گروه خانواده : بدون تردید نقش زنان در انقلاب اسلامی اگر بیشتر از مردان نباشد، مسلماً کمتر از مردان نیست. زنان در چند جایگاه مادر، همسر، فرزند و خواهر در صحنههای مختلف انقلاب حضور داشتهاند و در جریان مبارزه دستگیر، زندانی و شکنجه شدهاند.
بانوان ایران زمین در کنار پدران و برادران خود، برای حق و حقیقت و جایگاه انسانیت مبارزه کردهاند و تاریخ انقلاب شکوهمند اسلامی، مرحون این مبارزات است، «بانو فخرالسادات امیرشاهکرمی»، از پیشگامان انقلاب اسلامی و موثران تلاشگر ، همسر حسین مصیبزاده از فعالان و مبارزان گروه مهدویون که سالهای سال زیر شکنجههای ساواک بود . این بانوی بزرگ که از هجده سالگی در خط مقدم مبارزات سیاسی بود، اکنون به برادر شهیدش پیوسته است.
بخشی از زندگینامه و خاطرات او درباره انقلاب و مبارزاتش را از نظر می گذرانیم:
در سال ۱۳۳۷ در خانواده مذهبی به دنیا آمدم، پدرم معمم و رئیس دفتر اسناد رسمی بود، خانواده ما اهل مطالعه و تحصیلات بودند، با وجودی که پیش از انقلاب دختران خیلی به دنبال تحصیل نبودند و یک جو خفقان در مدارس حاکم بود و از سوی دیگر خانوادههای مذهبی اجازه تحصیل دخترانشان را در آن محیط نمیدانند، پدر من اصرار داشت، حتماً تحصیلاتمان را ادامه دهیم از همین رو ما را در یک مدرسه ملی ثبتنام کردند و با وجودی که هزینه آن بالا بود اما نسبت به دبیرستانهای دولتی آزادتر بود و میتوانستیم با روسری سر کلاس بنشینیم این در حالی بود که در دبیرستانهای دولتی اجازه نمیدادند دختران روسری سرشان کنند.
دیپلمم را یک سال پس از انقلاب و خواهرم صدیقه سادات قبل از انقلاب گرفت، سه برادر داشتم با نامهای احمد، محمد و مهدی که محمد و مهدی دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بودند و همزمان با وردشان به دانشگاه، وارد مسائل سیاسی انقلاب شدند، سال دوم بود که برادرانم را از دانشگاه اخراج کردند، چون همیشه در تظاهرات و اعتصابات شرکت میکردند، یکبار هم دو نفرشان دستگیر و 6 ماه زندانی شدند و شکنجههای بسیاری دیدند و چون مدرکی از آنها در دست نداشتند، آزادشان کردند اما چند وقت بعد دوباره دستگیر شدند و حدود دو ماه شکنجه شدند، دفعه سوم بود که مهدی جلو در دانشگاه از دست مأموران فرار کرد و این سرآغازی شد برای شروع زندگی مخفیانه محمد و مهدی.
وقتی مخفی شدند، غیرمستقیم با آنها در تماس بودیم اما من و خواهرانم زیر نظر ساواک بودیم، یکی از دوستانم به نام زهرا زندیزاده دانشجوی دانشگاه اصفهان و دختر بسیار مذهبی بود آنها با ما تماس داشتند، به ما کتاب میدادند که مطالعه کنیم و بسیار پا فشاری میکردند تا حتماً قرآن را حفظ کنیم از همین رو تفسیر قرآن را یاد گرفتیم سپس تأکید داشتند روزنامه مطالعه کنیم، در دو سال اول کارمان مطالعه کردن بود و قرآن برای همدیگر میخواندیم و مرور میکردیم.
ساواک کمکم به ما شک کرده بود وقتی مهدی فهمید که شاید ما را دستگیر کنند، گفت: شما هم باید مخفی شوید، حساس بودند که ساواک ما را نگیرد، زندگی مخفی ما شروع شد، من و خواهرم و برادرم محمد با هم زندگی میکردیم و اجازه نمیدادند ما با نامحرم در تماس باشیم و فقط با محارم در تماس بودیم.
فعالیت تشکیلاتی و اساساً هر حرکتی نیازمند آگاهی، مطالعه و کسب آمادگی است چراکه در غیر این صورت، از بیراههها، راهزنان و هلاکت در راه ایمن نخواهیم بود . در فعالیتهای تشکیلاتی و سیاسی، اسلام مدنظرمان بود، انقلاب میخواستیم، به خاطر زنده شدن اسلام و حکومت اسلامی انقلاب کردیم، با طاغوت میخواستیم مبارزه کنیم نه اینکه شاه برود و شخص دیگری مثل خودش بیاید و حکومت را ادامه دهد، این هدف ما نبود، هدف این بود که انقلابمان اسلامی باشد و به همین دلیل راه ما از سازمان مجاهدین جدا شد، منافقین به روحانیت اعتقاد نداشتند و اعتقاد داشتند روحانیت زیاد انقلابی نیستند و در تحجر هستند و مهدی این مسأله را فهمید و گفت شما در آینده انحرافات فکری پیدا میکنید، شما جزو ملحدان هستید؛ که خیلی به آنها بر خورد و برایشان سخت بود، حتی به او گفتند برو بالاخره سرت به سنگ واقیعتها میخورد.
مأمور ترور برادرم مهدی، شخصی به نام طریقالاسلام بود که بعد از انقلاب اعدام شد، خودش در بازجوییها عنوان کرده بود من مأمور کشتن مهدی شاهکرمی بودم که همان موقع هم قصد داشتند شریفواقفی و مهدی را با هم ترور کنند، همان روزها شدید به دنبال مهدی بودند که همان بلایی که سر شریفواقفی آوردند، سر مهدی هم بیاورند که زودتر ساواک موفق شد در جاده کردآباد در خیابان جی، او را محاصره کند، مهدی به کمرش نارنجک بسته بوده که به طرف ماشینها پرتاب میکند اما با تیراندازی ساواک شهید میشود و نارنجکها در دستش منفجر میشود
بعد از اینکه مهدی شهید شد جو اصفهان بسیار بد شده بود و ساواک در تمام خیابانها بود و نمیتوانستیم خوب رفتوآمد کنیم چون عکسهایمان را داشتند و زود شناسایی میشدیم به خاطر همین با محمد به تهران رفتیم، زهرا، همسر برادرم که پس از شهادت مهدی تنها شده بود به تهران آمد، من و زهرا به عنوان دانشجو یک اتاق گرفتیم و خواهرم و محمد هم یک اتاق گرفتند و به صاحبخانه گفته بود زن و شوهر هستیم، محمد برایمان اتاق گرفت و میگفت داییشان هستم و هفتهای دو بار به ما سر میزد، یک سال تهران بودیم.
محمد هم در تهران در درگیری با ساواک به شهادت رسید، ما فکر کردیم در درگیری به شهادت رسیده است اما در موزه عبرت دیدم که عکسش را انداخته بودند، آثار شکنجه بر روی جنازه بود صورتش ورم کرده بود و آثار زخم بسیاری داشت و فهمیدیم احتمالاً زیر شکنجه به شهادت رسیده است، وقتی محمد شهید شد مشکل پیدا کردیم همه رابطههایمان توسط محمد انجام میشد، نفهمیدیم در کجا او را دفن کردند همان شب به خانوادهام اطلاع میدهند و پدرم با چند نفر از دوستان به کمیته میروند پدرم میگوید پسرم را کشتید لااقل جنازهاش را بدهید که شخصی به نام نادری در ساواک بدجور به صورت پدرم سیلی میزند که نصف صورت پدرم تا چند وقت سیاه بود، بعد از شهادت برادرم، پدرم در یک تصادف جانش را از دست داد که بعداً فهمیدیم در پروندهاش تصادف ساختگی قید شد بود.
به اصفهان که آمدم دیگر حول و حوش انقلاب بود بعد از عید 57 بود که مدتی در خانه برادرم مخفی بودم و در آبان 57 هم فرزندم به دنیا آمد؛ خیلی سخت بود و حتی گریه بچه را هم باید ساکت میکردم چون کسی نباید میفهمید من آنجا هستم، چون ساواک دستگیرم میکرد؛ یک بار هم ساواک به خانه برادرم ریخت و خواهرم را دستگیر کرد و کار خدا بود که من را نشناختند، گفتم دخترخاله ایشان هستم که خواهرم را با پسر کوچکش که 6 ماهش بود دستگیر کرد و یک سیلی به پسرش زد و بعد گوشش عفونت کرد و براساس همان عفونت پسر شش ماهه فوت کرد.
انقلاب به پیروزی رسید و به آن هدفی که داشتیم رسیدیم؛ درست است که انقلاب پیروز شده ولی میدانستیم که دشمن به این راحتی دست از سر ما بر نمیدارد و نیرنگها و توطئهها شروع میشود، انقلاب اسلامی امر مهمی بود که در دنیا اتفاق افتاد و چون ایران یک مهره خاص در منطقه برای آمریکا بود مطمئن بودیم آمریکا دست از سر ایران برنمیدارد و به این زودی عقبنشینی نمیکند و شیطنتها ادامه خواهد داشت، باید از مردم و انقلاب حمایت میکردیم.
قبل از انقلاب یک دختر دبیرستانی بودم که خیلی نسبت به داشتن حجاب اذیتمان میکردند و حتی سخت میگذاشتند روسری سرمان باشد، خیلی بیانصافی است که بخواهیم وضعیت زنان را قبل و بعد از انقلاب مقایسه کنیم، آن زمان تابستان در شمال و یا در خود اصفهان، خیابان فیض شب جمعه خوانندههای تهران را وعده میگرفتند، صدای مست شدن و قهقههشان در خانههایمان میآمد و تا صبح غوغا میکردند، قبل از انقلاب ساعت 8 شب نمیتوانستیم در خیابانها بمانیم در حال حاضر امنیت از همه نظر بهتر شده است؛ اصلاً نباید الان را با قبل مقایسه کنیم و باید شکر کنیم حکومت 2500 ساله شاهنشاهی از بین رفت.
ما الگوهایی همچون حضرت زینب (س) و فاطمه (س) را داریم، حضرت زهرا (س) شخصی نبودند که فقط در منزل باشند، ایشان اولین شهیده راه ولایت بودند و به دفاع از ولایت شهید شدند و این خودش حضور در جامعه است، با سخنرانی و خطبه قرّایی که در مسجد ایراد کردند به تمام جامعه خط دادند و یا حضرت زینب (س) بعد از امام حسین (ع) صادر کننده عاشورا بودند.
منبع: خبرگزاری فارس، مصاحبه بابانو فخرالسادات شاه کرمی. ماهنامه شاهد یاران. راسخون.
انتهای پیام/