خبرگزاری فارس سمنان- مرتضی مزینانی: مسجد «المهدی (عج)» در سمنان همیشه برایم حس و حال دیگری داشته؛ این مسجد از تمام رویدادهای سیاسی و اجتماعی بگیرید تا مناسبتهای مذهبی و دینی، از جشن و سرور و شادی تا ایام حزن و اندوه آلالله (ع) پایگاهی ویژه در سمنان بوده است.
همین چند وقت قبل بود که برای پوشش روز انتخابات مجلس شورای اسلامی در این مسجد غوغایی برقرار بود و همراه به تعدادی از همکاران آن را ثبت و ضبط کرده بودم و حالا شور و حال دیگری در آن رقم میخورد؛ آنهم در روزهای تعطیلی مساجد بهواسطه همهگیری کرونا!
جشن آرزوها امروز در مسجدی شکل میگرفت که ظهور صاحبش، خود آرزوی دیرینهای در قلوب نمازگزارانش بود.
مسجد المهدی (عج) تنها یک مکان دینی برای برگزاری آیینهای مذهبی برایم نیست و همیشه آن را یک پایگاه مهم سیاسی و اجتماعی دانستهام و این بار هم در جبهههای دیگر سخت مشغول دیده میشد.
وقتی هنر تنها هدف نیست
این بار تعدادی نوجوان شور و حال را باز هم به مسجد آوردهاند؛ گرچه دور هم جمع شده بودند تا کار فرهنگی و هنری انجام دهند؛ اما این هدف برایشان مانع از این نبود تا به سایر امور هم نیمنگاهی داشته باشند.
سالهاست که از برادری و اخوت و دوستی دو کشور همسایه میگویند و این برند آنهاست؛ تحکیم روابط میان ایران و افغانستان، بهعنوان دو کشور مسلمان، همسایه و با فرهنگ غنی و از همه مهمتر، زبان و رسوم مشترک.
با سرود شروع کرده و به اقدامات انساندوستانه و خیرخواهانه رسیده بودند. گروهی که تشکیل داده بودند، تحت عنوان «میثاق» در استان سمنان و حتی در سطح کشور خیلی کارش گرفته و در بیشتر برنامههای مهم اجرا دارند. حتی سهمشان را از رادیو و تلویزیون هم بهخوبی گرفتهاند.
اعضای گروه با یکدیگر همقسم شدهاند که بهترین باشند و بدرخشند. در هر اقدام و راهی، هدفشان درخشش است؛ در عرصه هنر به یک شکل و در عرصه خدمت به دیگران و بهخصوص به هموطنانشان به شکل دیگری.
چند قدمی در دل مسجد
همراه کنار دستم میگفت این بچهها فقط یک گروه سرود نیستند و فعالیتهای مختلفی در عرصههایی دارند که حتی تصورش هم شاید به ذهنتان خطور نکند.
وقتی انتهای پلهها را نگاه میکردم که کارتن به دست، از پلهها بالا میآید، رو بهسویش کردم و گفتم: «خب! کمک به جابهجایی چهار تا کارتن که دیگر اینقدر تعریف و تمجید نداره».
توضیح میداد که این بچهها هر جا لازم بوده، حضور داشتهاند؛ از مراسم دینی و مذهبی تا عرصههای اجتماعی؛ از جشن و شادی و مولودی تا مراسم عزا و سوگواری و نوحهخوانی. خلاصه هر جا حس شده که میتوانند مؤثر باشند، در میدان حاضر بوده و نه نگفتهاند.
نگاهم را چرخاندم. ماسک روی صورت و پیراهن سفیدش نظرم را به خود جلب کرد. بیمکث، گفتم: «خب! مدارس که تعطیل شده، اینها هم از سر بیکاری، خوشتیپ کرده و از روی اقتضای نوجوانی خواستهاند بگویند دستی بر آتش دارند. احتمالاً پدر و مادرشان هم سر کار هستند و این آقایان از سر بیحوصلگی دل به دیدار دوست و رفیق زدهاند».
با نگاه عمیقی که گویا از حرفهایم کمی دلخور شده، گفت: فکر کنم باید واضحتر توضیح بدهم... که سخنانش را قطع کردم. این بار گفت: خودت با بچهها صحبت کنی، بهتر نیست؟
هدفم چون تهیه گزارش و مطلب نبود، زیاد استقبال نکردم. ادامه داد: حالا بیشتر آشنا میشوی!
با همان صورت معصومانهٔ نوجوانانه، چند باری نگاهمان کرد و کار خود را بود. کارتنهای خرما را به داخل مسجد میآوردند؛ رویش نوشته شده بود: «رطب مضافتی عالی بم».
کارتنها برای آنها نسبتاً سنگین بود؛ ولی تا کارتن آخر را وارد مسجد کردند. همه ماسک به صورت و با وجناتی مزین و لباسهای تر و تمیز. یک به یک وارد میشدند. کارتنها بود که پشت به پشت هم دپو میشد.
پایگاهی برای رتق و فتق امور
درون مسجد همچنان حال و هوای نماز و دعا و ذکر برقرار بود. البته بعدتر که توضیح میدادند، گویا در تمام روزهایی که کشور درگیر ویروس کرونا بوده، این مسجد تعطیل نشده؛ از تولید و توزیع ماسک و اقلام ضدعفونیکننده تا مدیریت محلهها و ساماندهی امور مربوط به کرونا، همه و همه، در این پایگاه رتق و فتق میشده.
انتهای مسجد، روی دیوار، بنر مشکیرنگ دو سه متریای نصب کرده بودند که نام ماه مبارک رمضان رویش خودنمایی میکرد.
گویا مسجدیها آماده شده بودند برای شور و حال هر ساله ماه رمضان؛ اما امسال از آن دلدادگیها خبری نبود؛ پروتکلها اجازه نمیداد و چه دل پردردی داشتند از این «پروتکل»!
بههرحال، حفظ جان و سلامت مسجدیها را اوجب تمام تکالیف دیگر میدانستند و چندان دم نمیزدند.
گوشه دیگری، بنری عمودی به رنگ آبی با نمادی از دو دست در کنار هم به دیوار میخ کردهاند که در حال هدیه دادن است.
فضای کمک یا یاری رمضانه کاملاً به ذهن میآید؛ شاید هم همان «کمک مؤمنانه». جلوتر یک نوجوان دیگر که آبی پوشیده و تمرکزش روی زمین است، کارتنهای خرما را جابهجا میکند.
هشت یا شاید هم ۹ تایی کارتن روی هم چیده شده است؛ بعضی خالی و برخی پر. کارتنهای پر را به وسط مسجد میبرند و در ردیفهای مرتبی، کنار سایر کالاها روی زمین میچینند؛ نام دقیق کارشان، «توزیع» است.
خرماها را بین ردیفها توزیع میکردند. هر بسته خرما، کنار یک پَک کالایی.
چند دقیقهای نگاهشان میکردم. گاهی زیر لب زمزمه میکردم: «إنَّ أحَبَّ المُؤمنِینَ إلَی اللَّهِ مَن أعانَ المُؤمِنَ الفَقیرَ مِنَ الفَقرِ فی دُنیاهُ و مَعاشِهِ».
دستنوشتههایی که نظرم را جلب کرد
آنسوتر، نوجوان دیگری که سن و سالش کمی بیشتر به ذهن میآمد، بین ردیفها حرکت میکرد و کارتن به دست، او هم گویا مسؤول توزیع بود.
زیر تابلوی «یا مهدی»، کنار هر پک چیدهشده، یک بسته خرما میگذاشت. رطبی بود گشاینده افطار نیازمندان و مستمندان.
گونیهای نارنجیرنگ و راه راه برنج بیش از همه در چشم بود. قد و قوارهاش به گونیهای ۱۰ کیلویی میخورد.
کنار هر پَک، ماکارونی و رب گوجهفرنگی و تن ماهی و روغن و خرتوپرتهای دیگر هم گذاشته بودند؛ تقریباً مشابه آنچه در تمام این روزها بارها دیده بودم.
رزمایش «کمک مؤمنانه» مملو بود از صحنههای اینچنینی و برایم جذابیت خاصی نداشت؛ جز یک سوژه عادی خبری!
کمی که قدم زدم، لابهلای بستهها، دستنوشتههایی نظرم را بیش از بقیه به خود جلب کرد.
با خط خوش روی برگههایی نوشته بودند: «یا علی، یا عظیم، یا غفور، یا رحیم» و با گیرههایی به بستههای خرما الصاق کرده بودند.
انگار خواسته بودند در کنار بستههای معیشتی، یک هدیه فرهنگی و پیوست دینی هم راهی خانههای امید نیازمندان کرده باشند.
همه را با خط خوش و دستنوشت، با رنگهای مختلف به تحریر درآورده بودند و وسط گل قالی، بیش از همه این اسماء شریفه خودش را نشان میداد.
تعداد زیادی دستنوشته هم آنطرفتر روی زمین چیده بودند تا همراه با بستهها توزیع کنند.
هر کدام با یک مضمون. از دعای فرج امام زمان (عج) تا اسماء حسنی الهی؛ عمدتاً دعای «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» که مناسبتی هم داشت با اسم مسجدی که میزبانشان شده بود: مسجد المهدی (عج).
در چیدن دستنوشتهها هم سلیقه به خرج داده بودند؛ به موازات هم، با رنگهایی که چشم را مینواخت. خدا قوت گفتم. کارشان قابل تحسین بود.
تمام اعضای گروه، مهاجرند
کارتنهای خرما تقریباً تمام شده بود. همه را توزیع کرده بودند و با همان دستان دستکش به دست، کارتنهای خالی را به مبدأشان بازمیگرداندند.
در حال خواندن دعای «اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الکِرامِ بِطَوْلِکَ یا ملجأ الآمِلین» بودم که یک نوجوان دیگر، بخشی از دعا را که بالای محراب آویزان شده بود، پوشاند.
فاصله زیادی نداشتیم؛ اما نخواستم خللی در کارش ایجاد کنم. خودم را کمی به راست چرخاندم و دعا را پی گرفتم.
تمام که شد، اندکی نگاهش کردم و از همراه مطلعم پرسیدم: ایرانی نیستند؟ گفت: همه از اتباع هستند؛ میهمانان خوشذوق افغانستانی. پرسیدم همه؟ گفت بله، تمام اعضای گروه، مهاجرند. در سمنان سکونت دارند؛ اما سمنانی و ایرانی نیستند.
اعضای این گروه سرود، امروز دست به دست هم داده بودند تا ۳۵۰ بسته معیشتی را فراهم کرده و به محرومان اتباع تقدیم کنند.
نوجوان افغانستانی در گفتوگویی میگفت: به فرموده حضرت آقا که گفته بودند رزمایش همدلی داشته باشید، در استان سمنان هم این کار را انجام دادیم و گروه سرود میثاق هم بیکار نماند و در این طرح مشارکت کرد.
ادامه میداد: الحمدالله مبلغ ۴۰ میلیون ریال کمک شد و بچههای ۱۲ تا ۱۳ ساله عضو گروه، دو تا سه روز روی زمینهای کشاورزی کار کردند و دستمزدشان را در این طرح مشارکت دادند.
میگفت: این ایده از سوی گروه سرود میثاق مطرح شده و به دنبال آن، خیران، روحانیت و هیأتهای مذهبی هم مشارکت کردهاند و به لطف خدا، حرکت قشنگی در ماه میهمانی خدا در سمنان خلق شده است.
بزرگترها شور کرده بودند
ماجرا کمی برایم جذابیت پیدا کرد. دو سه حرکت متفاوت آنها، ذهنم را درگیر کرده بود.
نوجوان، تقریباً ۱۴ تا ۱۵ ساله به نظر میآمد و با پیراهن و شلوار یاسیرنگ و جلیقهای با همان تِم و البته پررنگتر، تکتک بستهها را وارسی میکرد.
تقریباً همه مشارکت داشتند؛ یکی کارتنها را میآورد، یکی باز میکرد، یکی توزیع میکرد، یکی آمار میگرفت، یکی بررسی میکرد و خلاصه میخواستند کار تمیز و دقیق انجام شود.
الآن دیگر تمام مسجد المهدی (عج)، از بستهها پر شده بود. با فاصلههای دقیق و در خطوط موازی و صاف همه را کنار هم چیده بودند.
گوشه مسجد، بزرگترهایشان هم بودند. چند مرد مسنتر، انتهای مسجد نشسته بودند. چهرههایشان بیشتر از ۴۰ سال را نشان میداد و عمدتاً مهاجر افغانستانی بودند.
آمده بودند برای هدایت امور و برنامهریزی برای نحوه توزیع بستهها. دور هم با فاصله نشسته و شور کرده بودند. جوانترها گوش میدادند و هرازگاهی نظراتی هم رد و بدل میشد.
آمده بودند تا هم شریک شوند و هم در شناسایی نیازمندان واقعی نقشآفرینی کنند. جوانترهایشان دستی هم میدادند تا کارها سرعت گیرد.
اینجا دیگر نژاد و قبیله مطرح نبود
بخش قابل توجه کمکها را خود افغانستانیها مهیا کرده بودند. وقتی ماه نزدیکی دلها به خدا فرامیرسد، تقریب قلوب انسانی به یکدیگر اثر وضعی و ساده آن است.
خیران افغانستانی مقیم سمنان آنچه در توان داشتند، به میدان آورده و تجمیع کرده بودند تا بتوانند بار کوچکی از روی دوش هموطنان نیازمند خود بردارند.
اینجا دیگر ایرانی و افغانستانی و نژاد و قبیله و نوع و جنس مطرح نبود. همه یک هدف متعالی داشتند به نام: «همدلی، مواسات و کمک مؤمنانه».
یک روحانی افغانستانی میگفت: خیران افغانستانی مقیم سمنان در ماه مبارک رمضان تلاش کردند تا آنهایی که از مشکلات کرونا دچار گرفتاری شدهاند، مورد محبت و کمک قرار گیرند.
ادامه میداد: پس از برگزاری چندین جلسه، خیران کمکهای خوبی را جمعآوری کردند که به نیازمندان اهدا میشود.
یک تفاوت جالب با بقیه رزمایشها
بستهها تقریباً کامل شده بود. یک ساعت بیشتر میشد که در مسجد قدم میزدیم. از هلالیهای داخل مسجد که نگاه میکردم، تعدادی از بانوان و البته یکی دو نفر از مردان هم آن سمت نشسته بودند و ظروفی را بستهبندی میکردند.
بستههای معیشتی اینجا یک تفاوت خاص دیگر هم داشت. همراه بستهها، یکسری قابلمه و سطل و وسایل آشپزخانه بستهبندی میکردند تا به نیازمندان تقدیم کنند.
هر پلاستیک زردرنگ، حاوی چند عدد از ظروف موردنیاز کدبانوی خانه بود. یک به یک پلاستیکها را باز و پر میکردند و کنار بستههای کالایی میچیدند.
فکر خوبی کرده بودند، نظرم را حسابی جلب کرد؛ اینکه در نظر داشتند شاید در تعدادی از خانههای هموطنانشان، وسایل بهدردبخوری برای پخت و پز پیدا نشود و به صرافت افتاده بودند تا این دغدغه را هم رفع کنند، برایم قابل توجه بود. در تمام رزمایشهای کمک مؤمنانه، نمونه آن را ندیده بودم.
یکی از آقایان میگفت که ظروف آشپزخانه را اداره کل اتباع و مهاجرین خارجی استانداری سمنان به نیازمندان افغانستانی مقیم سمنان اهدا کرده است.
وقتی از روند خدماترسانی اداره کل اتباع پرسیدم، مشکل خاصی را مطرح نکرد و میگفت کارهایی که در طول سال به آن برمیخوریم، انجام میشود؛ اما برخی هزینهها را افزایش زیادی دادهاند!
برایش توضیح دادم که نگاه رهبریمان به اتباع افغانستانی آنقدر برادرانه و مهربانانه است که ایشان همیشه به رفتار خوب و برادرانه با آنها تأکید دارند.
خودش هم اذعان داشت که خدمات خوبی در ایران بهخصوص در بخش تحصیل فرزندانشان به اتباع خارجی ارائه میشود.
کرامت مؤمن اینجا اهمیت داشت
تعداد زیادی از این بستههای آشپزخانه هم آماده شده بود. در میانه بستهها، تمثال عزیز و مبارک شهید قدس، سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی روی ستون دیوار سوسو میزد.
فضای صمیمی و خاصی رقم خورده بود. اتحاد مثالزدنی و تکاپوی یاری دیگران، آدمی را امیدوار میکرد که گویا انسانیت هنوز زنده است!
خانمها پا به پای آقایان در بستهبندی لوازم آشپزخانه مشارکت داشتند. درهای قرمزرنگ مقابلم که گشوده شد، زیر بنر آبیرنگِ «پایگاه حضرت امکلثوم (س)»، تعداد بیشتری از بانوان را میدیدم که در حال تمیز کردن قابلمهها و سایر ظروف بودند.
هدیه البته که باید نو و تمیز میبود. کرامت مؤمنانه که میگفتند، برایشان حتی در تمیزکاری اقلام آشپزخانه هم معنا داشت. باید هدیه خوبی میدادند؛ تمیز و بستهبندی شده و محترمانه!
ظروف که بستهبندی میشد، نوجوانان و جوانترها، بستهها را به بخش میانی مسجد منتقل میکردند تا حساب و کتاب شده و برای توزیع آنها اقدام شود.
مقصد آخر: خانههای امید
بخش آخر کار، توزیع میدانی بستهها بود. هدفگذاری کرده بودند تا کمکها را به دست کسانی برسانند که بیش از همه محتاج و گرفتارند.
یکی از بچهها میگفت: بسیاری از نانآوران خانوادههای افغانستانی ساکن سمنان، کارگران روزمزدی هستند که در پروژههای ساختوساز یا امور دیگر کار میکنند و از زمانی که ویروس کرونا وارد سمنان شده، تقریباً همه آنها بیکار شدهاند و محل درآمد دیگری هم ندارند.
ادامه میداد که تلاش شده تا کمک هر چند ناقابلی به این خانوادهها شود. بستههای آماده شده، قرار بود بین نیازمندان، محرومان و خانوادههای آسیبدیده از ویروس کرونا توزیع شود؛ اما مقصد، اتباع افغانستانی مقیم سمنان بود.
وقتی نوجوان ظریفاندام و کمجثهای را میدیدم که تلاش میکند تا مهاجران هموطنش نصیبی از مهربانی ماه ضیافت الهی داشته باشند، عینیت این سخن که باید توجه مردم را بهسوی نیازمندان جامعه جلب کنیم تا خداوند متعال هم برکات خود را بر ما نازل سازد، بیشتر برایم نمود بیرونی پیدا میکرد.
میدانستم که چندین هزار نیازمند در استان داریم که شاید نیازمند یاری ما باشند و چه فرصتی نابتر و ذیقیمتتر از ماه مبارک رمضان؟ ماهی که همه دعوت هستیم تا جسم و روح را از زنگار دنیا بشویم و بهسوی نیستان واقعی رهسپار شویم!
سرود همدلی دو ملت
آنچه از این صحنههای همدلی دیده میشد، تزریق روح برادری، انسجام دینی و اتحاد دو ملت بود؛ ایران و افغانستان که هرگز از هم جدا نشدند، گرچه خطوط جغرافیایی بین آنها مرز کشیده بود.
صحنههای امروز نشان میداد هرگز هیچ مرزی نتوانسته قلوب مؤمنان این دو کشور را از یکدیگر دور سازد.
امروز نمایش اتحاد گویا روی صحنه رفته بود و سرود همدلی از سوی بچههای گروه اجرا میشد؛ اما به زیباترین شکل، با بهترین موسیقی و با عاشقانهترین اجرا؛ سرود همدلی دو ملت ایران و افغانستان.
این حس فهمیدنی است
از قدیم در ذهنم بود که پدربزرگم میگفت، آرزوهای انسانهای نیازمند در ماه مبارک رمضان در پاکتی قرار گرفته و به درختی آویزان میشود و خیران درهای این پاکتها را باز میکنند و آنها را برآورده میسازند؛ سند و دقت در روایتش را نمیدانم؛ اما حسش این روزها فهمیدنی است.
با خودم میگفتم شاید یکی از همین بستههای معیشتی در این روزهای سخت کرونایی و اقتصاد ناحسابی خیلی از خانوادهها، آرزویی باشد که این خیران در حال برآوردنش هستند.
این گزارش ویدئویی را ببینید:
عکس و فیلم: علی ابک
انتهای پیام/2249/م/و