به گزارش خبرگزاری فارس از ابرکوه، شهید حسن اکرمی در سوم فروردینماه سال 1346 در خانوادهای فقیر متولد شد که پدر به شغل مسگری مشغول بود و مادر نیز دلسوزانه با لحافدوزی و درآمد ناچیزی که داشت، کمکخرج خانه بود.
حسن نیز در این خانواده آموخته بود که باید باری از دوش پدر و مادری که همه زندگی خود را وقف فرزندان میکنند، بردارد و به همین دلیل پس از پایان تحصیل در مقطع ابتدایی، وارد مدرسه راهنمایی شد و سه ماه تابستان برای کار به شیراز میرفت تا حداقل مخارج تحصیل خود را فراهم کند.
حسن در سن 10 سالگی پدر را برای همیشه از دست داد و مجبور بود پا به پای مادر مخارج زندگی خانواده 5 نفره را بعد از پدر، تأمین کند. او بسیار خوشرو و خوشرفتار بود و دائماً از امام زمان (عج) صحبت میکرد و از صمیم قلب به آقا عشق میورزید. در همه حال لبخندی بر لبانش نقش بسته بود و بهترین یار و غمخوار مادرش بود.
او با علاقه زیادی که به این انقلاب داشت در گروه مقاومت شهید محمد منتظری و انجمن اسلامی فعالانه و خالصانه حضور مییافت. حسن به این درک رسیده بود که موقعیت زندگیاش ایجاب میکند بر همه امیال و آرزوها پشت پا زده و در سنگرهای عاشقان الله سجده شکر بجای آورد.
روزگار از حسن یک مرد تمامعیار ساخته بود هرچند سن و سالی نداشت؛ اما لباس سربازی را به تن کرد و به جبهه رفت تا در عملیات پیروزمندانه محرم شرکت کند. او از این عملیات سربلندانه بازگشت و به دیدار خانواده آمد و پس از مدتی برای دومین بار رهسپار جبهه شد.
همرزمان شهید حسن اکرمی میگویند: هر وقت با حسن کاری داشتیم باید او را داخل مسجد مییافتیم. او هرگز نماز غفیلهاش ترک نمیشد و در پایان هر نماز گاهی آنقدر در حال سجده گریه میکرد که چهرهاش برافروخته میشد و عشق به خدا و امام زمان (عج) در آن چهره معصوم موج میزد.
میگفت بیایید با هم کلاس قرآن تشکیل دهیم و مدام این حدیث را بر لب داشت: «افضل العباده قرائه القرآن». همه ما میدانستیم او در میان ما یک شهید زنده است و به او میگفتیم حسن تو لیاقت شهادت را داری و باید ما را هم شفاعت کنی. او پاسخ میداد: شهادت آرزوی من است اما لیاقت آن را ندارم.
عملیات شروع شده بود و من حسن را دیدم که سخت گریه میکند و با دوستانش در حال وداع است. بعد از چند دقیقه به طرف کنگرک که بلندترین ارتفاع آن محدوده بود حرکت کردیم.
درگیری آغاز شد و حسن شهامت بسیار از خود نشان میداد تا اینکه در پی یک انفجار مهیب ناگهان بر روی زمین افتاد. بالای سرش دویدم و متوجه شدم برای اینکه ما روحیه خود را از دست ندهیم، با خنده میگوید: این عراقیها از سر عینک ما هم نگذشتند و آن را شکستند و در همین حین یک خمپاره در کنار ما به زمین خورد و حسن عزیز به شهادت رسید.
اخلاق و رفتار خوش او زبانزد همهی رزمندگان بود تا جایی که خیلیها با او دوست بودند که حتی اسمش را هم نمیدانستند و فقط از چهره خوشرو و رفتار نیکو او را میشناختند.
موجب آزار کسی نمیشد و اگر احساس میکرد شاید کسی از گفتار یا کردار او دلگیر شده، فوراً پیشانیاش را میبوسید و میگفت: به جان امام از دست من ناراحت نباشید.
شهید حسن اکرمی در گوشهای از وصیتنامه خود نوشته است: امام زمان (عج) را از یاد نبرید که نامه اعمال ما هر هفته به دست آقا میرسد و نگذارید نامه اعمالتان جلوی آقا امام زمان سیاه باشد.
انتهای پیام/90027