گروه سلامت خبرگزاری فارس:نام این بیماری از قدیم الایام نحس و ترسناک بوده؛همه وقتی نام آن را میشنوند، سرتا پای وجودشان دلهره اضطراب میشود؛ اولین تصویر ذهنی در فرد مبتلا، به انتها رسیدن مسیر زندگی است!
هنوز جمله مرسوم «فلانی بیماری بد گرفته!»، در اذهان بسیاری ثبت است و نوستالژی غمباری برای بسیاری از افراد و خانوادههاست.گویی سرطان همزاد با مرگ و نیستی شده؛ اما این بیماری برای همه مبتلایان نسخه پایان زندگی را نمیپیچد.اگر امید داشته باشی و به لطف و نگاه مهربان ایمان پیدا کنی!اگر جهان را سراسر تاریکی و خزان و سختی در نظر نگیری و اگر بدانی در پس هر سیاهی،سفیدی و روشنایی است؛آن زمان می توانی در سخت ترین شرایط جسمی و روحی،از صعب العبورترین مخمصه های زندگی عبور کنی!
بله! روایت امروز این نگاه مثبت و امیدوارانه به زندگی،دختر نوجوان مبتلا به سرطان است؛متین، بیمار سرطانی که 4 سال نفسگیرو طاقت فرسا را با اختاپوس زمخت سرطان دست و پنجه نرم کرد و همچون کوه با صلابت و استوار مقابل آن ایستاد تا اینکه این بیماری را مقهور اراده و امید خود کرد.
«متین»، فرزند بهبود یافته محک تنها 13 بهار از زندگی خود را گذرانده بود که با سایه شوم سرطان زمینگیر شد!
والدینش مانند تمام پدر و مادرهایی که فرزندشان به بیماری سرطان مبتلا میشود، نگران واکنش پسرشان نسبت به این بیماری بودند اما واکنش او به بیماری بسیار متفاوتتر از تصور خانوادهاش بود.
متین 4 سال با این بیماری جنگید و امروز، فرزند بهبود یافته محک است؛یکی از 7600 کودکی که پیروز میدان مبارزه با سرطان شدند.
فرزند مازنی محک روایت داستان ابتلایش به سرطان را با این جمله آغاز میکند: خرداد ماه بود، با پسربچههای دیگر، برای چیدن توت از درخت داخل پارک کنار خانه بالا رفتم و زمانی که پایین پریدم ساق پایم به شدت درد گرفت.
به خانه رفتم موضوع را با مادربزرگم در میان گذاشتم و او مرهم سنتی زردچوبه و تخممرغ را روی پایم امتحان کرد، اما درد با رسیدن شب بیشتر شد. فردای آن روز برای عکسبرداری به بیمارستان مراجعه کردم و نتیجه نشان داد استخوان پایم کاملا سالم است.
سرانجام این درد همه را نگران کرد تا اینکه پس از انجام آزمایشهای متعدد بیماری تشخیص داده شد. اسمش را نمیدانستم اما هر چه بود، باعث شد تا برای ادامه درمان از شهسوار عازم تهران شویم.
کمی سکوت میکند و در کسری از ثانیه روزهای تلخ ابتلا را در سر مرور کرده و ادامه میدهد: به یاد دارم مادرم به دور از چشم من کتابی را مطالعه میکرد. روزی که او برای خرید از خانه بیرون رفته بود، از روی کنجکاوی سراغ این کتاب رفتم و با عنوان «مراقبتهای ویژه از بیماران مبتلا به سرطان» رو به رو شدم.
آنجا بود که نام بیماریام را پیدا کردم، سرطان خون! این موضوع را با خانواده در میان گذاشتم و آنها در میان نگرانیهایشان، درباره این بیماری برایم توضیح دادند.
متین همان روز تصمیم گرفت با تمام قدرت با این بیماری مبارزه کند. اگرچه اینجا اول راه همه نگرانیهای متین و خانوادهاش بود. 6 ماه قرنطینه به دلیل پیوند سلولهای بنیادی خونساز، هر فرد و خانوادهای را وارد چالش مبارزه با بیماری میکند؛ اما بیشترین نگرانی او در این مسیر، ضعف سیستم ایمنی حاصل از دریافت داروهای شیمیدرمانی بود.همین پایین بودن سطح ایمنی باعث شد حدودا دو ماه در بیمارستان کودکان مفید تهران بستری شود.
لحظات خاطرهانگیز درمان بیماری سرطان
متین در کنار آن روزها، لحظات هیجانانگیزی را هم تجربه کرده است؛ روزهایی که خاطراتش را ثبت کرده و هر از گاهی مرور میکند.
نفسی تازه کرده و اضافه میکند: اولین روز بستریام در بیمارستان مفید جشنی برای کودکان مبتلا به سرطان برپا شد و این موضوع باعث شد نگرانیهای آن روز را از یاد ببرم.
علاوه بر این، در اتاق بازی با کودکان و داوطلبان خوش میگذراندم. اما در این بین یکی از به یادماندنیترین روزها حضور در تمرین تیم پرسپولیس بود. گروهی برای بازی و شاد کردن کودکان مبتلا به سرطان به دیدنمان آمدند و من به یکی از اعضای آن گروه گفتم «خیلی دوست دارم یک روز در تمرین تیم پرسپولیس حضور داشته باشم.»
فردای آن روز مرا همراه با مادرم به محل تمرین این تیم بردند و به یادماندنیترین خاطره من از روزهای درمان، آنجا ثبت شد؛ به خصوص آنکه خبر حضورم را هم در روزنامه پرسپولیس منتشر کردند.
متین، 17 سالگی و خبر بهبودی
حالا به هفدهمین بهار طلایی عمرش رسیده؛ همان روزهای به یادماندنی و روشن زندگیش؛دیگر روی پای خودش ایستاده بود، تنها برای آزمایشهای دورهای از استان مازندران به تهران سفر میکرد و پس از انجام مراحل درمان، دوباره راهی خانه میشد؛ بله! متین سرانجام سرطان را شکست داد و از رینگ نبرد با اختاپوس دهشتناک سرطان پیروز خارج شده و در 17 سالگی قطع درمان شد.
متین داستان سرطانی ما به روزهای خوش زندگیاش میرسد؛همان روزهایی که نوید روشنایی و حیات میدهد؛ حالا خورشید رو به افول زندگیش جان تازهای گرفته و از پس ابرهای سیاه و دهشتناک بیماری سرطان خارج شده است.
متین روایتش را چنین ادامه میدهد:روزی که قطع درمان شدم، برخلاف همیشه دیر به بیمارستان رسیدم شیفت پزشک معالجم تغییر کرده بود و پزشک دیگری گواهی قطعدرمان را برایم نوشت.
ایجاد امیدواری در خانوادهها و کودکان مبتلا به سرطان
خندههای بلند و جاندارش حکایت امید و سرزدگی میدهد و ابراز میکند: آن روز برای تشکر از پدر و مادرم با یک جعبه شیرینی به خانه رفتم و خبر بهبودیام را به آنها دادم. قدردانی از مادرم برایم بسیار مهم بود؛چرا که او برای مراقبت از من شغلش را رها کرد و با وجود خواهر کوچکترم 6 ماه با من در قرنطینه بود.
فرزند 20 ساله محک، این روزها در شُرف تشکیل خانواده است. در مقطع کارشناسی رشته کامپیوتر تحصیل میکند و پیش از شیوع کرونا برای دیدار با والدینی که روزهای سخت درمان بیماری فرزندشان را میگذرانند به بیمارستان مفید مراجعه میکرد.
قهرمان داستان واقعی جدال با بیماری مهلک سرطان امیدوار است روزی که بیماری کرونا با جهانمان خداحافظی کرد باز هم بتواند برای ایجاد امید و انگیزه به کودکان و خانوادهها پیشقدم شود.
متین میافزاید: زمانی که روزهای سخت درمان خودم برای پدر یا مادری شرح میدهم، برق امید را میتوانم در چشمهایشان مشاهده کنم. آنها من و تمام افراد بهبودیافته از سرطان را که میبینند با روحیه بهتری به درمان فرزندشان ادامه میدهند.
من برایشان میگویم که چگونه با وجود بیماری سرطان زندگی کردم، به تکواندو که ورزش مورد علاقهام بود، ادامه دادم، مهارتهای جدید آموختم، انگیزه داشتم و قوی بودم. از نظر من امید و نترسیدن از سرطان راه مؤثر مبارزه با این بیماری است.
انتهای پیام/