خبرگزاری فارس ـ حماسه و مقاومت ـ آزاده لرستانی: دو برادر شهید «سیدمحمد و سیدناصر سجادی» رزمآوری را از عمو و پدرشان آموخته بودند. پدر و عمویی که در جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران و جبهه افغانستان در خط مقدم بودند که سرانجام پدرشان سیدموسی در جبهه افغانستان به شهادت رسید. این کودکان در یتیمی بزرگ شدند. عمویشان هوایشان را داشت تا اینکه به سن ازدواج رسیدند و میخواستند با دخترعموهایشان ازدواج کنند. سیدمحمد با دخترعمویش نسیبهسادات و سیدناصر با حبیبهسادات ازدواج کردند.
سیدمحمد از فرماندهان نظامی ارتش افغانستان بود، اما وقتی که جنگ سوریه را دید غیرتش قبول نکرد در خانه بماند. او از ۶ فرزندش دل کَند، به ایران آمد و از طریق لشکر فاطمیون راهی سوریه شد. او در اولین اعزام به شهادت رسید. بعد از شهادت سیدمحمد، برادرش سیدناصر آرام و قرار نداشت. او خانواده سیدمحمد را از افغانستان به امامزاده عقیل (ع) اسلامشهر تهران منتقل کرد و چند ماه بعد خودش راهی سوریه شد و به شهادت رسید.
همیشه لبخند را روی لبان رزمندگان فاطمیون مینشاند
پای صحبتهای نسیبهسادات همسر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیدمحمد سجادی» و دومین فرزندش «لطیفه سادات سجادی» مینشینیم:
خوشحال بودم از اینکه همسرم مدافع حرم شده بود
همسر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیدمحمد سجادی» رفتن همسرش به سوریه و شنیدن خبر شهادت را اینگونه روایت میکند: همسرم از فرماندهان نظامی ارتش افغانستان بود. سال ۹۳ درگیریهایی در کابل بود و من خیلی نگران سیدمحمد بودم. به او گفتم به خاطر درگیریها بچهها خیلی ناراحت هستند. دیگر به ارتش نرو. همسرم یک ماهی در خانه بود. بعد از یک ماه گفت: میخواهم به ایران بروم. خانه و مغازه داشتیم. سیدمحمد پولی هم پس انداز کرده بود. آن را به من داد و به ایران آمد.
بعد از یک ماه همسرم تماس گرفت و گفت: نسیبه جان! من به یک جایی میروم که خوب آنتن نمیدهد. اگر گوشی خاموش بود، نگران نباشید. سه ماه گوشی همسرم خاموش بود. بعد از ۳ ماه دیدم که تماس گرفت و گفت: من سوریه هستم. در این گفتوگوی تلفنی من صدای گلولهها را میشنیدم. پرسیدم: سوریه چه کار میکنی؟ گفت: آمدهام جنگ با داعش. من مدافع حرم حضرت زینب (س) شدم. از این خبر که سیدمحمد مدافع حرم شده است، خوشحال شدم. او گفت سه روز بعد به ایران برمیگردم و با بچهها هم حرف میزنم، چون آنتن ندارم.
خانواده شهید سیدمحمد سجادی در حرم حضرت عبدالعظیم
۳ ماه قبل از شهادتش خواب شهادت دیده بود
چند روزی گذشت و سیدمحمد تماس نگرفت. یکی از اقوام ما فوت کرده بود و با مادرم به مراسم ختم رفتیم. در مراسم دیدم فامیلها به من نگاه میکنند. یکی از اقوام از من پرسید: از سیدمحمد خبر داری؟ گفتم: یک ماه پیش زنگ زد و دیگر خبری ندارم. نیم ساعتی نگذشته بود که حاج آقا پشت بلندگو اعلام کرد: سیدمحمد سجادی در سوریه به شهادت رسیده است. با شنیدن این خبر، من بیهوش شدم. مادرم کنارم بود. به هوش میآمدم و یا حسین (ع) میگفتم و دوباره از هوش میرفتم. باورم نمیشد این اتفاق برای همسرم افتاده باشد و میگفتم: سیدمحمد خیلی شجاع بود و کسی نمیتوانست او را شهید کند. بعد از مدتی برادرشوهرم سیدناصر آمد و ماجرا را تعریف کرد.
فیلم شهید سیدمجتبی حسینی از شهدای لشکر فاطمیون از لحظه شهادت سیدمحمد سجادی
خیلی داغ سنگینی بود. ۳ ماه بعد از شهادت سیدمحمد به تهران آمدیم. برادرشوهرم ما را سر مزار سیدمحمد برد. وقتی سر مزار سیدمحمد رسیدم، به او گفتم: قرار ما این نبود. تو گفتی من میروم و برمیگردم و شما را تنها نمیگذارم. الان هفت سال از شهادتش میگذرد و لحظه لحظه زندگی بدون سیدمحمد سخت بوده است. او سه ماه قبل از شهادتش خواب دیده بود که به شهادت میرسد.
تنها به برادرش گفته بود که میخواهد مدافع حرم شود
«لطیفهسادات سجادی» دومین فرزند شهید مدافع حرم «سیدمحمد سجادی» است. او در زمان شهادت پدر ۹ ساله بود. لطیفهسادات روحیات پدر و شنیدن خبر شهادت را برای ما روایت میکند.
پدرم در افغانستان غصه زنان و کودکان سوری را میخورد
ما ۶ خواهر و برادر هستیم که در افغانستان به دنیا آمدهایم. منزلمان در شهر دایکوندی از شهرهای اطراف کابل بود. پدرم از فرماندهان نظامی افغانستان بود. وضع مالیمان خوب بود. پدربزرگ مادری و پدریام جهادگر بودند. پدرم هم مانند پدربزرگم روحیه جهادی داشت و خیلی غیرتی بود. او حق کسی را ضایع نمیکرد و نمیگذاشت کسی حق دیگری را بخورد. یکی از خصلتهای پدرم این بود که وقتی جنگ داعش در سوریه را میدید، خیلی ناراحت میشد و میگفت نمیتوانم اینجا بنشینم و ببینم داعشیها زن و بچه مردم را اذیت کنند. او غصه زنان و کودکان سوری را میخورد.
آقا محمد در کنار همرزمش
تا سه ماه نمیدانستیم پدرم در سوریه است
پدرم تصمیم داشت به سوریه برود، اما به مادرم چیزی نگفت. او موضوع رفتن به سوریه را با عمویم سیدناصر در میان گذاشت. روز آخری که میخواست به ایران بیاید به برادرم گفت: تو بعد از من مرد خانهای. حواست به مادر و خواهرانت باشد. چون پدرم در افغانستان فرمانده نظامی بود، برای رفتن به سوریه نیاز به آموزش نبود. پدرم به سوریه رفت و در همان اعزام اول در ۱۹ مرداد ۹۳ به شهادت رسید.
از مدرسه که آمدیم، خبر شهادت پدرم را شنیدیم
یک روز مثل همیشه من و برادرم از مدرسه به خانه آمدیم. من دیدم مادرم گریه میکند. از او پرسیدم مامان چی شده؟ مادرم گفت: پدرت شهید شده. همانجا مادرم از هوش رفت. من و داداشم باورمان نمیشد و فقط گریه میکردیم. برادر کوچکترمان ابوذر ۳ ساله بود و خیلی بیتابی میکرد. من فکر میکردم شهادت پدرم یک خواب یا یک کابوس است. مادرم خیلی اذیت شد. یک روز کلاً بیهوش بود و در روزهای اول شنیدن خبر شهادت پدرم چند بار از هوش رفت.
دفاع از افغانستان تا دفاع از حرم حضرت زینب (س)
حتی پیکر پدرمان را ندیدیم
عموعبدالله قبل از پدرم به سوریه رفته بود و به همین خاطر باهم بودند. بعد از شهادت پدرم، عموعبدالله پیکرش را در امامزاده عقیل (ع) دفن میکند. ما در مراسم خاکسپاری پدرم نبودیم. دو ماه بعد از شهادت پدرم عموناصرم ما را به ایران آورد و سر مزار رفتیم. تا قبل از زیارت مزار پدرم، شهادتش را باور نمیکردم و منتظر بودم از خواب بیدار شوم و ببینم همه این خبرها دروغ است. اما وقتی به امامزاده عقیل (ع) رسیدم و عکس پدرم را بین عکس شهدا دیدم، باور کردم که پدرم شهید شده است.
مادرم در این ۷ سال روزهای سختی را گذراند. او از خانواده و زندگیاش گذشت تا سنگ قبر پدرم را ببیند. داغ بیپدری برای ما خیلی سخت است. حتی لحظه لحظه بدون پدر خیلی سخت میگذرد، اما این درد خیلی کمتر از درد حضرت رقیه (س) است.
بر سر مزار پدر
۵ ماه بعد از پدرم، عمویم هم شهید شد
بعد از شهادت پدرم، عمو ناصرم ما را به ایران آورد و چند ماه کنارمان بود تا سر و سامان بگیریم. او سپس به سوریه رفت و ۵ ماه بعد از پدرم به شهادت رسید و داغ دیگری به داغمان اضافه شد.
درباره شهید
شهید مدافع حرم سیدمحمد سجادی در کشور افغانستان دیده به جهان گشود. این شهید گرانقدر در درگیری با تروریستهای تکفیری در ملیحه سوریه در ۱۹ مرداد ماه سال ۱۳۹۳ به شهادت رسید. مزار پاکش در امامزاده عقیل (ع) اسلامشهر واقع است.
انتهای پیام/