خبرگزاری فارس- اسماعیل وکیلزاده: خبر درگذشت مداح باصفای اهل بیت (علیهاالسلام) همه آذربایجانیها را در غم و ماتم فرو برد. اهالی استان آذربایجان با نام حاج بیوک آسایش آشنا هستند. نوحههای دلنشین آن مومن پاک در هیأت حسینی تبریز فراموش نشدنی است. شخصیت این بزرگوار و خدمات آن سفر کرده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قابل وصف نیست.
دعاهای کمیل حاج بیوک در مسجد شهدا و مسجد جامع در سالهای ۱۳۵۸ به بعد از مراسم انسانساز بهشمار میرفت. از آن مجالس جوانان زیادی برای دفاع از اسلام و انقلاب راهی جبهههای حق علیه باطل شدند که بیشتر آنان عندربهم یرزقون شدهاند.
حاج آقا آسایش از مریدان شهیدان محراب آیتالله قاضی طباطبایی و آیتالله سیداسدالله مدنی بودند. شهدای محراب هم به ایشان و سرودهایش علاقه زیادی داشتند چون ریشه در مکتب اسلام داشت.
سال ۱۳۶۰ که ائمه جمعه به دیدار حضرت امام خمینی (رضوان الله) نائل میشدند، آیتالله مدنی از حاج بیوک دعوت کردند تا سرود خمینی ای آیت یزدان را در محضر امام بخوانند. فیلم آن سرود در جماران در آرشیو صدا و سیما به یادگار مانده است.
حاج بیوک آقا نقش ستودنی در دفاع مقدس دارند، ایشان با حضورش در گردانهای لشکر عاشورا به رزمندگان روحیه میدادند. رزمندگان زیادی علاقه داشتند حاجی را برای ناهار یا شام میهمان سفره خود نمایند و ایشان با بزرگواری قبول میکردند.
ارتباط عاطفی آقا مهدی باکری (فرمانده شهید لشکر عاشورا) به حاج آقا آسایش برای رزمندگان مثل خورشید آشکار بود. آقا مهدی، بارها مانع شرکت ایشان در عملیاتها شدند چون معتقد بودند در عرصه فرهنگی به وجودش بیشتر نیازمند هستند.
عزاداری و نوحههای حاج بیوک قبل از عملیاتها زبانزد رزمندگان لشکرهای دیگر بود. با شور و اخلاص و گریه نوحه میخواند. هرچه بنویسم نمی از اقیانوس نمیباشد.
حاجی اهل عمل بود. همه شاهد حضور فرزندانش ابراهیم و علی در لشکر عاشورا بودیم. در برخی از مواقع پدر و پسران در جبهه بودند البته شنیدهایم که مردان موفق مدیون زنان باایمان هستند. همسر مرحومه حاجی از زنان مومنه و انقلابی بود که با تربیت فرزندان رزمنده نقش مهمی را ایفا نموده است.
در نیمه مرداد سال ۱۳۶۶ فرزندش علی در عملیات نصر۷ به شهادت رسید. رفتار حاج آقا جالب و دیدنی بود. لحظهای که خبر شهادت علی را شنید به شکرانه شهادتش به سجده رفت و سجده شکر نمود. پس از رجعت پیکر فرزند ۱۶ سالهاش سربند یازهرا (س) را بر پیشانی علی بست و با وقار و تبسم در تشییع فرزندش شرکت کرد.
پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ همیشه برای نشر ارزشهای شهدا تلاش میکرد. سالها دنبالش رفتم تا خاطرات دوران دفاع مقدس را ضبط و ثبت نمایم اما ایشان با تواضع میگفتند: من در جبهه نوحه خواندهام برو دنبال رزمندگانی که در عملیاتها حماسه آفریدند. من علاقه و عشق زیادی به ایشان داشتم و آن بزرگوار هم لطف زیادی به حقیر داشتند. پس از پیگیری.های زیاد به شرط اینکه از خود و فرزند شهیدش چیزی نگوید راضی شد.
چند روز با هم قرار داشتیم و حدود بیست ساعت میهمان خاطراتش از شهدا و دفاع مقدس بودم که در برخی جلسات با هم گریه کردیم. برای اینکه بیشتر خاطراتش را استخراج کنم در تعدادی از صحبتها حاج غفار رستمی را برای کمک به خودم دعوت کردم که شیرینی جلسات به یادماندنی در وجودم جا خوش کرده است.
پس از اتمام مصاحبهها دعوا برای چاپ کتاب بود که به سختی رضایت گرفتم. ایشان گفتند: خاطراتم را با اجبار گرفتی و حال وکیل هستی هر طور صلاح بدانی بکن.
آسایش
پس از پیاده کردن متن مصاحبهها خودم را لایق نوشتن کتاب انسان بزرگی چون حاج بیوک آقا را ندیدم، از اینرو از برادر رضا قلیزاده علیار که همرزم علی آسایش بودند درخواست نوشتن کتاب را نمودم که ایشان پذیرفتند.
چندین نام خوب برای کتاب انتخاب و به حاج آقا پیشنهاد دادیم اما ایشان با اخلاص و تواضع گفتند: من کاری نکردهام فقط نوحه خواندهام و این نامها زیبنده من نیستند. پس از چند روز نام « پا به پای یاران» را قبول کردند. این کتاب حاصل گفتوگوی بیست ساعته حقیر با حاج آقا آسایش بود که بیشتر خاطرات خودشان و فرزند شهیدش آورده نشده است.
حاجی را نشناختیم و رفت. هر وقت بحث زیارت کربلا به میان میآمد می گفت: انشاءالله پس از صدام خواهیم رفت. زمانیکه خبر فرار صدام اعلان گردید خوشحال شدم که زیارت کربلا نزدیک شد. روزی به دفتر زیارتی ایرانسیر رفتم، گفتند برای کاروان زیارتی کربلا ثبتنام میکنیم. بدون معطلی نام خودم و حاج بیوک آسایش و داوود برقی و حاج غفار رستمی را برای زیارت ثبتنام کردم. پس از آن به حاج آقا تلفن کردم و اطلاع دادم آماده زیارت باشید. آبانماه با کاروان زمینی عازم کربلا شدیم. حال معنوی حاج آقا قابل وصف نیست. از تبریز تا کربلا نوحهها را زمزمه میکرد. در اولین زیارت دقایقی نوحه خواندند و همه شهدا را یاد نمودند که خاطرات آن زیارت دفتری دیگر میطلبد.
حاجی بیوک آقا، عاشق خانواده شهدا بود هر وقت به زیارت خانواده شهدا مرفتیم. با خاطراتش آنان را شاد می کرد.
همیشه حقیر را به نوشتن خاطرات خانواده شهدا تشویق میکرد. وقتی کتابهای به وقت زیارت منتشر شد، خیلی خوشحال بود و در رونمایی جلد سوم کتاب به وقت زیارت کتاب را بوسید و برچشمانش تبرک نمود. پس از خواندن بارها فرمودند که خاطرات خیلی ارزشمندی هستند.
حدود ۲ ماه هست که حاجی در بیمارستان به علت ناراحتی کلیه بستری شده و مدتی هم به کما رفته بود. هر کس خبر پرواز حاجی را شنید، گفت خوش به حالش به دوستان و فرزند شهیدش ملحق گشت.
بیشتر شهدا که دوستان حاجی هستند، حتما برای استقبالش آمدهاند. فرزندش علی و همسر فداکارش با مشاهده حاجی خوشحال شدند اما حال بچههای هیأت شهدای گمنام و حسین ابن علی و آل عبا و بقیه حسینیان تبریز از دست دادن نعمت بزرگ به عزا نشستهاند.
انشاءالله با شهدا محشور گردد و میهمان اربابش امام حسین (علیه السلام) باشد.
انتهای پیام/۶۰۰۱۲/س