خبرگزاری فارس ـ گروه آموزش و پرورش: اردوان مجیدی پژوهشگر و فعال تعلیم و تربیت در سلسله یادداشتهایی، به ریشهیابی و کالبد شکافی مشکلات ماهوی نظام تعلیم و تربیت و ارائه راهحلهای ممکن میپردازد؛ در نوزدهمین بخش از این یادداشتها آمده است: از پیشفرضهایی صحبت کردیم، که نظام تعلیم و تربیت به غلط آنها را لایتغیر فرض کرده، بر آنها پافشاری میکند، و حاضر به تغییر آنها نیست. در حالی که تحول واقعی نظام تعلیم و تربیت، با تغییر این پیشفرضها محقق میشود. در یادداشتهای دهم تا هجدهم، در مورد یک پیشفرض نظام رسمی در نگاه به ماموریت مدارس در جامعه، و پوشش اهداف آموزشی در این ماموریت صحبت کردیم. قرار شد که این پیش فرض را از چهار منظر در چند یادداشت بررسی کنیم. از منظر اول، دوم و سوم یعنی اهداف دانشی، اهداف مهارتی و اهداف فرهنگ به موضوع پرداخته بودیم. در یادداشت شانزدهم، هفدهم و هجدهم، بحث را از منظر شکلگیری شخصیت دنبال میکردیم. در مورد انتظاری که از مدرسه برای شکل گیری آن وجود دارد، ماهیت شخصیت، و مولفههای سازنده آن صحبت کردیم. همچنین در مورد جای خالی آن در مدارس بحث کردیم. به عوامل و سازوکارهای شکل دهنده شخصیت، اشاره کردیم، و مواردی را در مورد تخریب شخصیت در مدارس بیان کردیم. حال در آخرین قسمت از بحث شخصیت و نیز آخرین قسمت از بحث اهداف آموزشی، به ادامه بحث در مورد شخصیت میپردازیم.
بافت مدرسه شخصیت
بافت مدارس، برای تحقق تربیت مطلوب ابعاد شخصیت فرزندان ما، باید چگونه باشد؟ در یادداشتهای قبلی در مورد مدرسه شخصیت، تلویحاً ضمن نقد بافت نظام آموزشی موجود، به ابعاد مطلوب نیز اشاره شد. دو ویژگی مهم در مدرسه میتواند به شکلگیری شخصیت به صورت موثر و مطلوب کمک کند.
اولا محیط باز، اکتشافی، پرتلاش و درگیر در کارهای متنوع، دیسیپلین جدی در واگذاری کارهای درسی به شاگردان و بازخواست جدی از آنها، در عین تنوع و تناسب با شرایط شاگرد، و درگیر شدن شاگردان مختلف در کارهای مختلف، به صورتی لذت بخش و جذاب، و نیز در فعالیتهای هنری مختلف، ترسیم کننده بخشی از ابعاد یک مدرسه شخصیت است. همچنین واگذاری کارهای مدرسه به شاگردان به صورت جدی، و برعهده گرفتن مسؤولیتهای مختلف امور مدرسه توسط شاگردان به صورت مطالبه شده، به صورت مستمر و خودانگیخته، و درگیر شدن آنها در کسب و کار واقعی، ابعاد دیگری از یک مدرسه فعال و مناسب برای شکلگیری شخصیت شاگردان است. مدرسه زندگی و مدرسه عمل، جنبه دیگری از مدرسه شخصیت را شکل میدهند. با توجه به اینکه در یادداشت هفتم، این ترسیم از بافت یک مدرسه مطلوب انجام شد، در اینجا بیش از این به جزئیات وارد نمیشویم.
ثانیا رویکرد استاد و شاگردی، بهترین بستر برای شکل گرفتن شخصیت شاگردان است. مربی در یک فرایند زندگی با شاگردان در محیط مدرسه، بصورت تدریجی و ملایم، شاگردان را در شکل گرفتن مولفههای مختلف شخصیتی آنها، رهبری کرده و سوق میدهد. شاگرد پیش استاد خود شاگردی میکند، و در این شاگردی کردن، شخصیت او شکل میگیرد. در بخشی از یادداشت هشتم، به ابعاد رویکرد استاد و شاگردی پرداخته بودیم، لذا در اینجا به همین اشاره اکتفا کرده، و جزئیات بیشتر را به مطالعه همان یادداشت رجوع میدهیم.
مأموریت: مدرسه شخصیت
با روشنتر شدن ماهیت شخصیت، میتوان مأموریت مدارس را بهتر ترسیم کرد. مدارس مأموریت دارند که برای تمهید زندگی بهتر برای افراد، و نیز شکل دادن جامعه بهتر، به شکل گرفتن شخصیت شاگردان به نحو مطلوب کمک کنند.
نمیتوان باور کرد که مدارس تنها به انتقال دانش بپردازند، و مأموریت خود را انجام یافته تلقی کنند. و قابل قبول نیست که مدارس نه تنها به پرورش شخصیت شاگردان توجه نداشته باشند، بلکه لابلای چرخ دندههای فرایند آموزش رسمی ماشینی، ابعاد مهمی از شخصیت آنها را مخدوش کنند.
وقتی از لزوم تحقق مدرسه شخصیت در مدارسمان صحبت میکنیم، بعضا تصور میشود که حرف نشدنی و غیر قابل تحققی را بیان میکنیم. برخی افراد اظهار میکنند که مدارس نمیتوانند شخصیت کودکان را شکل دهند، و فقط باید به همان انتظار انتقال دانش بسنده شود. اما توضیحاتی که در همین یادداشتهای اخیر در این زمینه دادم، به حد کافی روشن کننده این موضوع است که نه تنها این کار ممکن است، بلکه ضرورت دارد و جزو امهات مأموریت نظام تعلیم و تربیت است.
فرض دانستن تربیت شخصیت در یک دوره آموزشی، چیز بعید و دور از دسترسی نیست. بسیاری از دورههای آموزشی برای تربیت افرادی با شخصیت متفاوت، و تغییر شخصیت افراد عادی در این تربیت، تعریف شده و کارکردهای آن کاملا ملموس است. دورههایی نظیر تربیت خلبانی، دریانوردی و نظایر آن و دورههای تربیت نظامی، به خصوص در دورههای ویژه نظیر آموزش تکاوری، به صورت کاملا مشخص این تغییر شخصیت را دنبال میکنند. در دورههای آموزش تکاوری، برای تحقق بسیاری از خصوصیات، نظیر شجاعت، اعتماد به نفس، دقت، صبر، بردباری، خونسردی، جدیت، نظم، وقت شناسی، اطاعت و بسیاری از خصوصیاتی که قبلا به آن اشاره کردیم، سازوکارهای آموزشی کاملا مشخصی وجود دارد. هر چند برخی از خصوصیات در این آموزشها، با خصوصیاتی که ما در مدارس انتظار داریم، متفاوت و بعضا متضاد است (مثلا بیرحمی، که بعضا تکاوران برای آن تربیت میشوند). اما به هر حال اینکه انتظار داشته باشیم که فارغ التحصیلان یک دوره آموزشی، شخصیتشان متفاوت با سایر افراد دوره ندیده باشد، امری شناخته شده و قابل تحقق است.
نظام تعلیم و تربیت نیز اگر بداند که چگونه شخصیت شاگردان را به صورت مطلوب شکل دهد، و بخواهد که چنین کند (که ضروری است که بخواهد)، میتواند در این امر مهم موفق عمل کند.
مدارس متفاوت برای طیفهای شخصیتی متفاوت
بد نیست با توجه به اشاره ای که به تربیت دوره تکاوری شد، و تفاوت برخی از مؤلفههای شخصیتی در آن دورهها با مولفههای مد نظر مدارس، به این اشاره شود که اصولا طیفهای افراد مختلف جامعه، نیازمند طیفهای مختلف شخصیتی هستند. شخصیت مطلوب یک کشاورز، با شخصیت مطلوب یک صنعتگر، یک تاجر، یک خیاط، یک نویسنده، یک پژوهشگر، یک راننده و مشاغل مختلف فرق میکند.
طیف وسیعی از خصوصیات و ویژگیها، به صورت عمومی برای همه افراد مطلوب و ضروری است. جدیت، اعتماد به نفس، ادب، صبر، پشتکار و بسیاری دیگر از ویژگیها، برای همه ضروری است. اما برخی از خصوصیات در برخی از افراد، نیازمندی متفاوتی دارد. یک تاجر بیش از یک کشاورز به قدرت معاشرت و تعامل و چانه زنی نیاز دارد، و نیاز به روحیه جنگنده، در عین تعامل ملایم با مخاطب، درک شرایط مخاطب و احتمالا آراستگی ظاهری دارد. اما یک کشاورز، نیاز به صبر و بردباری، رفتار آرام، خونسرد، قناعت و پشتکار بیشتری دارد. یک پژوهشگر، نیازمند دقت، نظم، محاسبهگری و مهارتهای ذهنی بیشتری نسبت به یک خیاط دارد، اما خیاط نیاز به پشتکار، امانت داری، حفاظت از لوازم، سرعت عمل، پاکیزگی و مهارتهای یدی بیشتری است.
حتی بعضاً نوع یک خصوصیت در دو زمینه مختلف متفاوت است. نوع دقتی که یک صنعتگر در کار خود لازم دارد، با نوع دقتی که یک پژوهشگر لازم دارد، متفاوت است. نوع صبر و بردباری یک تاجر، با نوع صبر و بردباری یک کشاورز فرق میکند. همه اینها شخصیتهای متفاوتی را در افراد موفق در زمینههای تخصصی متفاوت ترسیم میکند.
به این ترتیب اگر مدارس، مؤلفههای شخصیت کودکان را رشد میدهند، لازم است تا امکان حضور طیفهای مختلفی از مدارس که طیفهای مختلفی از تربیت شخصیت در آن جاری است، وجود داشته باشد. مدرسهای که تیپ شخصیتی مناسب برای مشاغل ذهنی نظیر پژوهش و طراحی را تربیت میکند، مدارسی که افراد را برای کسب و کار تربیت میکنند، مدارسی که فضای آرام تری دارند، و مدارسی که فضای پر جنب و جوش و پرتلاطمی دارند.
در واقع طیف ابعاد شخصیتی چنان وسیع است، که نمیتوان فقط چند نوع مشخص از آن را برای پوشش مدارس تعیین نمود. این به مؤسسان و مدیران و کادر و محیط اجتماعی یک مدرسه باز میگردد که چه طیفی از شخصیت پردازی و تربیت شخصیت در آن جاری باشد. و بالطبع شاگردان و خانوادههایی که به آن طیف از شخصیت، تمایل یا نزدیکی قبلی بیشتری دارند، به آن جذب خواهند شد؛ و بالطبع تربیت یافتگان این مدارس نیز به مشاغلی سوق پیدا خواهند کرد، که با این طیف از شخصیت، سازگاری بیشتری دارند.
منظورم از این بحث این نبود که حتما باید دستهبندی مشخصی از تربیت شخصیت در مدارس انجام شود. بلکه هدفم بیشتر این بود که تجسم کنیم، مدرسه شخصیت فقط یک نوع مشخص نیست، و میتواند انواع مختلفی از مدرسه شخصیت وجود داشته باشد؛ و تحقق مدرسه شخصیت با یک کلیشه امکان پذیر نیست.
شخصیت بیش از فرهنگ و فرهنگ بیش از مهارت و مهارت بیش از دانش
در اینجا بعد از چند بخش از یادداشتها، به پایان بحث پیش فرض اشتباهی که در حوزه اهداف آموزشی اتخاذ شده است، رسیدهیم. دیدیم که بیش از آنکه اهداف دانشی به شاگردان منتقل شود، شاگردان برای آماده شدن برای زندگی واقعی خود نیازمند تحقق اهداف مهارتی هستند، آنهم مهارتهایی که در زندگی و کار به آن احتیاج دارند. و بیش از آنکه به دانش و مهارت نیاز داشته باشند، از یک سو به شکلگیری فرهنگ مناسب برای تعامل و ایفای نقش مؤثر اجتماعی، و از سوی دیگر به شکل گیری شخصیت مناسب، برای بروز رفتارها و منش مطلوب به صورتی پایدار و با ثبات، نیاز دارند.
در واقع اگر کمی تعمق کنیم، اولویت نیاز به دانش و مهارت، پایینتر از فرهنگ و شخصیت است. اگر ما بتوانیم در مدرسه فردی را تربیت کنیم که منظم، دقیق، وقت شناس، با پشتکار، با اعتماد به نفس، با اراده، فکور، قانونمدار، مسئولیتپذیر، کاوشگر، صبور، خلاق، دارای فرهنگ کار، فرهنگ تعاملات اجتماعی، فرهنگ مطالعه و نظایر آن باشد، اگر چنین فردی از فلان مؤلفه فلان دانش آگاهی نداشته باشد، یا فلان مهارت را نداشته باشد، خودش میتواند آن دانش را بهدست آورده یا برای کسب آن مهارت تلاش کند. اما اگر افراد داشته باشیم که این دانشها و مهارتها را در مدرسه کسب کرده، ولی شخصیتی ناتوان و با فرهنگی اندک باشند، در استفاده از دانشها و مهارتهای مذکور، چندان موفق نخواهند بود. البته قائدتاً کسب دانشها و مهارتهایی که در کاربردهای ضروری با آن مواجه میشوند، ضروری خواهد بود. اما همین دانشها و مهارتهای ضروری، به کمک فرهنگ و شخصیت شکل گرفته در آنها، میتواند مسیر رشد و جوشش آنها را باز کند.
از دانش آموز تا شاگرد
وقت آن رسیده که مدارس و دانشگاهها، از آموزش دانش به ”دانش-آموزان“ و ”دانش-جویان“ دست برداشته، و به تربیت ”شاگردان“ مبادرت کنند. این پیشفرض که مدرسه و دانشگاه فقط میتواند دانش را به دانشآموزان و دانشجویان منتقل کند، پیش فرضی ناروا است که سالها است مدارس مان را از ایفای مأموریت اصلی خود باز داشته است.
مدارس با از سر باز کردن ماموریتهای اصلی خود در آموزش مهارتها، و ارتقای فرهنگ و شخصیت، تصور میکردند که میتوانند با همان آموزش دانش، کار خود را از پیش برده و شاگردان را برای جامعه آماده کنند. اما واقعیت این بود که حتی همان آموزش دانش نیز به صورت موثری انجام نشد، و دانشآموزان و دانشجویانی را پس از سالها تلف کردن بهترین و مفیدترین و پربارترین دوران زندگی شان، با دست خالی به جامعه میفرستند. و حال این فارغالتحصیلان دانش اندوخته ولی ناتوان هستند که نه دانش کسب شده آنها مفید و کاربردی است، و نه مهارتهای مناسب را کسب کرده اند، و نه فرهنگ و شخصیتشان به صورت مفید و قابل قبول شکل گرفته است.
به جای آن لازم تا مدارس بستری را فراهم کرده تا شاگردان، نزد مربیان توانمند، زانو زده و شاگردی کنند، و با درگیر شدن در مسائل زندگی واقعی، دانشهای کاربردی را فرا گرفته، مهارتهای ضروری را کسب کنند، فرهنگ حضور در جامعه به صورت مطلوب در آنها شکل گرفته، و شخصیت آنها نیز به بهترین وجه قوام یافته باشد. این، آن مأموریتی است که مدارس بر عهده دارند، و برای آن وجود دارند.
تربیتی برای آینده
اما این مأموریت، فقط برای تربیت شاگردان برای جامعه کنونی نیست. بعد از این بحث شاید بهتر میتوان این موضوع را درک کرد که مدارس امروز ما نه تنها بچهها را برای آینده آماده نمیکند، بلکه برای حال هم آماده نمیکند. مدارس در بهترین شکل عملکردشان، در حال تربیت کردن بچهها طبق قواعد و نیازهای گذشته هستند؛ و البته متاسفانه همین تربیت برای گذشته را هم درست انجام نمیدهند. بچهها فقط دانش و اطلاعاتی که مربوط به گذشته است پیدا میکنند، ولی حتی اگر در شرایط زمان گذشته نیز قرار بگیرند، توانمندیها و خصوصیات لازم برای زندگی در آن گذشته را هم در حد کافی کسب نکردهاند.
به مدارس باید با چشم مراکز بسترساز پیشرفت و توسعه کشور نگاه کرد. اگر جامعه آینده ما نیاز به افرادی با شخصیت قوام یافته و توانمندتر از آنچه که امروز در جامعه مشاهده میکنیم، داشته باشد، باید بستر این شکل گیری شخصیت را در مدرسه با هدف گیری آینده فراهم کنیم. اگر جامعه پیشرفته آینده، نیاز به انسانهایی با فرهنگ تعالی یافته تر، نسبت به فرهنگ کنونی جامعه ما دارد، باید برای تربیت این انسان فرهیخته و با فرهنگ متعالی، در مدارس دورخیز کند. و اگر جامعه پیشرفته آینده، نیازمند افرادی با مهارتهای ضروری در آن جامعه است، باید شرایط کسب این مهارتها را در محیط مدارس فراهم کند.
و اما در مورد دانش، دانش مورد نیاز برای آینده، به سرعت در حال تغییر و تحول است. بنا بر این به جای تأکید بر مولفههای دانش خاص، شاگردان را در عین درگیر کردن در کسب دانشهای کاربردی طبق مسائل جاری و روزمره، برای فراگرفتن و نیز ساختن دانش آینده، در زمان خودشان آماده و فعال کند.
این مأموریتی است که نظام تعلیم و تربیت ما، چه در مدارس و چه در دانشگاهها، بر عهده دارند. و نه تنها حق ما، بلکه وظیفه ما به عنوان اعضای این جامعه، مطالبه کردن چنین نظامی برای تحقق جامعه پیشرفته آینده است.
*****
بحث مفصلی که از یادداشت دهم شروع کردیم، در این یادداشت تمام میشود. در 10 یادداشت اخیر، از یک پیش فرض نظام رسمی در نگاه به مأموریت مدارس در جامعه، و پوشش اهداف آموزشی در این ماموریت صحبت کردیم. اینکه نظام رسمی ماموریت خود را فقط انتقال دانش، آن هم انتقال دانش غیر کاربردی و علوم پایه میداند، در صورتی که ماموریت واقعی و مورد انتظار مدارس، آماده کردن فرزندان ما برای ایفای نقش موثر در جامعه، و حتی ساختن جامعه آرمانی آینده است. از منظر اهداف دانشی، مهارتی و فرهنگ در یادداشتهای قبلی و از منظر اهداف شکل گیری شخصیت در چهار یادداشت آخر صحبت کردیم. دیدیم که مدرسه برای فراهم کردن بستر کسب و شکل گیری شخصیت شاگردان باید بافتی متفاوت نسبت به آنچه در مدارس امروز وجود دارد، داشته باشد. بافتی که شاگردان در آن، یادگیری را در اکتشاف و تعامل وسیع، در عین تجربه زندگی واقعی در مدرسه، در خلال فرایند استاد و شاگردی داشته باشند. تا چنین اتفاقی در مدارس نیافتد، و مدارس از بافت ماشینی کلاسهای رسمی و کتاب درسی و تدریس به شکل سخنرانی خلاصی نیابند، شکلگیری شخصیت به شکل مناسب در مدرسه محقق نشده، و انتظار برای ایفای مأموریت واقعی نظام تعلیم و تربیت بیهوده خواهد بود.
بحث در مورد پیش فرض اهداف آموزش، در اینجا تمام میشود. اما بحث در مورد کالبد شکافی مسائل گلوگاهی نظام تعلیم و تربیت کماکان ادامه دارد. در یادداشتهای بعدی، ابعاد دیگری از تحول را مورد بحث قرار داده، و نیز پیشفرضهای دیگری را که نظام آموزشی کنونی بر آن پافشاری میکند، مورد بحث قرار خواهیم داد. انشاءالله. الحمد لله رب العالمین.
انتهای پیام/