خبرگزاری فارس_ کتایون حمیدی: سالهاست به پای مرد رویاهایش که بخشی از وجودش را نذر سلامت وطن کرده نشسته است. بانویی که عشق زمینیاش را به عشق آسمانی پیوند زده و حالا در بین خانواده شهدا به «۱۱۸ شهدا» و «شهیدلر باجی سی» (خواهر همه شهدا) معروف است.
عصر یک روز پاییزی میهمان خانه آقای ناصر شهابی و خانم مریم کوچه مشکی میشوم؛ خانواده جانباز ۷۰ درصد که در عملیات کربلای ۵ و زمانی که فقط ۱۷ سال داشت؛ چشم هایش را به علت اصابت تیر از دست داد.
آقای شهابی چهره و شخصیت بسیار آرامی دارد و مدام تاکید می کند که سوژه بهتر از آنها هم هست و کاش سراغ کسانی میرفتیم که هیچ کسی از آنها یادی نمیکند.
تا همسر حاج آقا چایی بیاورد، نگاهی به در و دیوار خانه میکنم؛ پُر از عکس های بین الحرمین، امام خمینی(ره) و حضرت آقاست. گرچه در این خانه خبری از تجملات نیست اما نمیدانم چرا، عجیب دلنشین است و انگار سالهاست با این خانواده رفت و آمد دارم.
آقای شهابی میگوید: «وقتی میخواستم به جبهه اعزام شوم به خاطر سن کم و جثه کوچکی که داشتم، چند دفعه ای از حضورم ممانعت شد ولی در نهایت به آرزویم رسیدم. »
او ادامه میدهد: «در یک خانواده معمولی و مذهبی بزرگ شده ام، ولی هیچ کدام از برادر و اقوام مان به جبهه نرفته اند. تنها فردی که توفیق حضور در این قافله را داشت، من بودم که این یک افتخار بزرگ برای من محسوب میشود.»
به قول خودش فقط ۱۷ سال با چشم دنیوی نظاره گر این دنیای مادی بوده و از بعد ۱۷ سالگی، چشم هایش برای همیشه تاریک میشوند.
او توضیح میدهد: «زمانی که به جبهه اعزام شدم، همزمان با عملیات کربلای ۴ بود که این عملیات به علت برخی مسائل از جمله لو رفتن عملیات، موفقیت آمیز نشد از اینرو مقدمات عملیات کربلای ۵ که یک عملیات بسیار بزرگ بود، انجام گرفت و بنده هم در این عملیات از ناحیه چشم مجروح شدم. »
به آقای شهابی میگویم، برای منِ جنگ ندیده باورش سخت است که عاشقانه به جایی قدم بگذاری که نمیدانی چه سرنوشتی در انتظارت است، او میگوید: «باور کنید تنها مساله دفاع از وطن نبود بلکه یک احساس و قدرت مافوقی در بین رزمنده ها شکل گرفته بود که دفاع از وطن فقط بخشی از آن است. مطمئن باشید که شمای جنگ ندیده هم اگر در آن زمان بودید به این نیرو و قدرت دچار میشدید.»
این جانباز دوران دفاع مقدس اضافه میکند: «قبل از این که مجروح شوم، آرزو داشتم تا خلبان نیروی هوایی شوم، این موضوع با نابینا شدنم منتفی شد و همیشه ناراحتم از اینکه چرا جانباز از ناحیه دست و سر نشدم، نه اینکه از نابینایی گله کنم، نه به هیچ وجه؛ بلکه از این ناراحتم که فرصت حضور در جبهه ام به خاطر نابینایی را از دست دادم.»
دفاع از وطن به عشق امام
از روزی که مجروح شد، میپرسم که میگوید: «من یک نوجوان اهل ولایت و عاشق وطن بودم که در سال ۱۳۶۵ ابتدا با مخالفت های زیادی برای اعزام مواجه بودم ولی روز اعزام با دعای خیر مادر و پدرم راهی شدم، در جنگ هم شیرینی خیرات نمیکنند و کسی که به این راه قدم میگذارد نباید از روی جوگیری یا احساسی باشد بلکه باید با تمام قلب برود و من هم با تمام قلب رفتم.»
حاج ناصر روزهای بستری شدنش را اینگونه بیان میکند: «شهادت بود که محقق نشد؛ پس روزی که دو چشمم را از دست دادم روز چندان مهمی نیست و فقط یادم هست من را ابتدا به بیمارستانی در اهواز و سپس به تهران منتقل کردند و در همه این مدت در کما بودم حتی وقتی پدر و مادرم برای دیدن من به تهران آمدند، پدرم بیهوش شده بود ولی من نمیدانستم و در کما بودم.»
آقای شهابی ادامه میدهد: «یکی از چشم هایم را در تهران تخلیه و برای مداوا به کشور انگلیس اعزام کردند. بعد از نتیجه ندادن روند درمان، آن یکی چشمم را هم تخلیه کردند ولی یادم میاید که آنجا میگفتند شما یک دکتر خوب به نام دکتر خدادوست در ایران دارید[ که خدا بیامرزد] یکی از چشم پزشکان قهاری بود که در دوران جنگ از آمریکا برای مداوای رزمنده ها آمد و خدمات زیادی هم برای رزمنده ها کرد.»
آقای شهابی بعد از جانبازی، سه سال تحت درمان بود و سپس به راهنمایی یکی از دوستانش برای ادامه تحصیل اقدام کرده و بلافاصله دیپلم میگیرد و در رشته فلسفه از دانشگاه تبریز قبول میشود. در حال حاضر نیز در مدرسه مردانی آذر که مدرسه دانش آموزان استثنایی است، در مقطع متوسطه دوم تدریس میکند.
از ازدواج اشان با خانم «کوچه مشکی» هم میپرسم. او میگوید: «سالی که وارد دانشگاه شدم، تصمیم به ازدواج هم داشتم که به واسطه دو نفر از دوستان دوران جنگ، همسرم را به من معرفی کردند. یک دختر خانم بسیار فعال و درسخوانی بود و هر دو هم همشهری بودیم که خداوند خواست و با هم ازدواج کردیم و الحمدالله ثمره این ازدواج دو دختر مومن و خدایی است.»
حرف های حاج ناصر که به اینجا میرسد، خانم کوچه مشکی میگوید: «اجازه دهید تا بخش ازدواج را من بیشتر توضیح دهم زیرا همسرم خجالتی است؛ من تک فرزند یک خانواده مراغه ای هستم که در رشته زبان انگلیسی در دانشگاه مراغه تحصیل و همزمان با درس، در دانشگاه کار هم میکردم. هیشه به تلاش و کوشش علاقه داشتم و الان هم دارم، تا اینکه به واسطه شغلم با جنگ، شهدا و ایثارگران آشنا شدم. ته دلم هم علاقه داشتم تا با یک جانباز ازدواج کنم ولی میدانستم که پدر و مادرم مخالفت خواهند کرد و اجازه نخواهند داد تا تنها فرزندشان با یک جانباز ازدواج کند.»
او ادامه می دهد: «با هماهنگی مسوول بسیج پایگاه دیدار کوتاهی با آقای شهابی داشتم و همین دیدار باعث شد تا شیفته رفتار و متانت آقای شهابی شوم و در دلم بله را به حاج آقا بگویم. تنها مشکل من کسب رضایت پدر و مادرم بود که البته ابتدا با مخالفت شدید روبرو شدم ولی بعدا آنها هم رضایت دادند و الان آقای شهابی همان پسر نداشته مادرم هست.»
یک اتفاق بی نظیر در زندگی
در این میان حاج آقا شهابی میگوید: «البته عقد ما توسط مقام معظم رهبری جاری شد که یک اتفاق بی نظیر در زندگی ماست؛ به طوریکه روز عقد تنها جانبازی که قرار بود عقدش توسط حضرت آقا جاری شود، ما بودیم و من در ردیف جلو نشسته بودم. بارها رهبری از من سوال پرسیدند و من با اشتیاق جواب دادم و در یک لحظه ایشان را جلوی خودم حس کردم و این باعث شد تا هول شوم و با سرعت از جایم بلند شده و به جای اینکه دست ایشان را ببوسم، صورت مبارکشان را بوسیدم.»
خانم کوچه مشکی در ادامه صحبت های همسرش اضافه میکند: «الحمدالله زندگی ما بر اساس اخلاق و صداقت بنا شده و از آنجایی که هر دو معلم هستیم، سعی میکنیم تا علاوه بر تربیت صحیح دو فرزندمان، فرزندان دیگران که در دست ما امانت هستند را هم به خوبی تربیت کنیم.»
آقای شهابی میگوید: «۲۱ سال است که به عنوان معلم در خدمت نظام آموزشی هستم و شاید بیش از ۴۰۰ دانش آموز تربیت کرده ام، زیرا در هر کلاس تعداد دانش آموزان نابینا نباید بیشتر از ۱۲ نفر باشد از اینرو من هم هر سال با تعداد اندکی از دانش آموزان روبهرو هستم ولی با همه این عزیران ارتباط بسیار قوی برقرار میکنم و سعی دارم تا دفاع مقدس را به صورت واقعی به این نسل منتقل کنم البته آنها هم سوالات مختلفی از من میپرسند و حتی بارها علت نابینایی ام را جویاشدهاند و من هم به زبان ساده و قابل فهم توضیح داده ام.»
او ادامه میدهد: «شاگردای زیادی دارم که با تلاش و کوشش، خود را به جایی رسانده و مقاطع مختلف دانشگاهی را گذرانده اند. در حال حاضر مشغول به کار و حتی تعدادی از آنها با من همکار هم هستند.»
به آقای شهابی میگویم، آیا وضعیت فعلی مملکت راضی کننده است و اصلا تا حالا شده که برخی مسائل او را از اینکه به جبهه رفته، پشیمان کند، که در پاسخ میگوید: «همه ایثارگران و شهدا برای دفاع از کشور، ناموس، خاک و حقانیت رفتند. من هیچ وقت از جبهه رفتنم پشیمان نمیشوم و هیچ وقت هم نباید به خاطر سومدیریت و کارنابلدی یک مسوول، خون شهدا را پایمال کنیم.»
او با ذکر خاطره ای ادامه میدهد: «در دوران جنگ یکی از رزمنده های ۱۸ ساله ۵۰ تومان پول داد تا خمس او را پرداخت کنم. خمس او ۴۰ تومان میشد ولی آن رزمنده چند روز بعد به شهادت رسید و من نمیدانستم باید با ۱۰ تومان مابقی چه کار کنم از این روی آن پول رابه خانواده اش برگرداندم؛ حال شما ببینید یک جوان ۱۸ ساله در چه عقایدی بود که پول خمس پرداخت میکرد.»
دفاع مقدس قطعهای بهشت
این جانباز دفاع مقدس توضیح میدهد: «دفاع مقدس به معنای تمام کلمه مقدس بود. به نظر من آنجا قطعه ای از بهشت بود که خدا به ما نشان داد؛ شاید این حرفم برای خیلی ها شعاری باشد و یا غیرقابل باور ولی دفاع مقدس برای همه آنهایی که آنجا بودند یک زیبایی داشت که خداوند فرصت کمی برای دیدن آن زیبایی به من داد ولی باز هم شاکر هستم.»
به اینجای حرف هایش که میرسد، مکثی کرده و از همسرش میخواهد تا آلبوم اش را بیاورد؛ سپس ادامه میدهد: «ما شهید خرازی را در جنگ داشتیم که یک فرمانده بزرگ بود. حتی قبل از شهادت یکی از دستان خود را هم از دست داده بود به طوریکه روایت است که وقتی چند نفر از رزمنده ها، جلوی اسرای عراقی در حال هندوانه خوردن بودند، شهید خرازی سر میرسد و دستهای آن اسرا را باز کرده و هندوانه را به آنها میدهد تا بخورند؛ در جبهه زیبایی هایی بود که حتی شاید گفته نشده است، جایی که ایثار و عشق خدایی بود.»
او ادامه میدهد: «فرماندهان دوران جنگ هیچ وقت نمیگفتند بروید، بلکه میگفتند بیایید ولی الان این کلمه را کمتر میتوان از یک مسوول شنید. متاسفانه مشکلات اقتصادی به قدری زیاد شده است که رهبر معظم انقلاب سالهاست که شعار اقتصادی میدهند و همه را به اقتصاد مقاومتی دعوت میکنند؛ زیرا به قدری مشکلات اقتصادی زیاد شده که نمیتوان به موضوعات فرهنگی رسید.»
از رابطه پدری و دختری شان هم میپرسم که میگوید: «همه دخترها بابایی هستند و من هم با دخترانم رابطه خیلی خوبی دارم و در کنار آن بحث هم میکنیم.»
جمع شدن همه زیباییها در حاج قاسم
به آقای شهابی میگویم، شما تا به حال سردار سلیمانی را ندیده اید، چه تصوری از او دارید، میگوید: «به نظر من همه زیبایی ها در سردار جمع شده بود، او هر حرفی زد به آن عمل کرد و طبق بیانات رهبری، سردار سلیمانی یک شهید زنده بود.»
او ادامه میدهد: «باور کنید حکمتی در زنده ماندن سردار در این زمانه بود تا خیلی ها ببینند که چه کسانی در دفاع مقدس حضور داشتند چراکه اگر شهید باکری، همت، زین الدین، خرازی، چمران و دیگر شهدا زنده می ماندند، همه آنها سلیمانی های دیگر بودند.»
از آقای شهابی وضعیت مالی شان را هم میپرسم که میگوید: «من و همسرم معلم هستیم و وضعیت مالی خیلی متوسطی داریم. بارها شنیده ام که میگویند دولت تسهیلات و امکانات رفاهی خیلی خوبی در اختیار شما قرار میدهد ولی اصلا اینگونه نیست. اگر تسهیلاتی هم بدهند با کلی وام و بهره است. حتی قبلا برنامه های دوچرخه سواری و صعود به قله های بزرگ برای در بنیاد شهید و امور ایثارگران برگزار میشد که الان همه آنها حذف شده است.»
حاج ناصر به اتفاق خانوادهاش چند دفعه ای عازم کربلا شده اند که بهترین سفر عمرش را پیاده روی اربعین میداند. او در این خصوص میگوید: «حضرت ابوالفضل(ع) برای من خیلی خاص است و ایشان هم ابتدا از ناحیه دو چشم جانباز شده اند و چه سعادت بزرگی که من هم از ناحیه چشم جانباز هستم. او جانباز صحرای کربلا و من جانباز عملیات کربلای 5.
از آقای شهابی میپرسم اگر یک دقیقه امکان دیدن داشته باشید، دوست دارید چه کسی را ببینید که میگوید: «همسرم، دو دخترم و سردار سلیمانی.»
حاج ناصر از جمله جانبازان باسواد و ورزشکار است که به تیم ملی جودو هم دعوت شده بود. او تا قبل از شیوع ویروس کرونا هر سال با دوچرخه به زیارت مرقد مطهر امام رحمت الله میرفت و تاکنون یکبار به قله دماوند، 4 بار قله سبلان و بیش از 10 بار به سهند صعود کرده است. آقای شهابی ورزش کشتی، جودو، شنا و گلبال را به صورت حرفه ای هم انجام داده است.
شهیدلر باجیسی»/ حق خواهریام را به شهدا ادا می کنم
دو ساعتی از گفتگوی صمیمی ما گذشته است و خانم کوچه مشکی میخواهد تا به خلوتگاه خود که برای راز و نیاز درست کرده سری بزنم؛ اتاقی کوچک با ریسه های رنگی و گل های شیشه ای لاله.
تمام چهاردیواری اتاق با عکس های شهدای دفاع مقدس و محور مقاومت مزین شده است. وارد اتاق که می شوی فضای معنوی در جای جای اتاق موج می زند، تک تک عکس ها و وسایل حرف هایی برای گفتن دارند. از پسری نوجوان که تفنگ در دست دارد تا قمقمه و بی سیم شهدا. دقیق تر که می شوی این اتاق تو را به آن دوران پرت می کند، صدای شلیک گلوله و صوت خمپاره را می شنوی. این اتاق بوی جبهه و شهدا را می دهد.
از خانم کوچه مشکی میپرسم این عکس ها را از کجا آوردید که میگوید: «از روز شهادت شهید محمودرضا بیضایی، شهید مدافع حرم یک حالتی در من ایجاد شد و احساس کردم که یک حق خواهری نسبت به این شهدا دارم و باید ادا کنم؛ اصلا هر وقت حالم گرفته است یا با خانواده شهدا تماس میگیرم و یا به زیارت قبرشان میروم و اگر امکانش نبود به همین اتاق اکتفا میکنم.»
او که شهدا را با اسم کوچک همراه با لقب داداش خطاب میکند، میگوید: «برای من فرقی نمیکند که این شهید استان خودمان هست یا سیستان و بلوچستان؛ من با خانواده اکثر شهدا از جمله احمدی روشن، مجید سوزوکی مدافع حرم، موسوی، جوادی، حججی و ...صحبت میکنم.»
خلوتگاه خانم کوچه مشکی پر از عکس ها، اعلامیه ها، چفیه و تبرک خاک قبور شهدا و حتی خرده سنگ های پوتین شهدای مدافع حرم است.
همسر آقای شهابی بین خانواده شهدا معروف به «شهیدلر باجی سی» و «118 خانواده شهدا»ست و شماره هر خانواده شهیدی را که بخواهید میتوانید در لیست تماس او پیدا کنید.
او عکس شهید محمدحسین حدادیان را هم نشانم میدهد و میگوید: «از مادر شهید یک عکس از محمدحسین خواستم که با تعجب گفت، خواهر همه عکس هایی که روی قبر محمدحسین گذاشته بودیم را برداشته اند، فقط یک عکس مدتها مانده بود و هیچ کسی آن را برنمیداشت، حالا متوجه شدم که محمدحسین آن عکس را برای شما نگه داشته است.»
خانم کوچه مشکی حتی برای پیدا کردن خانواده شهید مدافع حرم که یکی از خادمان حرم حضرت معصومه (س) هم بود به قم رفته و با سختی های زیادی آن خانواده را پیدا کرده است و الان هم در ارتباط هستند.
او در پایان حرفهایش میگوید: «هر کسی با یک چیز حالش خوب می شود و من هم از اینکه همسر یک جانباز 70 درصد هستم و با خانواده والای شهدا در ارتباطم حالم خوب میشود.»
انتهای پیام/60027