خبرگزاری فارس- مریم عرب انصاری: قرارمان ساعت 10:30 محوطه H ستاد فرماندهی پلیس تهران بود. زودتر از موعد مقرر به محل می رسم. محوطه H پر شده بود از آدمهایی با لباسهای رنگارنگ، ریز و درشت، کوتاه و بلند، بچه سال و بزرگسال که صف شده پشتسر هم کف زمین نشسته بودند؛ در دستهایشان دستبند و بر پاهایشان پایبند جای گرفته بود.
جای تیزی بر گردن و گوش و صورت و دستهایشان خودنمایی میکرد. جمعشان جمع بود. ترسی در چهرههایشان وجود نداشت. با هم بگو بخند میکردند. انگار نه انگار که اینجا در وسط ستاد فرماندهی پلیس تهران به زنجیره کشیده شدهاند. هر چند که معلوم است ترسیدهاند چرا که گناهشان را انکار میکنند.
این طرفتر هم ابزارشان را به ترتیب بر روی میزها چیده بودند: از شمشیرهای بزرگ و کوچک، رنگ و وارنگ و نازک و ضخیم گرفته تا انواع تفنگ ها و سلاحها و شبههسلاحهایی که در گردنکشی و کریخوانیهایشان آنها را عرضه میکردند.
ابزار قماربازی که از انهدام دو باند قمار در سعادت آاباد و نازی اباد کشف شده بود با انواع شیشههای رنگی مشروبات الکلی در کنار انواع تیزی و بیسیم و اسپریهای اشکآور و سایر اقلامی که در درگیریها به کار میبردند روی میزهای دور محوطه را پر کرده بود.
آن طرفتر هم موتور سیکلتهای احتکار شده ایرانی و خارجی را که پلیس از سه پارکینگ کشف کرده بود چیده بودند؛ البته در اصل 649 دستگاه کشف شده بود که فقط تعداد انگشت شماری از آنها را اینجا در کنار محوطه H به نمایش گذاشته بودند.
***
کور کردن چشم همکلاسی با پرگار اولین تجربه گنده لات نعمت آباد در 14 سالگی!
سر صف نشسته، دور موهایش خالی است، رد تیزیهای قدیمی و جدید روی پوست سرش خودنمایی میکند. قد کوتاهی دارد.
علیرضا 30 ساله است. سابقهای 10 تا 11 سال زندان دارد. سنش را میپرسم میگوید 30 سال؛ با تعجب میگوین از چندسالگی زندان بودی؟میگوید 14 سالگی.
خودش که تعجبم را میبیند میگوید: اولین بار 14 سالگی بود که پایم به کانون باز شد.
میپرسم برای چه؟ خنده تلخی میکند و میگوید: هیچی توی مدرسه دعوایم شد بعد من را فرستادند کانون. میگویم: مگر میشود الکی فرستاده باشند؟ حتماًکاری کردهای؟
من و من میکند و میگوید: راستش با پرگار زده بودم توی چشم یکی از همکلاسیهایم؛ بیچاره کور شد.
نفسم بند میآید. میپرسم چقدر در کانون بودی؟ میگوید: 6-7 ماه؛ اما درسم را ول نکردم. شبانه درس خواندم و دیپلم تجربی گرفتم.
از پدر و مادرش میپرسم. سرش را پایین میاندازد. می گوید: از دستم دق کردهاند اما چاره ای ندارند. مادرم خانهدار است و پدرم راننده تاکسی. 2 برادر هم دارم .کوچکتر از خودم هستند.
میپرسم آنها هم مثل تو هستند؟ میگوید: نه. آن دو اصلاً دعوایی نیستند.
میگویم چرا امروز اینجایی؟خیلی راحت میگوید: دعوت کردند و آمدم.
با شنیدن این جمله مطمئن میشوم که از اراذل سطحدار است. سریع میروم سر اصل مطلب و میپرسم سطح چندی؟
نمیخواهد جواب سؤال را بدهد؛ این پا و آن پا میکند. میگویم اگر احضار شدهای حتماً سطحدار هستی که پلیس امنیت احضارت کرد.
بالاخره جواب میدهد و میگوید: سطح یک هستم.
از گنده لاتهای پاسگاه نعمت آباد است. قضیه دعوا را میپرسم، میگوید خبری نبود. یک دعوای فامیلی بود. من تنها بودم و 10 نفر دیگر. با جروبحث، دعوایمان شروع شد. دم خانهمان هم بودیم با مردم که کاری نداشتیم.
گفتم چند نفر را مجروح کردی؟ کف دستانش را نشانم میدهد؛ بخیهها روی انگشتان، کف دست و مچش به چشم میخورد.
ادامه میدهد: تاندون دستم از کار افتاده. این انگشتم کار نمیکند. میپرسم بیمارستان هم رفتی؟میگوید: 2 روز بستری شدم.
خودش ادامه میدهد: یک نفره 10 نفرهشان را حریف شدم. من با چاقو بودم و آنها با شمشیر.
از چگونگی ورود پلیس امنیت به قضیه دعوا میپرسم؛ میگوید: خودشان آمدند سراغمان. فیلمها را از یک مغازه گرفته بودند؛ اصلاً خود من از آن 10 نفر شاکی بودم. اما حالا انگار قرار است من محکوم شوم.
علیرضا میگوید: سه سال است که در بند نبودهام و حالا هم به خاطر آن دعوای فامیلی لعنتی که 12 اردیبهشت انجام دادیم پایم به اینجا باز شده؛ میگوید پشیمانم اما انگار که کار از کار گذشته است.
سرهنگ سعید راستی رئیس مرکز عملیات پلیس امنیت عمومی پایتخت در خصوص پرونده علیرضا به فارس میگوید: علیرضا و برادرانش با قمه و شمشیر با دسته دیگر از اراذل و اوباش درگیر شدند. فیلم و مستنداتش هم موجود است .در فضای مجازی بارگذاری کرده بودند که شناسایی و دستگیرشان کردیم.
سرهنگ راستی میگوید: پلیس اجازه نمیدهد که عدهای اراذل و اوباش آرامش و آسایش مردم را به مخاطره بیندازند.
***
گوش بری با شمشیر!
بلوز و شلوار مشکی پوشیده؛ قد و هیکلی دارد برای خودش. اما حاضر به حرف زدن نیست. میگوید: خانم تو را به خدا ما را ول کنید؛ من زن و بچه دارم؛ من کاری نکردم که مرا آوردند اینجا.
گوشش مثل کشتیگیرها شکسته است. پشتسرش رد تیزی است؛ سریع میروم سر اصل مطلب و میپرسم پلیس میگوید شما با شمشیر گوش یک نفر را بریدهای. راست است؟!
باز سرش را توی دستانش میگیرد و میگوید دروغ میگویند؛ من را الکی آوردهاند من کی این کار را کردهام.
او میگوید و من دستبردار نیستم؛ مثل خودش صحبت میکنم. میگویم نکند پاپوش برایت درست کردهاند؟
سرش را بالا میآورد و میگوید: بله، با کسی مشکل داشتم او برایم پاپوش دوخته؛ هر اتفاقی که میافتد به من وصل میکند؛ من در پخش زغال کار میکنم، زن و بچه دارم.
سریع میپرسم: سابقهداری؟ میگوید: 10 سال پیش یک سابقه درگیری داشتهام؛ به الان ربطی ندارد که.
سرهنگ راستی اما چیز دیگری میگوید. عکسی را نشانم میدهد که سر یک نفر پر از خون است ؛ میگوید: این فرد با قمه اقدام به بریدن گوش یک نفر کرده است.
میترسم، واقعاً ترسناک است چراکه با قمه گوش کسی را بریده اند.
جالب است شاکی هم حضور دارد. پشت گوشش آثار بخیه است؛ مایل نیست حرف بزند فقط به این جمله بسنده میکند که متهم دوست برادرش بوده و نمیداند چرا ساعت 5 صبح توی خانه سراغ او رفته و گوشش را بریده!
***
دستگیری عامل کری خوانی در آمل
برای خودش گنده لاتی است. قد و بالایی بلند با هیکلی ورزیده؛ صدایش را در گلو میاندازد و میگوید:کسی عکس نگیرد. ما خانوادهدار هستیم. قرار نیست که به خاطر یک اتهام آبروی ما را ببرید.
چند مامور پلیس دورش جمع میشوند؛ یکی از مأموران میگوید از پشتسر از تو عکس میگیرند.
جالب است راضی نمی شود و با پررویی میگوید: از پشتسر هم مرا میشناسند.
یکی از خبرنگاران میگوید: وقتی در فضای مجازی کریخوانی میکردی همه شناختنت؛ سروصورتت هم معلوم بود. آن موقع از آبروی خانوادهات نترسیدی که حالا بحث خانواده و ناموس را وسط میکشی.
اما متهم از آن بیدهایی نیست که با این بادها بلرزد؛ بچه پررویی است برای خودش؛ حتی زنجیر و دستبند که بر دست و پاهایش جا گرفته و این همه مأمور نتوانسته اندک ترسی را در وجودش وارد کند؛ انگار که انگار دستگیرش کردهاند؛ آدم میترسد از اینها؛ وقتی در زنجیر نیستند چه میکنند؟!
سردار علی ذوالقدری رئیس پلیس امنیت عمومی پایتخت به فارس میگوید: در فضای مجازی کریخوانی کرده بود. رفته بود به یک شهرستان در شمال کشور و بعد از اراذل دیگر خواسته بود که بیایند و تسویه حساب کنند؛ این فیلم را در فضای مجازی پخش کرده بودند.
هنوز حرفهای سردار تمام نشده که باز صدایش را بالا میبرد و میگوید: وقتی یک بچه متولد 99.1.1 میآید و 2 هزار فحش ناموسی به آدم میدهد خوب باید چه میکردم؛ رفته بودم مسافرت آمل؛ وقتی دیدم قانون هم با او کاری ندارد به سراغ بزرگترهایش رفتم.
سردار میگوید: اما در فیلم خبری از بزرگترها نیست؟ کریخوانی میکردی و به درگیری دعوت میکردی.
باز با گستاخی میگوید: با بزرگترهایش حرف زدم. سر دفاع از خودم رفتم؛ بچهپررو برایم پیغام داده بود که تن زندان را به تنم کشیدهام ... حتی اطلاعات هم نمیتواند با من کاری کند؛ حال اگر من این حرف را میزدم در میدان آزادی اعدامم میکردند اما کسی سراغ آن بچهپررو نرفت و خودم رفتم تا حسابش را صاف کنم.
سرهنگ راستی به او میگوید: چرا شکایت نکردی؟ میآمدی و میگفتی؟
باز پسرک گردن کلفتی میکند. بلند بلند حرف میزند. اینقدر که دیگر خبرنگاران هم از دستش خسته میشوند.
***
15 میلیون هزینه کتک زدن!
اینطرفتر اما 2 نفر را لباس طوسی پوشاندهاند؛ بهنام 35 ساله پارچه فروش و منصور 29 ساله قصاب هستند.
سرهنگ راستی به فارس میگوید: باندشان پنج نفره بوده،پول میگرفتند تا آدمها را بزنند؛ برای هر نفر 12 تا 15 میلیون تومان؛ بعد با ضربات قمه و شمشیر به جانش میافتادند.
بهنام و منصور اما قبول ندارند میگویند ما فقط مشارکت داشتیم به ما گفته بودند قضیه ناموسی است. ما هم با موتور رفتیم سر قرار؛ اما طرف مقابل در رفت. میپرسم: الان کجاست میگویند: در زندان.
سرهنگ راستی لبخند تلخی میزند و میگوید: پنج مورد داشتند برای زدن؛ 2 نفر را زده بودند و در سه مورد ناموفق بودند.
***
روی یکی از میزها پر از تجهیزات نظامی، چراغ گردان، بیسیم و اسلحه است؛ سردار ذوالقدری به فارس میگوید: تیمشان چهار نفره بود در پوشش پلیس در جنوب شرق تهران در فضای مجازی قدرتنمایی میکردند که شناسایی و دستگیرشان کردیم.
***
اینطرفتر روی میز لوله پلیکایی است؛ سرش را پیچ بستهاند مثل گرز شده است. در درگیریها به کار میبردند.
نیم استوانهای فلزی توجهم را جلب میکند از سرهنگ راستی میپرسم چه وسیلهای است، میگوید: گارد آرنج است در دعواها استفاده میکنند توی دستشان میکنند تا ضربات شمشیر و قمه دستشان را قطع نکند!
***
صدای ایست می آید. سردار رحیمی برای بازدید وارد محوطه می شود. اراذل و اوباش را که خیلی راحت یکی ایستاده و یکی نشسته هستند به نظم بر روی زمین مینشانند.
افسران پرونده در کنار میزها صف میکشند. رئیس پلیس پایتخت میآید بعد از گفتوگو با افسران پروندهها و بازدید از کشفیات میگوید: پلیس برخوردی قاطع و جدی با مزاحمین نوامیس، استفادهکنندگان غیرمجاز از سلاح، فروشندگان مشروبات الکی و مزاحمین محلات و پارکها دارد.
سردار رحیمی میگوید: پلیس اجازه نمیدهد عدهای از اراذل و اوباش با کریخوانی و شرارت، درگیری وعربدهکشی نظم و آرامش مردم را به مخاطره بیندازند.
فرمانده انتظامی پایتخت با اشاره به سلاح و مهمات کشف شده در طرح اقتدار پلیس امنیت عمومی اعلام میکند که خرید و فروش سلاح و شبه سلاح جرم است و خریدار و هم فروشنده مجرمند و پلیس با این دسته از افراد که مردم را دچار استرس میکند نیز برخورد میکند.
سردار رحیمی از دستگیری 557 نفر از اراذل و اوباش، مزاحمین نوامیس، عاملان نزاع و درگیری و تخریب در طرح اقتدار پلیس امنیت خبر میدهد و میگوید: با تمام توان پای کار هستیم و اجازه نخواهیم داد عدهای با گردنکشی امنیت جامعه را دچار اخلال کنند.
***
سردار که میرود ونهای سفید حمل متهم میآیند؛ اراذل و اوباشی را که چند ساعتی است در هواخوری بودهاند به ماشینها منتقل کرده و با خود میبرند؛ میزها نیز در اندک زمانی از مشروبات، شمشیرها، قمهها و اسلحهها خالی میشود و در نهایت محوطه H ستاد فرماندهی تهران بزرگ خالی میشود از هرچه اراذل و اوباش؛ ای کاش در غل و زنجیر بودن و بر زمین نشستن درس عبرتی باشد برایشان.
انتهای پیام/