مردم کمک کنم از زمان سیل خوزستان تا الان، دغدغه زندگیام کمک به مردم است.
سود ما فقط رضایت خداست
تا زبان از سود و زیانش چرخاندم گفت: از اول که بوفه را راه انداختم اصلا به فکر سود زیاد نبودم، تصمیم گرفتم برای کمک به افرادی که توان خری ندارند اجناس را به صورت رایگان در اختیارشان قرار دهم، گاهی هم به افرادی که وضع مالی مناسبی نداشتن اجناس را به قیمت خرید بهشون فروختم تا دست خالی به عیادت بیمارشان نروند.
گرم صحبت شده بود، ساده و صمیمی ادامه داد: آخه من خودم این حس را درک کردم وقتی مادرم و مرحوم برادرم بیمار بودن تمام هم و غم زندگیم شده بود شفایشان و تامین هزینه درمانشان ، تامین هزینههای سرسامآور درمان برای کسی که وضع مالی درست و حسابی نداره خیلی سخته.
خواهرم فقط برام دعای عاقبت بخیری کن
از خاطراتش بعد از اجرای این نیت خیر پرسیدم، چند بار سرش را تکان داد و گفت: «یک روز یهیک خانم برای پسرش که بستری بود آمد تا پوشک بخرد، دائما قیمتها را میپرسید، گفت آقا میشه یک پوشک بهم بدی؟ گفتم خواهرم دونهای نیست، بستهای میفروشیم، گفتم چرا یه دونه میخوای؟ گفت شوهرم کارگره پول بهش ندادن که بتونم یه بسته بخرم.
چهرهاش سرشار از افسوس شد و ادامه داد: خیلی ناراحت شدم یک بسته پوشک بهش دادم گفتم ببرش برای پسرت به جای پولش هم برایم دعا کن که عاقبت بخیر بشم.
پیوستن خیرین به بوفه مهربانی
احمد موقع خداحافظی یک آبیموه باز کرد و تعارف داد: «شیرینترین اتفاق وقتی بود که یک یک آقا اومد جنس بخره دیدم مشغول خوندن کاغذ دم پنجره شده، ازم پرسید «جریان این برگه چیه؟»
گفتم «برای کمک به افراد نیازمنده»، گفت «من رو هم تو این کار خیر شریک کن»، متوجه حرفش نشدم، گفتم «چطوری میخوای کمک کنی؟» گفت «یه مبلغ بهت میدم هر کی اومد توان خرید نداشت از این پول ازش کم کن بزار ماهم تو این کار خیر سهمی داشته باشیم.»
احمد دستش روی شانهام انداخت و گفت: ببین برادر من، کار که برای رضای خدا باشه خودش کمک میکنه، تمام زمین و آدماش مُلک خدا هستن، ما فقط وسیلهاییم. اگه من به شما و شما به من رحم کردین، اونوقت که خدا با نشون دادن ما به فرشتههاش مباهات میکنه و رحمت الهی شامل حالمون میشه. زندگی مگه چیزی سوای مهر و محبته؟
انتهای پیام/م