خبرگزاری فارس- همدان؛ زهره عباسیصالح؛ «۱۲ سال بیشتر نداشت که جلوی کلانتری و مقابل مامور حکومت پهلوی ایستاد و سینه سپر کرد که «بگو مرگ بر شاه، بگو مرگ بر شاه»، کتکهای چماق به دستان هم کارساز نبود تا از حرکت خود صرفنظر کند، او با سن کم خود به بلوغ انقلابی رسیده بود و پا به پای دیگر مبارزان، خود را به خیل عظیم مردم میرساند تا به سهم خود در پیشبرد اهداف انقلاب موثر باشد.
اوایل بهمن ۵۷ به محض آنکه خبر حرکت تیپ زرهی بیستون لشکر ۸۱ از کرمانشاه به همدان رسید و شهر یکپارچه جوش و خروش شد تا جلوی عبور تانکهای تیپ از همدان به سمت تهران را بگیرند، او هم همراه مردم شد تا حماسهای بزرگ خلق کنند و انقلاب به ثمر بنشیند».
محسن صیفیکار که حالا یکی از نویسندگان بهنام همدان است از همان روزهایی که خود را شناخت با سن کم برای انقلاب کوشید و بعد از انقلاب نیز وقتی فقط ۱۸ سال داشت راهی جنگ با بعثیها شد، پس از آن هم تا به امروز به فعالیتهای مختلف به ویژه در حوزه فرهنگی و تبلیغی پرداخته تا به قول خودش انقلاب بماند و دستاوردهایش بیش از گذشته شناسانده شود.
او که معتقد است قریب به ۲۰ سال راساً و آتش به اختیار جهاد تبیین را آغاز کرده، مفتخر است تاکیدات مقام معظم رهبری در این حوزه همواره مورد توجهش بوده و در این بین بیش از ۴۰ کتاب در حوزههای ادبیات پایداری، معارف اسلامی، فلسفه، دفاع مقدس و انقلاب و نیز مقالات و یادداشتهای مختلفی به ثبت رسانده که به مناسبت دهه فجر گپوگفتی با ایشان داشتیم.
فارس: لطفا خود را کامل معرفی کنید و مختصری از فعالیتهایتان بفرمایید
محسن صیفیکار هستم متولد ۲۱ بهمن ۱۳۴۶، دبیر آموزش و پرورش و به نوعی فعال فرهنگی. قریب به ۴۵ سال در حوزههای فرهنگی فعالیت داشتهام. در مراحل مختلف زندگی از دانشآموزی تا تدریس در دانشگاه و آموزش و پرورش به دنبال کار فرهنگی بودم و در حال حاضر هم در حوزه ادبیات پایداری، معارف اسلامی و فلسفه، کتاب و مقالاتی مینویسم. کتابهای متعددی در این سالها نوشتهام که میتوان به بیش از ۴۰ مورد اشاره کرد.
فارس: از دوران کودکی و فعالیتهای انقلابیتان برایمان بگویید
پیش از انقلاب در مکتب امام زمان(عج) شرکت داشتم، یعنی یکسری جلساتی به نام جلسات قرآن مکتب امام زمان(عج) در همدان برگزار میشد که موسس آن مرحوم حاج محمدرحیم مسکین بود و ما به جلسات ایشان میرفتیم. متاسفانه آقای مسکین چند سال پیش فوت کردند. ایشان جلساتی به نام سجادیه، حسنیه، علویه و... در همدان برگزار میکردند. جلسات حسنیه صبحهای جمعه و به صورت سیار در خانههای مختلف برگزار میشد و تلاوت قرآن و آموزش احکام داشت. من کلاس دوم ابتدایی بودم که در این جلسات شرکت میکردم.
این کلاسها که سالهای ۵۳ برگزار میشد، فضای قرآنی و مذهبی داشت، من که هشت سالم بود لابهلای حرف بزرگان که در مورد انقلاب میگفتند، مطالبی میشنیدم و تحت تاثیر قرار میگرفتم. از افرادی که در این کلاسها حضور داشتند برخی شهید شدهاند و برخی هم خوشبختانه در قید حیات هستند و مشغول فعالیتهای مختلف سیاسی و فرهنگی و اجتماعی.
خانواده من تقریبا فرهنگی بودند، دو تا از خواهرانم بعدا معلم شدند، ما با فضای انقلاب در درون خانواده و جلسات مختلف آشنا میشدیم، یادم هست با برادر بزرگترم به مسجد میرزاداود میرفتیم و سخنرانیهای انقلابی را گوش میدادیم، البته پایگاه اصلی ایشان در مسجد پیغمبر در راسته کماج پزان بود و مسجد میرزاداود هم پایگاه دومشان. خلاصه از اتفاقاتی که حول و حوش انقلاب بود کم و بیش گاهی از طریق خانواده و گاهی از طریق جلسات مختلف خبردار میشدیم.
نزدیک روزهای پیروزی انقلاب کلاس پنجم ابتدایی بودم و ۱۲ سال بیشتر نداشتم که با چند نفر از بچههای محل راه افتادیم و تا میدان سنگ شیر که تقریبا خارج از شهر بود و بعد از آن به بعد خانهای نبود، رفتیم، وقتی هم به سمت شهر برگشتیم به یک کلانتری در دست راست میدان فردوسی از میدان امام (ره) (میدان پهلوی آن روز) برخورد کردیم. آنجا من به یکی از دوستانم گفتم الان میروم و به این مامور میگویم «بگو مرگ بر شاه، بگو مرگ بر شاه»، رفتم و این حرف را به نگهبان دم در زدم، او هم برافروخته شد و به من ناسزا گفت و تهدیدم کرد، اوضاع خراب شد که با دوستانم فرار کردیم سمت خانههایمان.
آن دوران سعی میکردیم مدارس را تعطیل کنیم و به راهپیمایی بپردازیم، مدرسه ما فردوسی نام داشت در منطقه امامزاده عبدالله(ع)، از آنجا راه میافتادیم به سمت منطقه جوادیه، در مسیر حرکت به هر نحوی مدارس را تعطیل میکردیم، بچهها جلوی مدرسهها جمع میشدند و میگفتند «یا تعطیل یا شیشه»، بچههای دیگر که از پنجرههای کلاس ما را نگاه میکردند تحت تاثیر قرار میگرفتند و آنها هم پایین میریختند و به این ترتیب مسوولان مدرسه برای اینکه آسیبی به مدرسه وارد نشود، مجبور میشدند دانشآموزان را تعطیل کنند.
یادم هست یک بار که این کار را انجام داده بودیم، به سمت آرامگاه باباطاهر رفتیم که چماق به دستان سرمان ریختند و بچهها را کتک زدند، آنها یک عده بودند که به اسم نیروهای مردمی وابسته به رژیم به نام چماق به دستان نسبت به اعتراضات مردم برخورد میکردند و به ضرب و شتم میپرداختند.
انقلاب به این سادگی میسر نشده است، قصه ۳۰ مهر ۵۷ در همدان بزرگترین راهپیمایی قبل از انقلاب محسوب میشود که در این روز سه نفر شهید شدند، البته من در این مراسم نبودم اما به واسطه پژوهشهای مختلف اتفاقات آن روز را کامل اطلاع دارم. دانشگاهیان همدان آرام آرام حرکت کرده بودند و بچههای دبیرستانهای علویان، امام خمینی، دکتر شریعتی( محمدرضاشاه) و ابن سینا راهپیمایی کرده بودند.
در این روز ماموران شاه از داخل اتاقهای «هتل کاخ» که کاخ دایی قاسم میگفتند، (قاسم یکی از قاچاقچیان معروف همدان بود و با اشرف پهلوی ارتباط داشت و به فروش مواد مخدر میپرداخت)، مردم را به تیر بسته بودند و در آن شلوغیها هم سه نفر به شهادت رسیدند و تعداد زیادی هم مجروح شدند. این اتفاق و راهپیمایی انعکاس زیادی داشت که حتی امام (ره) آن موقع در پاریس به این حرکت مردم همدان اشاره کرده بودند.
قصه تانکهایی که تیپ بیستون کرمانشاه به دستور ارتش حرکت کرده بودند و تا همدان آمده بودند تا به سمت تهران بروند، هم در ایام پیش از انقلاب بود. برای اینکه جلوی این تانکها گرفته شود، یک درگیری در گردنه اسدآباد رخ داد و یک نفر هم شهید شد، این تانکها وقتی به همدان رسیدند جلوی آنها با همکاری برادران انقلابی ارتشی گرفته شد. فرمانده ارتش خدمت آیتالله مدنی رفته بود و گفته بود «قرار است این تیپ به تهران برود و در کشتار مردم تهران شرکت کند، ما کاری از دستمان برنمیآید و ماموریم و معذور، شما مردم را بسیج کنید تا یک جور جلوی ما را بگیرند» که در آن مراسم دیدم مردم مثل مور و ملخ به مسیر میدان تره و بار همدان ریختند و تا چراغ قرمز فعلی که الان پل شهید همدانی است، بودند.
این تانکها روی تریلیها ایستاده بودند که مردم با چوب و چماق نگذاشتند، به سمت تهران حرکت کنند. در حقیقت ارتش نمیخواست کاری کند و قرار بود با مردم اتحاد پیدا کنند که اتحاد هم به وجود آمد. آن روز با حرکت مردم همدان تانکها موفق نشدند به تهران بروند که اگر میرفتند اتفاقات بدی رخ میداد، به هر حال این موضوع هم یکی از حرکتها و صحنههای خیلی عجیب انقلاب است.
دوران کودکیام زمانی بود که فردی به نام سرگرد منوچهر کازرونی مامور جلاد وابسته به رژیم پهلوی در همدان که حتی ماموران و سرهنگهای شهربانی هم از او میترسیدند؛ شهید مرتضی توپچی را در خیابان سنگ شیر، سرپل یخچال با تیر زده بود و وقتی او به زمین افتاده بود، پوتینش را روی گردنش گذاشته بود و به او تیر خلاص زده بود. با رفتارهای این فرد جلاد چنان وحشتی در همدان ایجاد شده بود که اسم کازرون میآمد مردم همه از ترس میلرزیدند.
کازرونی در خیابان توسط گروه حدید ترور شد تا مردم همدان نفسی بکشند، چون رعب و وحشت زیادی در شهر ایجاد کرده بود و با وجود او فضا، فضای خاصی و پر از تشویش و التهاب بود.
نقطه عمومی و همهگیر انقلاب در همدان به رحلت آیتاللهالعظمی آخوند ملاعلی معصومی همدانی برمیگردد، آیتالله آخوند از دهه ۳۰ از قم به دستور آیتالله حائری به همدان آمد، ایشان و آیتالله سیدنصرالله بنیصدر محور اصلی انقلاب بودند. آیتالله بنیصدر پدر ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهور ایران بود که به پاریس فرار کرد. آیت الله بنیصدر فردی انقلابی، بسیار مومن، متدین، مردمدار و کمکرسان بود و آقای آخوند هم همینطور و هر کدام به یک روشی هدایتگر مردم در انقلاب بودند.
آقای آخوند به هیچ وجه با رژیم پهلوی سر سازگاری نداشت و پیش آمده بود کسانی که به زندان میافتادند دستور بدهد تا آنها را آزاد کنند. رژیم پهلوی از آقای آخوند میترسید.
آقای آخوند در سال ۴۲ که امام(ره) دستگیر شد از جمله کسانی بود که در تهران به تحصن نشست، یکی از حرکتهای انقلابی ایشان آن است که در نامه معروف امام(ره) را به عنوان مرجع تقلید معرفی کرد، که آیتالله بنیصدر آن را نوشته بود و آقای آخوند امضا کرده بود و با این حرکات آقای آخوند و آیتالله بنیصدر حق همدان بر انقلاب اسلامی حق بزرگی است.
در اوایل انقلاب برخی علما نسبت به حرکات انقلابی خود نگرانیهایی هم داشتند، چون مشروطه را دیده بودند یا شنیده بودند، در مشروطه راه تغییر کرد و شیخ فضلالله نوری را اعدام کردند، بنابراین دست به عصا حرکت میکردند اما امام خمینی(ره) شخصیتی استثنایی بود که در طول تاریخ تشیع، علمای تشیع و علمای جهان اسلام یک انسان ویژه به شمار میرود. بعد از معصومین(ع) جز امام خمینی یک شخصیت همهبعدی را نداریم، این امام بود که علما را به حرکت درآورد و شجاعت بینظیر ایشان بود که مردم را به حرکت درآورد.
بعد از انقلاب اسلامی در مرداد ۵۷ آیتالله آخوند به رحمت خدا رفت، در مراسم تشییع پیکر ایشان در همدان جمعیت عظیمی حضور پیدا کردند. آن روز غوغایی شد، در مراسم خاکسپاری آیتالله آخوند بود که یک درگیری در باغ بهشت ایجاد شد که اگر اشتباه نکنم دو نفر هم شهید شدند. در واقع اصل و آغاز انقلاب و جرقه آن در همدان با رحلت مرحوم آخوند بود. در همین قصه است که درگیری در مسیر پیش میآید و بانکها و بناهایی تخریب میشوند، در این روز مهمانان و علمایی از قم و تهران آمده بودند و بعدا هم به خاطر رحلت آیتالله آخوند اعلامیههایی داده شد و مراسمهایی در همدان و جاهای دیگر گرفته شد و این شد آرام آرام قصه شهدای تبریز و انقلاب شکل گرفت و اگر بگوییم رحلت آیتالله آخوند جرقه انقلاب اسلامی در سال ۵۷ را در کشور رقم زد، اشتباه نکردهایم.
فارس: گفتید در ایام انقلاب با وجود سند کم فعالیت انقلابی داشتید، فعالیتهایتان خودجوش بود یا تحت رهبری فرد خاصی بودید؟
خیر؛ همه کارهای ما خود جوش بود، یادم هست انقلاب هنوز پیروز نشده بود که معلمی بیحجاب داشتیم، یک روز از مدرسه که به خانه میرفتیم در کوچه پس کوچهها روی حس مذهبی و انقلابیگریام یکی از بچهها تحریکم کرد و سنگی به سمت آن معلم پرتاب کردم، فردای آن روز ظاهرا همان فرد رفته بود و مرا لو داده بود. آن روز دفتر مدرسه احضارم کرد، مدیر مدرسه فردی بود به نام توکلی، بسیار مودب، باسواد و محترم اما معاون مدرسه خشن، بداخلاق و حتی گاهی بدزبان؛ ما خیلی از او میترسیدیم، آنها پرسیدند چرا به سمت آن خانم سنگ پرتاب کردهام و من هم به جرئت گفتم «او چرا بیحجاب به مدرسه ما میآید که بچهها اذیت شوند؟». آن موقع معاون مدرسه ناسزایی به من گفت و بعد گفت «یک الف بچه! چه کار به این کارها داری؟».
آن قدر سر پرشور داشتیم و انقلاب ما را بزرگ کرده بود که نمیتوانستیم این مسائل را تحمل کنیم، انقلاب و امام(ره) به ما شخصیت داده و فکر ما را بزرگ کرده بودند. در انقلاب اسلامی هیچ کس بجز مردم صاحب انقلاب نیستند و روحانیت هم جزو مردم است و این نیست که کسی بیاید و بگوید ما این کارها را انجام دادیم، همچنان که امام(ره) هم فرمودند که جمهوری اسلامی یک انقلابی مردمی، برخواسته از بطن مردم، برای مردم و به دست مردم است، اینکه برخی مصادره کنند و بگویند اگر ما نبودیم انقلاب نمیشد، این حرفها نیست.
همدان شهری انقلابی بود و شهدای پیش از انقلاب دارد، گروه ابوذر نهاوند از بچههای مذهبی و تحصیلکرده بودند، اینکه بگویند ما لیدر بودیم و بقیه دنبال ما بودند، نبود. خیلیها واقعیتها را نمیگویند، هرچند ممکن است بخشی حقیقت داشته باشد اما اصل حرکت، مردمی و رهبری روحانیت بود، وجود آیتالله مدنی در همدان بسیار موثر بود.
فارس: از اقدامات تبلیغی خود در دوران انقلاب بفرمایید
حول و حوش انقلاب یکی از کارهای تبلیغی که انجام میشد سخنرانیها بود که معمولا روحانیون انقلابی انجام میدادند، یکی از کارهای دیگر دیوارنوشته بود، دیوارنوشتههایی که با عجله، شبانه و دور از چشم مامورین شاه انجام میشد، آن زمان کار دیوارنوشتهها جایگاهی یافته بود که با رنگ، زغال و گچ نوشته میشد، شعارها کوتاه بود و ضرباهنگ شدیدی داشت مانند «مرگ بر شاه»، «درود بر خمینی»، «ای شاه خائن آواره گردی. خاک وطن را ویرانه کردی»، شعارهایی که در راهپیماییها میدادند بخشی از همانها روی دیوارها یا روی پردهنوشتهها میآمد.
عکسهای رادیولوژی را میآوردیم و اول عکس یا نوشته را زیر آن میچسباندیم و با مداد، خودکار یا ماژیک، نقش را روی عکس میانداختیم و با کاتر برش میدادیم که آن را یکی از دوستان بر روی دیوار قرار میداد و دیگری معمولا با رنگ سیاه آن را پر میکرد تا نقش ایجاد شود و گاهی هم نوشتههایی را روی دیوار مینوشتیم.
دوران ۱۲ سالگیام، اوایل انقلاب عکسهایی تقریبا سه در چهار سیاه و سفید از حضرت امام(ره) و دیگر شخصتهای انقلابی را به اتفاق شهید مهدی کریمپور و اخوی کوچکم محمدآقا و برادر شهید کریمپور، علیرضا کریمپور به سه ریال میخریدیم و به پنج ریال میفروختیم و جدای از اینکه کار تبلیغی و انقلابی میکردیم، کاسبی و درآمدزایی هم داشتیم.
بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، پایگاههای محل و انجمنهای اسلامی تشکیل شد و ما در آنها فعالیت داشتیم و دیوارنویسیها روند بیشتری گرفت و گسترش یافت. شهید حمید بهادربیگی فردی بسیار هنرمند و خوشنویس زبردستی بود که فی البداهه با فرچه درست و واضح و با خط خوش شعارنویسی میکرد، بسیاری از دیوارنویسیهای کوچه قصابان و حوالی آنجا کار ایشان بود که متاسفانه الان از بین رفته است، کاش عکس و فیلمی از آنها گرفته میشد تا به یادگار میماند، چون دیوارها را نمیشود نگه داشت اما عکسها و فیلمها میمانند.
خدا رحمت کند شهیدی به نام «احسانالله تقیپور» هم خط خوشی داشت و یکی از شعارنویسهای همدان بود. آقای حسن کلاهی که فامیلی خود را بعدا رضوانی کرد، هم شعارنویس بود و خط خوشی داشت که خوشبختانه الان زنده است و شهید جعفر حیرانی هم بود و با خط خوش مینوشت.
گاهی با دستگاهی به نام «اورهد پروژکتور» کار عکسها انجام میشد، به این صورت که عکس را روی تلق روشن و شفافی طراحی میکردند، روی آن دستگاه حالت تلسکوپ، میانداختند که عکس را چندبرابر میکرد. باید این کار را شب انجام میدادیم که روی دیوار میانداختند. به این ترتیب عکس آیتالله بهشتی و امام(ره) در شهر کشیده میشد، زمان جنگ هم وقتی رزمندگان شهید میشدند پردهنویسی برای شهادت از طریق بنیاد شهید انجام میشد که همین کار را ما در پایگاهها نیز انجام میدادیم.
تختههای نئوپان درست کرده بودیم که پردههایی که قرار بود، روی آن نوشته شود را رویش میانداختیم و مینوشتیم و بعد خشک میشد، آنها را سردر مساجد یا در خانههای شهدا یا جلوی دید مردم نصب میکردیم. بعد از انقلاب یکی از مشاغل پرطرفدار و پردرآمد پردهنویسی بود که هم به صورت آزاد تابلوسازها کار میکردند و هم ادارات و نهادهای انقلابی. در روابط عمومی این ادارات افرادی خوشنویس بودند و این کارها را انجام میدادند که رضا برفنجک، شهید سیدحسین حسینی، شهید بهادربیگی، استاد مددی، استاد احمد تیموری و استاد اسدی خوشنویسان فعال نهادهای مختلف در استان بودند.
فارس: برخورد خانواده نسبت به حرکتهای انقلابی شما چطور بود؟
انقلاب مثل خونی بود که در رگ مردم راه افتاده بود و همه کم و بیش در خط انقلاب بودند و هرچه به انقلاب و پیروزی نزدیک میشدیم، جمعیت گستردهتر و عظیمتر و مشارکت بیشتر میشد. خانواده من هم در جریان فعالیتهایم بودند، البته از روی نگرانی مراقبم هم بودند که خب گاهی هم از دستشان درمیرفتم. برادرم و خواهرهایم هم در فعالیتهای انقلابی حضور داشتند اما نسبت به من که کوچکتر بودم همیشه نگرانیهایی بود چون تیراندازی میشد و نیروهای رژیم گاز اشکآور میزدند و ممکن بود زیر دست و پای جمعیت هم بمانم.
در خیابان اکباتان لاستیکهایی روشن میکردند که سم گازهای اشکآور را بگیرد و مردم بتوانند حرکتی کنند. در این حواشی گاهی ضدانقلابها و چماق به دستان هم وارد میشدند و به افراد آسیب میزدند، در همدان بسیاری از چماق به دستان ریختند و بسیاری از جاها به خصوص اماکن دولتی را ویران کردند، آنها اجیر شده بودند. البته مردم مشروبفروشیها را تخریب میکردند اما معمولا به اماکن دولتی کاری نداشتند.
به فراخور انقلابی که رخ داده بود، انجمنهای اسلامی شکل گرفته بود، پایگاههای بسیج در محلات راهاندازی شده بود که علاوه بر اقدامات نظامی و گشت شبانه، فعالیتهای فرهنگی مانند جلسات قرآن و ورزش داشتند و برای جبههها هم کمک جمع میکردند. ما از طریق بلندگوی مسجد اعلام میکردیم و مردم کمکهای خود را میآوردند که به ستاد پشتیبانی کمکهای مردمی در استان تحویل دهیم. مردم پول، مواد غذایی، لباس و ... به ما میسپردند تا به سمت جبهه برای رزمندگان اسلام روانه شود.
محورهای همه این اقدامات مساجد بود، امام (ره) فرمودند «مساجد سنگر هستند، این سنگرها را حفظ کنید»، مساجد سنگرهای بزرگ و مهم انقلاب اسلامی بودند که هم در پیدایش و هم ادامه و هم در تکمیل انقلاب نقش داشتند. این اماکن همواره محور هستند.
امروز دیگر شکل حرکتهای فرهنگی و تبلیغی با توجه به رویکردهای فناوری تغییر کرده و کار در فضای مجازی بیشتر انجام می شود، حال جبهه اصلی، جبهه فرهنگی و جبهه رسانهای است که اگر در این جبهه کوتاهی شود، انقلاب آسیبهای جدی میبیند که البته برخی جاها هم ضربه خورده است.
فارس: علت ورود شما به جبهه فرهنگی چه بوده است؟
دو موضوع در این مسئله اهمیت داشت، یکی خانواده که کم و بیش فرهنگی بودند و دیگری همان جلسات انقلاب بود اما با وقوع انقلاب این اقدامات بیشتر و کارهای ما هم گسترده شد. من بعدا معلم جلسات قرآن شدم. از جلسات دوران کودکی یعنی از سال ۶۳ به بعد جلسات فراوانی تشکیل شد که شاید امروز قریب به ۳۰۰ جلسه قرآن برسد. در حال حاضر جلسات مکتب امام زمان(عج) به ۱۴۰ مورد رسیده که البته آقای مجتهدی و آقای کریمپور زحمت آن را میکشند، امروز جلسات انوارالزهرا(س)، مکتب الصادق(ع)، مکتب امام باقر(ع) را داریم. برای نمونه من جلسه محمدرسولالله (ص) را داشتم که بعدا مکتب الصادق(ع) شد و یکی از شاگردان ما جلسات انوارالزهرا(س) را راهاندازی کرد و خلاصه همدان در این زمینه در کشور نمونه است.
اولین جزوهای که برای جلسات قرآن نوشتم سال ۶۳ و به نام جزوه احکام بود که الان هم هست، مطالبی مینوشتم که بعدا هم از طریق دانشگاه پیگیری شد و به نوشتههای آثار دفاع مقدس و انقلاب رسید.
فارس: برخی از آثار شما در کشور حرفی برای گفتن دارند، در این خصوص بیشتر برایمان بگویید
بیشتر کتابهایم در مورد دفاع مقدس است و برخی کتابها هم بله، در کشور جایگاهی دارند و مهم هستند، در حوزههای مختلف کتاب نوشتم که حتی در حوزه جغرافیا، معارف اسلامی، کودک و نوجوان کار کردم . در نشریات، ماهنامهها، ویژهنامهها مقالاتی ارائه دادهام، بالاخره معلم هستم و کارم همین چیزهاست و باید کار فرهنگی کرد که امیدوارم خداوند هم قبول کند. هرچند کتاب مجزایی در مورد انقلاب ندارم اما در دل کتابهای خاطرات رزمندگان به این موضوع به فراخور پرداختم.
فارس: به عنوان کلام آخر انگیزه شما از این اقدامات چه بوده است؟
هر انقلابی و هر حرکت بزرگی اگر ثبت نشود از بین میرود، یک آتشفشان هم اگر آثارش ثبت نشود محو و نابود میشود، آتشفشان دفاع مقدس و انقلاب اسلامی اگر ثبت نشود، بعدا تحریف میشود، جبههای که رهبری فرمودند جهاد تبیین مهم است. بنده قریب به ۲۰ سال جهاد تبیین را راساً شروع کردم و انصافا با برخی از دوستان خیلی در این حوزه تلاش داشتیم.
امام خمینی(ره) فرمود «بشکند قلمهایی که ننویسند بر خمینی و یارانش چه گذشت» رهبری هم فرمودهاند که اگر ننویسیم دیگران مینویسند. ما اگر از انقلاب و دستاوردهای آن ننویسیم فراموش، تحریف و تقلب میشود و جای شهید و جلاد عوض. دشمنان خیلی هوشیار هستند، اگر ما این حرکت را نکنیم خصوصا در فضای مجازی و فناوری کاری میکنند که انقلاب آسیب ببیند.
نمیگویم کار نشده است؛ خوشبختانه خیلی کار شده اما ابعاد انقلاب بزرگ است و باید اقدامات بزرگی انجام داد و نه یک نفر بلکه هزاران نفر باید بنویسند، بگویند، بسرایند، تصویر بکشند، فیلمنامه بنویسند و همه اقداماتی که به معنای واقعی کلمه انقلاب را نمایان کند،.«کربلا در کربلا میماند» اگر زینب(س) نبود و حضرت زینب(س) جهاد تبیین را انجام دادند تا کربلا برای ما ماند. یزید چند روز بعد از واقعه کربلا تحریف را شروع کرده بود. در مورد انقلاب هم تکلیف بزرگ است تا تحریف صورت نگیرد و کار خیلی سخت است اما ارزش دارد و باقیاتالصالحات است.
انتهای پیام/89026/