به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، در پی ترور و شهادت شهید محسن فخریزاده از دانشمندان هستهای کشور شاعران وارد میدان شده و احساسات خود را در قالب بیت و مصرع بیان کرده و خشم خود را از مستکبران اینگونه نشان دادند:
حسن صنوبری
کشتند تو را آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
کشتند تو را ای دژ مستحکم ایران
تا باز بر این خاک ستمدیده بتازند
تو روح دماوندی و زینروست تو را کشت
ضحاکِ کمینکردۀ در کوه دماوند
تو زادۀ فخری و یقین فخر فروشد
ایران به تو و عشق تو، بر نام تو سوگند
داغ تو گران است، ولی گریه از آن است
با قاتل تو از چه نشستیم به لبخند؟
با قاتل تو از چه نشستیم و نکشتیم
او را که دگرباره برونکرده سر از بند
ای داغ تو یادآور داغ همه خوبان
وی خون تو آمیخته با خون خداوند
آه ای گل گمنام! سرانجام شهادت
عطر تو در این دشت سیهپوش پراکند
ما زنده به عشقیم، اگرچند حسودان
گویند چنینیم و چنانیم بهترفند
بگذار بمیریم و بمیریم و بمیریم
بگذار بگویند و بگویند و بگویند
آنگاه ببین روید از این ریشه خونین
صد ساقۀ سرزنده و صد شاخ برومند
ایران من! امروز تو را صبر روا نیست
این وازدگی تاکی و این حوصله تا چند؟
برخیز و ببین دخترکان تو چو یاقوت
زین خون مقدس به گلو بسته گلوبند
برخیز و ببین رزمکنان تو صفاصف
خنجر به کمر بسته و بر سر زده سربند
من بغض یتیمانم و هم گرز دلیران
بگذار مرا بر سر ضحاک بکوبند!
حجتالاسلام محمدحسین انصارینژاد
گفتند با حکم تقدیر، یک روز رستم بیفتد
در شامگاهی مقدر قدر مسلم بیفتد
دیگر به صبح دماوند سیمرغ ما پر نریزد
بر این سفرنامه از خون یک طرح مبهم بیفتد
یک دم مجسم نکردیم، روزی که در شاهنامه
ناگاه از دست رستم، با گریه مرهم بیفتد
بر سنگفرش دماوند، رد کدامین عقاب است؟
بگذار با آخرین چرخ، از ابر نمنم بیفتد
هرگز نمیخوابد این خون بر کوچه تان تا قیامت
گیرم گلیم شمایان، در آب زمزم بیفتد
بر یوسف ما شهادت، صبح نخست عزیزی ست
در چاه می بینم اما گرگ شما هم بیفتد
گفتند رسم شکفتن باید بکوچد از این شهر
از چشمها شعر لبخند با «دوست دارم» بیفتد
گفتند اما نگفتند این قوم اگر باغبانند
هر روز نعش مسیحی، درباغ مریم بیفتد
گفتند اما نگفتند ناممکن است این قدر خواب
از دیده بان کور باید چشمی که برهم بیفتد
برخیز ای شیر شبگرد، چشمت به یک کوفه نامرد
یک یا علی تیغ برکش، تا ابن ملجم بیفتد
از این قبیله سواران، جز راست قامت نمیرند
حکم است هرگز بر این خاک، جز سرو محکم نیفتد
عباس احمدی
فیض بزم حق هیمشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد هر که مست باده نیست
«پله پله تا ملاقات خدا» سهل است...لیک
خواب میماند هر آنکس شب، سرِ سجاده نیست
حاج قاسم، شهریاری، احمدی روشن...بلی
جز شهادت مقصدی در آخر این جاده نیست
زادگاه رستم است اینجا به اهریمن بگو:
کشور من خالی از امثال «فخری زاده» نیست
از نگاه سر بزیرش در یگانه عکس او
میتوان فهمید او آقاست، آقا زاده نیست!
هر که خشنود است از تحریم و قتل ما، بدان:
بی گمان هم دین ندارد او و هم آزاده نیست
آخرین عوعوی صهیون است بازش کن نترس
این سگ مردار را که حاجت قلاده نیست
میهنم از اسب افتاده ولی از اصل، نه!
میهنم زخمی است، اما از نفس افتاده نیست
ایمان طرفه
چه قدر باید از این عرصه مرد پَر بکشد؟!
امیر قوم چرا جام زهر سر بکشد؟
خیانت است که لبخند، پای دشمن را
به خاک طاهر این مرز پرگُهر بکشد
در آشکار و نهان سامری قسم خورده ست
که دور موسی را خطی از خطر بکشد
هماره خواسته ما را به سِحر خود فرعون
میان معجزه ها گُنگ و کور و کر بکشد
به بازگشت نیندیش! در دل نیلیم
مباد این که دلت پای از سفر بکشد!
خدا بیاورد آن حال رو به سامان را
که مثل سرورمان کارمان به سر بکشد
نغمه مستشار نظامی
علم و ایمان میشکافد ذرهها را جادهها را
خار چشم دشمنان کردهست فخریزادهها را
مرگ در بستر مبادا قسمت مردان که باشد
قسمت از جام شهادت باده دلدادهها را
سیب سرخ عاشقی بر شاخه بی تاب است و سنگین
دست چین کرده ست دستی از ازل آماده ها را
کم شنیدم نام او را پیش از این هرچند بی شک
میشناسد حضرتش گمنامها، افتادهها را
دست بر زخم دلم مگذار ای غم بیش از اینها
پهن کن ای صبر یک بار دگر سجادهها را
شیرمردا، داغ سنگینی ست ما را از غم تو
دیده ور بادا نگاهت، سرور آزادهها را
الهام نجمی
هزاران ابر در داغت پر از بغضاند و بارانند
هنوز از این خبر چشمانمان بیتاب و حیرانند
تنت را زخمها چون لاله زاری غرق خون کردند
نفهمیدند در خونت هزاران لاله پنهانند
نگاهت عشق را از ذرهها تا آسمان میبرد
در آن راهی که عالم را به سوی نور میخوانند
همیشه علم تو چون خار در چشمان دشمن بود
بهارت را خزان کردند و در فکر زمستانند؟
شغادانِ پر از کینه تو را کشتند و سرمستاند
نمیدانند پای خون تو این قوم میمانند؟
جهان باید بداند راه تو همواره پابرجاست
و دشمن را بگو این بغضها آغازها طوفانند
حسین صیامی
مخواه تا بنویسند ناتوان بودیم
فقط دوتا لب خالی و یک دهان بودیم
مخواه تا بنویسند اهل ترس شدیم
مخواه تا بنویسند سر گران بودیم
کنون که حرف درشتی زدند حرف بزن
مخواه تا که بگویند بی زبان بودیم
شکستهاند سبو را سبویشان بشکن
مخواه تا بنویسند رایگان بودیم
در آبسرد فرو ریخت کوه غیرتمان
فریب خورده نیرنگ ناکسان بودیم
به سر به زیری عکس شهید خیره بمان
نگاه کن که ببینی چه بی نشان بودیم
قلم بگیر و به ما تیغ انتقام بده
نشان دهیم چنانیم و آنچنان بودیم
حامد حجتی
سادهای مثل نفسهای بهاران ساده
مثل یک ماه، که در حلقه چاه افتاده
کاش میآمدی از رود، غزل میخواندی
سجده می کرد زمین در سحر سجاده
میرسیدی همه قله روایت میشد
با همان کوه بلندی که به تو دل داده
قله از داغ تو لبریز مذاب است هنوز؟
چه کسی داغ تو را بر دل او بنهاده
نه دماوند غزلهای تو را میفهمد
نه همین دشت، نه جنگل وَ نه کوه و جاده
بگذریم از می لاهوت برایم پُر کن
ای خمار از می و پیمانه و جام و باده
مست میآیی و از عشق لبالب هستی
نوش جانت شود ای محسن فخری زاده!
کمیل کاشانی
جا مانده بوده از هم قطارانش از باکری، همت، سلیمانی
این دفعه اما نوبت او بود پرواز در یک عصر بارانی
بعد از شلمچه فکه و مجنون دنبال لیلای شهادت بود
چل سال صبر و انتظار او پایان گرفت آنسان که میدانی
روباهها همدستشان بودند در استتار فتنه و نیرنگ
کفتارهای کینه جو کردند قصد شکار شیر ایرانی
کشتند فخریزاده ما را شهد شهادت نوش او اما
از غیرت و مردانگی دور است خنجر زدن از پشت، پنهانی
دشمن بداند که خدا با ماست در این نبرد سخت پیروزیم
تا ناخدا داریم باکی نیست از موجهای سخت طوفانی
ما سربلندیم و سر افرازیم یک لحظه هم خود را نمیبازیم
اما برای او نمیماند رهتوشهای غیر از پشیمانی
هرچه تبر داری بزن پائیز این سروها از پا نمیافتند
سر سبز تر از قبل میرویند دور از هیاهوی زمستانی
رضا خوشتراش پسندیده
سالها لبخند بر لبها و حاشا سادهایم
در پی سازش نبودیم و به یک سجادهایم
دستمان تا میرسد کاری کند شمشیرها
میکِشند و میزنند و ما دگر افتادهایم
مِیپرستی میکنیم از خُمرههای جاودان
گاه میریزیم و مینوشیم، حالا بادهایم
ما شهید زندهمان را میپرستیم از قضاء
دل به راه این شهادتهای جمعه دادهایم
سالها درگیر فرجامی شدید این حاصلش...
همچنان ما پیرو یک رهبر آزادهایم
انتقام سخت یعنی روبرو قدس شریف
انتقام سخت یعنی ما همه آمادهایم
یک نفر از این قبیله کم شود ما لشکریم
حاج همت، حاج قاسم یا که فخری زادهایم...
مریم سقلاطونی
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ﴿احزاب:23)
حاج قاسم هستهای !
پیراهن سرخ شهادت، برازنده تو بود
تویی که
همه ایران
مدیون توست
مبارکت باشد ردای آسمانی پرواز!
مجاهد مظلوم!
مرد غیور غریب!
مرد روزهای سخت تحریم!
مرد میدان دانش و دیانت!
مرد مبارز میدان معادلات هستهای
**
داغ دلمان را
تازه کردی
بزرگمرد!
داغ عصر جمعه هفتم آبان ماه
چه قدر بوی سحر جمعه 13 دی
می داد
چه قدر
عطر پیراهن پاره
عطر انگشت و انگشتر
عطر گودی قتلگاه
می داد
آه!
بوی روضه می آید
بوی روضه های میرزا
بوی
باران
بوی باروت
بوی بنفشه
زندگی
پس از تو
ماندن زیر آواری از آتشفشان اندوه است
پدر هسته ای ایران
**
داغ حاج قاسم
هنوز
سرد نشده بود
که «آبسرد»
آتشفشانی
از داغ
سنگین تو را
بر قلب هایمان
ریخت
*
ما دوباره
سرگرم
بودیم
سرگرم
شمارش فالورهایمان
سرگرم
زندگی در شرایط کرونا
سرگرم
رعایت پروتکل ها
سرگرم شمارش آمار کشتار کووید 19
ما
وقتی به هوش آمدیم
که آخرین
نفس های تو
روح خواب آلودمان
را احیا کرده بود
ما درست وقتی
به هوش آمدیم
که
ضربان قلب تو
روی تخت بیمارستان
ایستاد
ما وقتی به هوش آمدیم
که
کوردلانه
ترورت کردند
بزدلانی
که گمان کردند
تو تمام شدنی هستی
هیهات
خون
تو
نابودی
آل یهود
را
نزدیک تر خواهد کرد
**
ما خواب نبودیم نه...
ما بیدار بودیم
که
خون تو
مثل باران پاییزی
بر جاده آبسردِ
نشست
ما دیر به هوش آمدیم
آن قدر دیر
که تصویر تو
در قاب تمام رسانه های جهان
دست به دست شده بود
حاج قاسمِ هسته ای!
ننگ بر مذاکره
ننگ بر لبخندهای کثیف
ننگ بر بی غیریتی
ما چه ساده
کایلی مور گیلبرت را
با خون تو
معاوضه کردیم
ما چه ساده لوحانه
با سرِ سربلند تو
قمار کردیم
.....
قلب تو ایستاد
اما خون تو
هرگز
از جوشش
نخواهد ایستاد
انتقام خون تو
ادامه دادن راه روشنی است
که تو رفته ای
ادامه دادن دانش تو
به زودی
ثمره زحمات تو
در تولید واکسن کرونا
جهان را
از خواب خرگوشی خیانت و خنجر
بیدار خواهد کرد
خون تو
جوشنده تر از پیش
در رگارگ تنِ وطن
جاری خواهد شد
خون تو
قلب هایمان را
بیدار خواهد کرد
خون تو
نوید مرگ نتانیاهوست
مژده ی
ویرانی
تل آویو است
خون تو
نوید
صبح قریب است
فردا
روز انتقام توست
این بار
موشک هایمان
چشم تلاویو را
هدف خواهند گرفت
محمدمهدی عبداللهی
حیات مکتب اگر خون بهاى عاشق هاست
قسم به ملک سلیمان که عشق پابرجاست
قسم به نام خمینى که مظهر عشق است
طلوع نهضت قاسم، زوال آمریکاست
اگرچه فتنه صهیون، ستاره اى را چید
به بزم محسنِ فخرى در آسمان غوغاست
میان حادثه ها لحظه اى مپندارید
که رفته مالک و سیدعلى دگر تنهاست
اگرچه داغ شهیدان براى او سخت است
امید او به عنایات حضرت زهراست
نه جنگ مى شود و نه مذاکره...هرگز
مقاومت به خدا چاره معماهاست
قسم به صبح ظهور، انتقام در راه است
قیام قاسمیون، امتداد عاشوراست
* محمدعلی مودب
سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد
غروب از جاده دردا باز اسبی بیسوار آمد
بَرَد چون عشق دل، جز باختن راهی نمیماند
سواران را بگو جز تاختن راهی نمیماند
جراحتها به تنها جامه دیدار میدوزد
بکش ما را ز خون ما چراغ لاله میسوزد
بکش ما را که با خون زنده است این باغ بارآور
خوشا در خون طپیدن، الأمان از مرگ در بستر
خضابی خوشتر از خون نیست مردان خدایی را
ببین در قتلگه سیمای عقل کربلایی را
کفن خون باد مردان را و تقدیر معین باد
چراغ عقل ابراهیمها در شعله روشن باد
خوشا عقلی که در صفین با کرّار همراه است
خوشا عقلی که میماند خوشا عقلی که جانکاه است
ز جان تن میزند تا خون دهد بستان ایمان را
که تا روشن نگه دارد چراغ عقل انسان را
خدایا یال اسبان مدتی شد خون نمیبیند
بیابانها خیابانهای ما مجنون نمیبیند
خوشا با سر اشارات شهیدان بر سر نیزه
کلام این است و فقه این است خون بر منبر نیزه
ببین در کربلا در جوش، بحر خون خوبان را
چه فخری برتر از خون، چهرةگلگون خوبان را
چرا تن میزنی از عقل ای جان تشنه خون باش
اگر لیلی شناسی رو به صحرا آر ! مجنون باش
به شور این رودها تا ساحل موعود خواهد رفت
نترس از سد و صخره عاقبت این رود خواهد رفت
یکی بر ره نشسته صخرهواری تا که ره بندد
شهیدی غرقه در خون بر خیال صخره میخندد
اگر کشتی ست عاشورا، در این خون غرقه باید زیست
ببین چشم شهیدان را، به جز خون هیچ راهی نیست
حسین ای نوح! ای کشتی! مرا هم غرقه در خون کن
به خون قربانیان را از غل و زنجیر بیرون کن
بخوان تا عزم سر از گریه شبگیر بردارد
پدر بر خاک افتاده پسر شمشیر بردارد
هلا زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست
گلوی زخم ما را دیگر آن گفتار سابق نیست
دگر حرفی نمانده گفتگوی آخرین خون است
بمان تا حرف آخر، خون جواب داغ این خون است
انتهای پیام/