خبرگزاری فارس لرستان_ ابراهیم بارانی بیرانوند؛ در حسرت آن روز و آن ساعتی که هر سال از کنار حرم ملکوتی اولین مظلومان عالم ، امیرالمومنین علی علیه السّلام ،راهپیمائی خود را به سمت حرم فرزند شهیدش امام حسین علیه السّلام شروع میکردیم تا یاد و خاطره کاروان اسرای کربلا ، آن هنگامی که غریبانه از شام به سمت قتلگاه سالار شهیدان بر میگشتند را زنده نگه داریم و با خود زمزمه میکردیم : ای زینب ! ای کاش آن زمان بودیم تا با نثار جان ناقابل خود یاریتان میکردیم؛ ای کاش بودیم و خود را سپر شلاقهای وحوش مقدس نما که بر سر وصورت شما و بچه هایتان حواله میشد میکردیم ؛ ای کاش بودیم و قفل و زنجیرهای آهنینِ داغ و آفتاب زده را از دست و پای امام سجاد(ع) و سایر همسفرانتان باز میکردیم؛ ای کاش بودیم و شخصیت والای شما را به آن جماعت جاهل ونادان معرفی میکردیم و به آنها میگفتیم که دستگاه تبلیغاتی معاویه شما را فریب داده، بدانید که اینها نه تنها خارجی و مرتد نیستند، بلکه اولاد و نسل پیغمرتان و بهترین انسانهای روی زمین هستند تا بلکه بر سر و صورت شما خاک و خاکستر نریزند؛ ای کاش بودیم و... و با این افکار و زمزمهها، طی مسیر میکردیم و مرتب اشک میریختیم!!!
به یاد جادههای نجف به کربلا که در هر مسیرش، محل عبور کاروان اسرا را در ذهن خود تداعی میکردیم و در هر نقطهاش به دنبال محل گم شدن و جاماندن رقیه سه ساله میگشتیم و به یاد آن سیلیها و ضربههای تازیانهای که بر جسم نازنین و پیکر نحیفش نواخته میشد، گریه میکردیم!!!
به یاد مسیرهای نجف به کربلا که تصاویر صحنه های عبور سرهای بریده که پیشاپیش زن و بچه هایشان از این مسیر عبور کرده بودند و تصور اینکه فرزندان و خانواده شهدا با مشاهده سرهای بریده چه حالی و زاری داشتند را مرتب در ذهن خود باز سازی میکردیم و بند بند وجومان را آب می کرد!!!
به یاد آن همه محبت و صمیمیت و عشقی که خیل عظیم راهپیمایان نسبت به هم نشان می دادند، سیل خروشان جمعیتی که در سکوت خود فقط یک هدف و یک مسیر را طی می کردند، دریای موّاج انسانهای عاشقی که همه به سوی کربلا در جریان بودند وهیچ برگشتی در مسیر حرکت آنها نبود!!!
به یاد آن همه مهمان نوازی شیعیان عراق که با عشق و علاقه و محبت و خوشروئی و گشاده دستی و دلی گشاده، تمامی دارائی خود را نثار زائران امام حسین (ع) میکردند و با اصرار و خواهش و التماس و تمنای فراوان، از آنها می خواستند تا مهمان سفره ی دل هایشان باشند!!!
به یاد آن روزهائی که مردم حسینی از دارا تا ندار تمام سرمایه خودشان را به میدان رقابتِ پذیرائی از زائران آوره بودند، از صاحبان کامیونهای بزرگ و پارک شده در مسیر تا آن کودکی که تنها وسیله امرار معاش سالیانه اش یک ترازوی وزن سنجی بود و از زائران تمنا می کرد تا پاهای خسته و تاول زده ی خود را روی آن بگذارند!!!
به یاد آن پیره زن عشایری که هیچی برای پذیرائی نداشت ! اما با دستان پینه بسته و چهره ی آفتاب زده اش خاک زیر پای زائران را کیسه می کرد و به آنها هدیه می داد تا بلکه از مسابقه ی خدمت رسانی به زائران حسینی عقب نماند !!!
به یاد آن کودکان و دخترکان خردسالی که با لباسهای پاره پوره ، محرومیت از سرورویشان می بارید ، اما هرکدام چند دانه خرمای خاک خورده را روی دستشان گرفته بودند و با عشق و علاقه و ذوق فراوان به زوار هدیه می دادند تا برگ سبزی باشد ، تحفه ی درویش ؛ چه کند بی نوا ؟ ندارد بیش!!!
به یاد آن عمودها و ستونهای مسیر راهپیمائی که یکی یکی آنها را شماره می کردیم و شوق رسیدن به عمود شماره ۱۴۵۲ و انتهای شارع العباس را داشتیم تا با تنی خسته و سرو صورتی غبار آلود و پژمرده ، پس از زیارت قمر بنی هاشم(ع) ، خود را برای حضور در محضر خورشید پر فروغ امامت و قتلگاهش آماده کنیم!!!
به یاد شارع العباس و عمود شماره ۱۴۵۲ !!! و آن لحظه وصال به معشوق !!! به یاد سیل خروشان جمعیتی که هروله کنان در بین الحرمین بر سر و سینه میزدند !!! وآن ساعتی که در میان خیل عظیم جمعیت،گهی سراغ ضریح شش گوشه را میگرفتیم و گهی حبیب بن مظاهر و گودال قتلگاه را، گهی در حرم حضرت عباس و کوچه های تنگی که دستهای بریده اش را در خود جای داده بودند مویه سر می زدیم ،گهی در کنار نحر علقمه یاد لب تشنه و مشک سوراخ و کودکانی که منتظر یک جرعه آب بودند،اما حیوانات درنده خو مانع شدند،داغمان را تازه میکرد،گهی به خیمه گاه و تل زینبیه سر می زدیم و از سوز دل فریاد می زدیم امان از دل زینب !!!
و... در نهایت به یاد غروب غمگینِ روز اربعینِ کربلا که ناچار بودیم سرزمین بهشت را ترک کنیم و با کوله باری از خاطره و روحیه ای شاداب و بشاش و معنویتی سرشار از عطر زیارت عتبات عالیات ، به دیار خود برگردیم!!!
والسّلام علی عبادالله الصّالحین
انتهای پیام/