اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  فارس

زنی که از ترس ساواک، پنهانی در نجف پای درس امام می‌نشست/ پخش اعلامیه توسط مادر کمیته امداد

به کوچه ای می روم که دیوارها و درهای شبیه به هم دارند، مردد می شوم که خانه حاجیه خانم شکوهی کدام است؛ یادم می افتد به اینکه هرکسی می خواهد نشانی از خانه او بدهد می گوید همان در که همیشه باز است.

زنی که از ترس ساواک، پنهانی در نجف پای درس امام می‌نشست/ پخش اعلامیه توسط مادر کمیته امداد

به گزارش خبرگزاری فارس از سروستان، ماه مبارک رمضان بود و شب های بسیار عزیز احیاء، آن سال سعادت به من روی آورده بود و به زیارت حضرت علی (ع) طلبیده شده بودم؛ از قبل می دانستم که امام خمینی در نجف است و همین بیتابی مرا بیشتر می کرد، به بهانه تا صبح احیاء گرفتن، از جمع کاروان، جدا شدم و به سمت کفشداری حرم رفتم و پرسیدم: امام خمینی امشب به حرم می آید؟ کفشدار بسیار آرام گفت: قبل از ساعت ۱۰ شب اینجا باش.

از ساعت ۹، در صحن راه می رفتم و ذکر می گفتم، ساعت از ۱۰ گذشته بود و من نتوانسته بودم امام را ببینم، کفشدار صدایم زد و گفت دنبال که می گردی؟ امام همین الان دعا خواند و رفت.

دویدم به دنبال چند آقایی که از در حرم خارج می شدند؛ کوچه ها نیمه تاریک بود، بالاخره در یک کوچه به آنها رسیدم، از بس شوق داشتم عبای امام را گرفتم، می خواستم دستش را ببوسم، امام ایستاد، سلامی کردم و از روی عبا دستش را بوسیدم، از خوشحالی دیگر برایم ساعت ها بی معنا شده بود.

در تمام مدت زمانی که در نجف بودم، شب ها از کاروان جدا می شدم و خودم را به پای صحبت‌های امام خمینی می رساندم.

از ترس ماموران ساواک ماجرای این دیدارها را بازگو نکردم، تا اینکه به ایران آمدم و ماجرا را برای نزدیکانم تعریف کردم، همسایه و آشناها برای تبرک به خانه ام می آمدند و چادرم را می بوسیدند.

چند روز بعد، فردی که می دانستم از خبرچین های ساواک است؛ به خانه ام آمد و گفت: آمدم مُهر تبرکی کربلا بگیرم، وسط حرفایش پرسید؟ امام را در نجف دیدی؟ گفتم من چنین کسی را نمی شناسم، فقط به قصد زیارت رفته بودم.

بعد از دیدن امام خمینی و صحبت هایی که شد، دلم قرص شد و دیگر نمی ترسیدم، در خانه اعلامیه های او را نگه می داشتم و بین مردم پخش می کردم.

این ماجرا را که تعریف می کرد سنگ کوب زمین شده بودم و تمام این اتفاق جالب و مبارک را در ذهنم تصور می کردم.

همان در که همیشه باز است

به کوچه ای می روم که همه دیوار ها و درهای شبیه به هم دارند، مردد می شوم که خانه حاج خانم شکوهی کدام در است؛ یادم می آید به اینکه هرکسی می خواهد نشانی از خانه او بدهد می گوید، همان در که همیشه باز است.

یا الله می گویم و وارد می شوم، منتظرم است؛ البته همیشه منتظر و آماده مهمان است، می گویم: ببخشید در باز بود آمدم داخل؛ می‌گوید: در خانه ام به روی همه باز است. اگر تنها نبودم، شب ها نیز در را نمی‌بستم، در این خانه از قدیم الایام باز بوده حتی زمانی که کمیته امداد مکانی نداشت و خانه و محل کارم یکی بود.

بعد از حال و احوال و تعارف های معمول از او می خواهم که برایم از کمیته امداد بگوید، از جبهه و جنگ و انقلاب.

از بس خوش تعریف و مهربان است، همیشه مهمان های مختلفی دارد، از مسئولین که به مناسبت های مختلف به خانه اش می آیند، تا همسایه ها و آشناها و حتی نیازمندان که هنوز هم روی کمک هایش حساب باز می کنند.

گفت: از خیلی قدیم برایت می گویم و رفت به سالهای قبل از انقلاب، آن سال‌ها که در خانه مراسم دعا و روضه هفتگی می گرفت و در همین مراسم ها افراد نیازمند را شناسایی کرده و به کمک عده ای خیر به آنها کمک مالی می کرده است.

خانه ای که با جلسات روضه خانگی شروع و در نهایت به طلبه ها سپرده شد

حاج خانم می گوید: در همان اوایل خانه ای را آماده کرده بودیم برای جلسات هفتگی دعا و روضه؛ نزدیک‌های انقلاب، با آمدن علما و روحانیون مبارز به این خانه، جلسات کم کم تبدیل شد به محفلی برای روشنگری افکار مردم و بعدها آن خانه پر برکت را دادیم به حوزه علمیه سروستان.

وی می گوید: همین شناسایی افراد و کارها بود که باعث شد جزء اولین افرادی باشم که وقتی هنوز کمیته امداد به صورت رسمی، شروع به کار نکرده بود، در شورا و گروه تحقیق دعوت به کار شوم.

اوایل قبول نمی کردم، می گفتم می خواهم برای خودم کار کنم، دوست ندارم زیر نظر کسی باشم، ولی حسن نیت آنها را که دیدم، بعد از مدتی شروع به کار کردم تا اینکه از تهران آمدند و کمیته امداد را به عنوان اداره، رسمی کردند.

گریز می‌زند به جنگ و اتفاقات آن زمان که کارهایش چندین برابر شده بود، علاوه بر ریاست کمیته امداد، ریاست بنیاد مهاجرین را نیز بر عهده او می گذارند.

 سالهایی که در خدمت به بنیاد مهاجرین گذشت

۱۲ سال، مسئول امور بنیاد مهاجرین و جنگ زده ها در سروستان بودم و همزمان به عنوان بازرس، هر ماه به مهاجرین شیراز و فسا نیز سر می زدم.

شکوهی می گوید: برخی روزها با دوستانم به شاهچراغ و آستانه می رفتیم و اطراف آن مکان ها ساعت ها می‌گشتیم، مخصوصا اوایل صبح یا عصر ها که جنگ زده های بی نوا، برای خواب یا پیدا کردن سر پناه و کمی استراحت به آنجا می آمدند؛ آنها را شناسایی می کردیم و به مکان های اسکان می بردیم.

اینقدر در مسیر سروستان و شیراز رفتم، تا اینکه از طرف بنیاد مهاجرین، ماشینی به من دادند که حداقل مشقت رفت و آمد این مسیر و بردن مهاجرین کمتر شود.

عکس فعالیت های زمان جنگ را که می بینم، مشتاق می شوم برایم از آن زمان بگوید.

غرق در اتفاقات آن زمان می شود و می گوید: کیسه های آرد به روستاهای مختلف می بردم و از زنان روستایی می خواستم که برای رزمنده ها نان بپزند و یا در برخی خانه ها عرق کاسنی و شاطره می گرفتیم و در بشکه ای بزرگ می فرستادیم به جبهه، یادم می آید یک سال ۸ هزار لیتر عرق معطر تهیه کردیم و فرستادیم.

آن روزها روزهای شلوغی بود، بعضی از هفته ها هم همگی در کمیته امداد جمع می شدیم و لباس رزمندها را می شستیم و رفو می کردیم و همیشه با شور و شوق همکاری زنان خانه دار رو به رو می شدم.

زمین های زراعی رزمندگان را درو می کردیم

عکس از درو کردن زمین های گندم و جو نشانم می دهد و می گوید: با دختران و پسران جوان، فصل برداشت محصول باغی و زراعی، جمع می شدیم و به زمین یا باغ های افرادی می رفتیم که به جبهه رفته بودند و محصولات آنها را جمع آوری می کردیم تا خیالشان از بابت این کارها راحت باشد و دغدغه از بین رفتن محصولاتشان را نداشته باشند.

حاج خانم می خندد و می گوید: زمانی که رئیس کمیته امداد بودم کسی در سروستان و روستاها نبود که من او را نشناسم و از اوضاع و احوالش با خبر نباشم، تا مدت ها که خانه ام کمیته امداد بود و بعد از اینکه کمیته امداد ساخته شد باز هم برخی شب ها همان جا می خوابیدم تا مبادا کسی کمک بخواهد و با در بسته کمیته رو به رو شود.

اوایل که با هزار مکافات توانستم زمین کمیته امداد را بخرم و شروع کردم به ساختن، هیچ چیزی نداشتم؛ بارها به کمیته امداد استان رفتم و به مراکز مختلف سر زدم، آن زمان ها رئیس ادارات خیلی به من احترام می گذاشتند؛ من را مادر صدا می زدند و به هر کدام که می گفتم چه چیزی لازم دارم، فورا برایم مهیا می کردند.

تنها رئیس زن کمیته امداد امام خمینی

در طول همه این سالها، من تنها زن رئیس کمیته امداد بودم و همیشه مرا با لفظ مادر صدا می زدند و اولین نفری بودم که به درخواست هایم رسیدگی می کردند.

با کمک هایی که گرفتم شالوده  ساختمان کمیته امداد را کندیم، بعضی از روزها خودم نیز در کارهای بنایی کمک می کردم تا کارها زودتر پیش برود و هزینه هایمان کمتر شود، تا بالاخره کمیته امداد ساخته شد.

از جهیزیه دادن به نوعروسان تحت حمایت کمیته امداد می گوید: بعضی از آنها آنقدر فقیر بودند که حتی پول کرایه ماشین هم نداشتند که بیایند و جهزیه ها را با خود ببرند و خودم ماشین می گرفتم و به روستاها میرفتم.

  چندین و چند بار با دزدهای جاده ای رو به رو شدم، یا ماشین در جاده های روستایی خراب می شد و در بیابان گرسنه و تشنه، معطل کمک می ماندیم،  آن زمان فقط می خواستم هر طور شده است، این کمک ها به دست صاحبانشان برسد.

دعاهای خیر مردم نیازمند را در زندگی ام احساس می کنم

در طول این مدت دوبار با ماشین تصادف وحشتناک کردم، وقتی از ماشین بیرون آمدم، کل بدنه ماشین از بن رفته بود ولی حتی پوست دستم هم زخم نشده بود و انگار معجزه ای رخ می داد و زنده می ماندم، من همه این ها را از دعای خیر، مردم مستمند می دانم.

همیشه صبح که از خانه بیرون می آمدم دعای امام زمان می خواندم و می گفتم: امام زمان، من چیزی بلد نیستم، خودت کمکم کن تا مسیر درست را پیدا کنم و بارها مسیر های درست جلوی راهم سبز می شدند و مرتکب اشتباه نمی شدم.

در طول این همه سال حتی یک شکایت موردی هم روی پرونده نداشتم، حتی یک نکته هم نتوانستند از کارهایم بگیرند.

حجی که پس از سالهای سخت، بسیار به دلم نشست

چهار بار به حج رفتم اما یک دفعه آن سفر بسیار به دلم نشست، یادم می آید که رئیس کمیته امداد استان به من گفت می خواستم به پاس زحماتت، هدیه ای بصورت پول به تو بدهم، ولی گفتم فقط با فرستادنت به سفر حج، زحماتت را می توان جبران کرد.

از حاجیه خانم می خواهم داستان حج را نیز برایم بازگو کند که می گوید: این حج را به مناسبت تلاش‌ها و فعالیت‌هایم به من هدیه دادند و فراموش نمی کنم زمانی که همه حاجی ها آماده رفتن بودند، تازه به من اطلاع دادند که این هدیه ارزشمند نصیبم شده است.

هواپیما تکمیل بود ولی اعلام کردند یک نفر جای خالی داریم، اشک شوق امانم نمی داد، ماه رمضان بود و مکه حال و هوای بی نظیری داشت و لحظات به یاد ماندی برایم خلق شده است.

دوباره گریز می زند به دیدار دیگری که با امام خمینی داشته و خاطره اش را این گونه تعریف می کند: همه رئیس‌های کمیته امداد با امام ملاقات داشتند و من در میان آن همه مرد، تنها زن جمع بودم، برای من یک صندلی جداگانه تدارک دیده بوند و چقدر آن مراسم دلنشین بود. 

هر از چند گاهی حاج خانم از درد پا گلایه می کند و می گوید کاش می توانستم باز هم به دیدن نیازمندان بروم و پای درد و دلشان بنشینم و به آنها کمک کنم.

من که مات تعریف های جذاب او شده‌ام و گذر زمان را فرموش کردم، می گویم خدا به نیت آدم ها نگاه می کند، کاش از شما هزارن هزار نفر بر روی زمین تکثیر می شد؛ آنگاه بشریت، از نیاز به مادر داشتن سیراب می شد.

انتهای پیام/ ن/ ص

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول