به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، اسمشان طبق پروتکلهای قانونی، مجرمان مالیاتی غیر عمد است! کسانی که با وجود یک عمر آبروداری به دلیل نچرخیدن چرخ زندگی مجبوراند به اینکه بین کلمات «مجرم» و «غیر عمد» در اضطراب باشند.
کافی است سری به پروندههای این مجرمین بزنید تا حجم ناچیز برخی باصطلاح جرمها را متوجه شوید؛ مرد جوانی که به خاطر ۳میلیون تومان ۷ ماه از بهترین روزهای زندگیاش را پشت میلهها به خاک سپرده و زنی که قرض ۱ میلیونیاش او را از چیدن سیب لبخند دختر دو سالهاش محروم کرده است.
سال ۹۸ برای پایان به تپش افتاده و علیرغم همهگیری کرونا بازارها به بوی عید بیقراراند اما در این میان، چشمهایی است که نباید دخیلِ منتظرانه آنها را در کشاکش سرمستی بهار از یاد برد، انسانهایی که کمر عزتشان زیر بار سنگینی نامِ «مجرم» خم شده اما همچنان امیدوارند.
چشمهای آویزان از در
خودش را میان سیاهی چادرِ زندان پنهان کرده است، وقتی دستگاه ضبط صدا را جلوی دهانش میآورم لب میگزد و رو میگیرد، « بیآبرویی که تا همینجا و به همین اندازه قسمتمان شده برایمان کافی است، شما دیگر بیشتر از این به آن دامن نزنید!»
دستم را بالا میآورم، دوربین، صدا اما این بار به جای «حرکت» همه چیز را باید به احترام عزتِ مادری از مادران سرزمینم خاموش کرد.
۵۰ ساله است اما طعنه تلخ فرتوتی بر گونههایش بیقراری میکند، دفترِ خسته از تکرارِ زندانیان زیر دست نگهبان به تقلا افتاده، مادر، چشمهایش را از در آویزان کرده، لبخند میزنم و سلام بر لبخند آنگاه که حتی سکوتِ وهمآلودِ چشمان ناآشنا و گریزان را در هم میشکند.
طعم میلههای زندان به قیمت جهیزیه
«چهارمین دختر از پنج دخترمان بود اما برخلاف خواهرهایش کبوترش با کبوتر نپرید و این وصله ناجور، آقای خانهام را راهی زندانی کرد، جایی که تمام عمر فقط تصویرش را از قاب دوربین دیده بودیم.»
حس تلخی از مرکز احساسات مغزم به تمام سلولهای بدنم رخنه میکند، گوشه چادرش را میجود اما به رویم نمیآورد، مداد را روی میز رها و دفترچهام را زیر کیف کوچکم پنهان میکنم، نه من قاضی هستم و نه این مادر، مجرم که اینچنین برای نوشتن اظهاراتش معرکه گرفتهام، گوش دلم را به او میسپارم تا هردومان برای لحظاتی از تمام آنچه ما را رها نمیکند جدا شویم.
«هر چقدر که پدرش بر سرش زد که دخترم این خانواده از ما بهتروناند اما به گوش دخترم نرفت، حاجآقای ما هم دلش نیامد و به اعتبارِ آبروی چند سالهاش با قرض، جهازیهی پر و پیمونی برای دخترمان آماده کرد اما همزمانی دیالیز شدن من و اقساطی که سنگین شده بودند بالاخره کمر حاجآقا را خم کرد و شرمنده مردم شد؛ بیشتر از این اگر بخواهم چیزی بگویم لباس روی تنم را پاره کردهام پس نپرس و اجازه بده آبروی باقی ماندهمان را باد نبرد، حاجی ما هم خدایی دارد و ایمان داریم به عزتِ لا حول و لا قوة إلا بالله.»
جویدن صاحبخانه!
قدمهایش بوی ناامیدی میدهد، جوان است اما سنگین نفس میکشد، در تمام مدت حضورمان گره ابروهایش در همتر شد اما باز، نه!
ورودی جدید زندان که کارگر روزمزد ساختمان و جرمش بدهی ۲میلیون و پانصد هزار تومانی است شانهاش را به تندی از دست نگهبان میکشد و در تلاش است تا صاحبخانهی شاکی را با دندانهایش بجود!
صاحبخانه هر چه کرایه عقبافتاده بود از پول پیش کسر کرده و حالا حساب مرد جوان صفر شده بود آن هم به انضمام ۵ ماه کرایهای که هیچکس حتی خود صاحبخانه نمیدانست از کجا باید پرداخت شود!
زنش با بار شیشه و پسر دو سالهای که پشت سرش میدوید با تپش قلب، اسیر پله ورودی شد و در چشمهای عسلی پسرش که رد بستنی تا میانِ بلوزش رسیده بود لحظه لحظه جان میداد، بطری آب را که به او دادم نفسی تازه کرد، با بیقراری دنبال خدا میگشت و این را در به هم پیچیدن پاهای نحیفش میدیدم، از شهرستان آمده بودند به امید ساختن یک زندگیِ معمولی اما حالا تنهاتر از تنها شده بود.
«به نظرت زندان رفتنش پول میشود؟ وقتی جواد بیرون از زندان هشتش گرو نهش بود الآن در زندان اسیرش کند دو میلیون و پانصد هزار تومان دستش میرسد؟ تا وقتی خیاطی میکردم همه چیز روبهراه که نه اما تا حدودی به راه بود اما...»
با مشت روی شکمش میکوبد و سیل اشکش جاری میشود، دستهایش را میگیرم که مانعش شوم اما با بیقراری سرش را تکان میدهد و زجه میزند:« بمیرد بهتر است از دیدن این همه فلاکت، اگر او نبود با خیاطی روزگارمان را سپری میکردیم اما حالا نیامده به خاک سیاه نشاندتمان!»
آیا کسی هست؟
قدمهایم را کمی آرامتر و آیه ۲۴۵ سوره بقره را زیر لب زمزمه میکنم: «آیا کسی هست که خدا را وامی نیکو دهد تا خدا بر او به چندین برابر بیفزاید؟ و خداست که میگیرد و میدهد، و همه به سوی او باز گردانده میشوید.»
آیا براستی کسی هست که در تلفیق تبوتاب کرونا و عید برای خدا و در راه خدا ببخشد؟ آیا کسی هست که برای نمود جلوه انسانیت از خویشتنش مایه بگذارد؟ و آیا کسی هست که بخواهد تفسیر آیه خدا بر زمینی باشد که رنجورتر از پیش به خود پیچیده است؟
آزادی ۲۴۰
صدای پیامی جدید میآید، میان جنگ سایه و آفتاب گوشه دنجی پیدا میکنم، کبوتر اذان از بلندگوهای زندان به پرواز درآمده، به دیوار تکیه میزنم و خبر را باز میکنم: «حجتالاسلام قدرت هاشمنیا، مدیرعامل ستاد دیه خوزستان از آزادی ۲۴۰ نفر زندانی توسط این ستاد در سال جاری خبر داد و گفت: هر سال پس از رسیدگی به پرونده زندانیان جرائم مالی غیرعمد و در ایام خاصی، تعدادی از زندانیان پس از طی مراحل قانونی آزاد میشوند.
وی افزود: میزان بدهی این افراد بیش ازسه هزار و۱۰۰ میلیارد ریال بود که پس از اقدامات لازم اعم از اخذ گذشت از شکات، احتساب آورده مددجو، پرداخت تسهیلات از طریق ستاد دیه، اعسار محکوم علیه و حمایت صندوق تامین خسارتها، زمینه آزادی آنها از این محل فراهم شد.
مدیرعامل ستاد دیه خوزستان میزان کمکهای نقدی رسیده خیرین استان به این ستاد در سال جاری را ۳۵ میلیارد ریال اعلام کرد و ادامه داد: امیدواریم در سال آینده شاهد آزادی تعداد بیشتری از زندانیان جرائم مالی غیرعمد و بازگشت آنان به کانون خانواده باشیم.»
به خبری که تفسیر آیهی خدا بر زمین است خیره میشوم و به مدد قدرت تخیلم به درِ تکتک ۲۴۰ خانهای میروم که در این روزها به روی عزیزانشان باز میشود، براستی هستند کسانی که خدا را وامی نیکو دهند تا خدا بر آنها به چندین برابر بیفزاید، و خداست که میگیرد و میدهد و همه به سوی او باز گردانده میشویم.
گزارش از حنان سالمی
انتهای پیام/ر