اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  همدان

«ایران»، پرستار روزهای سخت «ایران»

«ایران ترابی»، بانوی‌ پرستاری است که در برهه‌های حساس تاریخ معاصر ایران حضور داشته و معتقد است فارغ‌التحصیل جبهه‌های جنگ است، حضورش در عملیات والفجر ۳، والفجر۴، فتح‌المبین و والفجر۸ و مرصاد در کمک به رزمندگان پر است از خاطرات سخت اما شنیدنی.

«ایران»، پرستار روزهای سخت «ایران»

خبرگزاری فارس، همدان: شاید وقتی نام «پرستار» به میان می‌آید، آن تصویری که انگشت اشاره بر روی بینی قرار گرفته و به همه توصیه می‌کند سکوت را رعایت کنند، در ذهن نقش می‌بندد که البته ممکن است این روزها کمتر خبری از این نماد قدیمی و البته جهانی در مراکز درمانی باشد، البته پرستار شدن برای «ایران ترابی» با صحنه دیگری آغاز می‌شود، او که در آستانه بلوغ و رشد ذهنی برخورد نامناسب یک پرستار را با زنی روستایی که فرزند مریض دارد و بی‌تابی می‌کند را در زمان رژیم شاهنشاهی می‌بینید، تصمیم می‌گیرد، پرستار شود، آن هم پرستاری که به قشر ضعیف کمک کند.

او برای تحقق این آرزو، سختی‌های بسیاری را پشت‌ سر می‌گذارد تا بالاخره به این هدف انسانی دست می‌یابد. پدرش با اینکه دختری از یک شهرستان جای دیگری برود تا در درجه اول مامای روستا شود و در نهایت به یک پرستار دلسوز بدل شود مخالفت می‌کند، اما تصویر آن صحنه ناگوار که زن پرستار، مادری با فرزندش را با دست هل می‌دهد از ذهنش بیرون نمی‌رود بنابراین روی تصمیم خود می‌ماند و بالاخره هم به هدفش می‌رسد.

 او به عنوان ماما وارد روستاها می‌شود تا به هدف خود جامه عمل بپوشاند بعد از چندی پرستار می‌شود، اما او آن پرستاری نیست که همه ما با ظرافت‌های زنانه در ذهن تصور می‌کنیم؛ او پرستاری است که در همه حوادث مهم تاریخ اخیر ایران حضور دارد و شانه به شانه بزرگان این مرز و بوم پیش می‌رود.

کدخدای روستا مرا با سیاست آشنا کرد

«کارخانه» که دورترین روستای شهرستان تویسرکان است و 21 روستای تابعه آن نخستین محل کار «ایران ترابی» است که خودش کار در آن را برگزیده؛ اگرچه پدرش خواسته بوده در نزدیک‌ترین روستا به تویسرکان خدمت کند اما او کار را سخت اما شیرین وصف می‌کند.

«کارخانه» برای او نخستین سکوی پرش است تا با انقلابی‌گری آشنا شود، ترابی که در اسفندماه سال ۱۳۳۴ در تویسرکان به دنیا آمده، در سال ۵۶ در این روستا توسط کدخدای آن که دو فرزندش در مبارزه با رژیم شاهنشاهی به زندان افتاده بودند با سیاست آشنا می‌شود.

 سال 56 در روستای «کارخانه»‌ تویسرکان توسط کدخدای روستا که دو فرزندش در مبارزه با شاه به زندان افتاده بودند با سیاست آشنا می‌شود

ترابی پس از اینکه سیاست‌های تحدید جمعیت رژیم را پیش نمی‌برد بارها اخطار می‌گیرد  و پس از آنکه احساس خطر می‌کند، بدون اینکه به مرکز خبر دهد از روستا فراری می‌شود و به خانواده می‌سپارد که از مامای جوان اظهار بی‌اطلاعی کنند.

استفاده از فرصت پرستاری برای مبارزات ضد شاهنشاهی

 او به تهران می‌رود و پس از گذشت زمان کوتاهی با گروه‌های مذهبی مبارز با شاه آشنا و عملاً وارد مبارزات سیاسی می‌شود و از فرصت پرستاری برای انجام مبارزات استفاده می‌کند.

 «ایران ترابی» از مبارزات در بیمارستان می‌گوید: در اوج مبارزات انقلاب در بیمارستان سوم شعبان سرچشمه تهران، در حال مداوای مجروحانی بودیم که در درگیری با نیروهای رژیم شاهنشاهی به بیمارستان مراجعه می‌کنند، به دلیل افزایش تعداد مجروحان خانه‌های اطراف تخلیه و به محلی برای نگهداری آنها بدل شد و خانم‌ها به عنوان امدادگر به کمک تیم‌های پزشکی آمدند و از همان جا «امدادگر خانم» شکل گرفت.

او ادامه می‌دهد: از مجروحانی که وضعیت بسیار حادی داشتند در بخش‌های بیمارستان نگهداری می‌کردیم و سایر مجروحان را به منازل اطراف منتقل می‌کردیم به همین طریق جان افراد زیادی را نجات دادیم.

ایران‌خانم در ادامه به اوج مبارزات همزمان با آغاز محرم سال ۱۳۵۷ اشاره می‌کند: در روزهای پرتلاطم انقلاب، در نهایت شاه کشور را ترک کرد و ما روزها در بیمارستان و شب‌ها در دانشگاه تهران پای سخنرانی‌ها می‌نشستیم تا در نهایت امام خمینی(ره) وارد کشور و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.

صحنه بی‌نظیر استقبال مردم از امام(ره)

او از بهترین خاطره‌اش در زمان ورود امام خمینی(ره) می‌گوید: نرسیده به فرودگاه با ماشین حامل امام خمینی(ره) برخورد کردیم و صحنه بی‌نظیری از صفوف مردم و گل‌هایی که وسط خیابان گذاشته شده بود، به چشم می‌خورد اما وقتی به همراه خواهر کوچکترم به بهشت زهرا رسیدیم سخنرانی امام(ره) تمام شد و همه وجودمان را غمی بزرگ فرا گرفت.

نرسیده به فرودگاه با ماشین حامل امام(ره) برخورد کردیم و صحنه بی‌نظیری از صفوف مردم و گل‌هایی که در وسط خیابان گذاشته شده بود، به چشم می‌خورد

 پرستار انقلابی می‌ا‌فزاید: پس از پیروزی انقلاب اسلامی با همکاری دوستان جهاد دانشگاهی انجمن‌های اسلامی تشکیل شد و مرکزیت همه انجمن‌های اسلامی در دانشگاه بود و هر هفته در داخل بیمارستان‌ها جلسات تشکیل می‌شد.

او از سرکشی بیماران روستایی در اطراف تهران سخن می‌گوید: در ابتدا در روستاها به بیمارانی که در داخل منازل حضور داشتند رسیدگی و افرادی که به عمل نیاز داشتند به بیمارستان اعزام می‌کردیم.

آشنایی با «دکتر چمران» و «شهید وصال»

ترابی ادامه می‌دهد: با مطرح شدن موضوع پاوه و کردستان به منطقه اعزام شدیم با هلی‌کوپتر دارو و غذا مورد نیاز مردم به پاوه رفتیم که با ورود ما تیراندازی آغاز شد، در پاوه با «شهید وصال» و «شهید چمران» آشنا شدم، دکتر چمران با ورود ما بسیار خوشحال شد و ژاندارمری را به درمانگاه تبدیل کرد و ما هم ویزیت بیماران را شروع کردیم.

پرستار روزهای سخت «ایران» به مهم‌ترین خاطرات دوران زندگی در طول جنگ تحمیلی می‌پردازد او که در همه صحنه‌های سخت و دشوار کشور حضور داشته در این عرصه نیز با تمام توان حاضر می‌شود تا نقش خود را به خوبی ایفا کند.

آغاز جنگ تحمیلی با صدای انفجار

او می‌ادمه می‌دهد: ساعت ۱۴ روز ۳۱ شهریورماه صدای انفجار شنیده شد، گمانمان به منافقین رفت اما خیلی زود متوجه شدیم عراقی‌ها فرودگاه مهرآباد و چند نقطه دیگر همچون پایگاه نوژه در همدان، جماران و نقاط حساس را بمباران کردند و جنگ تحمیلی آغاز شد.

ترابی ادامه می‌دهد: ما هم وارد عرصه شده و تشکیل تیم امدادی، تأمین تجهیزات و اخذ مجوزهای لازم تا ۱۹ مهرماه ۱۳۵۹ طول کشید و یک تیم که همه آقا بودند و من تنها خانم جمع بودم، تشکیل شد.

 تشکیل تیم امدادی، تأمین تجهیزات و اخذ مجوزهای لازم تا 19 مهرماه 1359 طول کشید و یک تیم که همه آقا بودند و من تنها خانم جمع بودم، تشکیل شد

او به توصیه دکتر چمران اشاره می‌کند و می‌گوید: راهی سوسنگرد شدیم، بیمارستان سوسنگرد وضعیت نامطلوبی داشت و بخش‌های آن را راه‌اندازی کردیم چراکه پرسنل بیمارستان، رفته بودند و تنها یک نفر باقی ماند که پس از آشنا کردن تیم با بیمارستان او هم رفت.

این پرستار دوران جنگ تحمیلی ادامه می‌دهد: رادیوی عراق مدام اطلاعیه صادر می‌کرد که یا به ما بپیوندید و یا کشته خواهید شد، حجم بیماران بسیار بالا بود، به خدا توکل کردیم و خدا هم تیم ما را یاری کرد و توانستیم به افراد بسیاری کمک کنیم.

فارغ‌التحصیل جبهه‌ها هستم...

او با اشاره به اینکه من فارغ‌التحصیل جبهه‌ها هستم می‌افزاید: در بیمارستان سوسنگرد متخصص بیهوشی نداشتیم و باز هم با کمک خدا من این وظیفه را انجام دادم تا متخصصان دیگر بتوانند عمل جراحی را به خوبی انجام دهند.

ترابی به سقوط سوسنگرد و اتمام داروها اشاره می‌کند: تصمیم گرفتیم که از سوسنگرد خارج شویم و یک نفر تیم پزشکی را از بیراهه به اهواز برد چراکه همه مسیرهای منتهی به سوسنگرد زیر آتش ارتش عراق بود.

او در ادامه به ورود به اهواز می‌گوید: به طور مداوم دشمن به اهواز راکت می‌زد، اما مادر شهید علم‌الهدی کمیته‌ای برای خواهران تشکیل داده و فرمانده خانم‌ها شده بود که تدارک و پشتیبانی نیروهای رزمنده بودند.

بعد هم می‌افزاید: شهیدچمران از ستاد فرماندهی جنگ که آن مقطع به عهده بنی‌صدر بود بسیار عصبانی بود چون هرچه امکانات درخواست می‌کردند، موافقت نمی‌کردند از همین رو  دکتر چمران نیز با بازگشت ما موافقت کرد تا با دارو بازگردیم.

سوسنگرد را مقام معظم رهبری و دکتر چمران نجات دادند

او به شهادت دکتر چمران و دکتر بهشتی اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: پذیرش این اتفاق برای همگان دردناک بود، بنی‌صدر بسیج را مخالف اهداف خود می‌دید و با سپاه هم مخالف بود، البته او جاسوسی بود که ایران را می‌خواست تقدیم آمریکا کند بنابراین در محاصره سوسنگرد مقام معظم رهبری و دکتر چمران بودند که سوسنگرد و جنوب را نجات دادند.

بنی‌صدر جاسوسی بود که ایران را می‌خواست تقدیم آمریکا کند

ترابی از دو گروه بانوان و سنگرسازان بی‌سنگر که در دفاع مقدس مظلوم واقع شدند می‌گوید: اگر بانوان پشتیبان نیروهای رزمنده نبودند و خیال مردان را از خانه راحت نمی‌کردند آنها چطور می‌توانستند به مبارزه بپردازند، البته به نقش بانوان در دو سه سال اخیر پرداخته می‌شود اما هنوز به سنگرسازان بی‌سنگر به خوبی پرداخته نشده است.

این پرستار دفاع مقدس در مورد شکست حصر آبادان می‌افزاید: باید به شوش می‌رفتیم در آن مقطع سرپرستی تیمی از جهاد دانشگاهی تهران بودیم  به جز ما دو تیم خبرنگاران و تکاراون با یک هواپیما به مقصد رفتیم، ابتدا از اعزام ما جلوگیری شد اما مقاومت کردیم در میان راه هواپیما دچار نقص فنی و با استرس زیادی در نهایت مشکل برطرف شد و به مقصد رسیدیم، اما متاسفانه همین هواپیما در بازگشت سقوط کرد و سرنشینانش که مجروحان جنگ بودند، شهید شدند.

ترابی می‌افزاید: در بیمارستان شوش پرسنل با حضور ما مخالفت کردند چراکه گمان می‌کردند همه کارها بر دوش آن‌ها خواهد بود و ما فقط دنبال اضافه کار به منطقه رفتیم پس از شروع کار و گذشت زمانی پرسنل نیز با ما همراه شدند و همگی به دوستان خوبی بدل شدیم البته  عکس‌العمل آنها نیز به عملکرد گروه اعزامی پیشین بازمی‌گشت.

او از آغاز عملیات الی بیت‌المقدس و اعزام او به تهران می‌گوید: در زمان این عملیات ما به تهران بازگشتیم و تیم بعدی اعزام شد و در تهران خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدیم.

ترسی برای حضور در جبهه‌های جنگ نداشتم

او به حضورش در عملیات والفجر ۳، والفجر۴، فتح المبین و والفجر۸ اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: از ابتدا تا انتهای عملیات مرصاد نیز حضور داشتم هیچ ترسی برای حضور در جبهه‌های جنگ نداشتیم و اصلا مهم نبود که شاید جان خود را از دست خواهیم داد هرچند  در بسیاری از این عملیات‌ها تا شهادت و یا اسیر شدن یک قدم فاصله داشتیم.

اصلا مهم نبود که شاید جان خود را از دست خواهیم داد هرچند  در بسیاری از این عملیات‌ها تا شهادت و یا اسیر شدن یک قدم فاصله داشتیم.

ترابی در ادامه به ترسش از اسارت می‌پردازد و می‌گوید: از اسیر شدن هراس داشتم از همین رو یک کلت همراهم بود.

همیشه دوست داشتم از محافظان امام باشم

این پرستار دوران جنگ تحمیلی با اشاره به اینکه متأسفانه لیاقت شهادت را نداشتم می‌افزاید:  همیشه دوست داشتم از محافظان امام (ره)‌ باشم و یا در کنار شهیدچمران قرار می‌گرفتم که هرگز این اتفاق رخ نداد.

او در ادامه ضمن اینکه از ایثار و همراهی رزمندگان می‌گوید و اینکه به واسطه خانم بودنش هوای او را داشتند، ادامه می‌دهد: البته در آن دوران پیشنهادهای زیادی هم برای ازدواج داشتم اما حتی طرح این مسئله در آن برهه از زمان به من برمی‌خورد چراکه معتقد بودم در این شرایط جای این حرف‌ها نبود.

این پرستار جنگ تحمیلی می‌گوید: بنده 32 ساله بودم و سال 68 و به صورت ناگهانی ازدواج کردم، دیر ازدواج کردنم باعث شد در مناطق جنگی حضور پیدا کنم، در آخر هم پاداش خود را در زندگی گرفتم و فرزندان و همسری شایسته دارم.

ماجرای جانباز شدن «ایران»

او که در دوران جنگ تحمیلی جانباز شده بود، در مورد دوران جانبازی‌اش هم می‌گوید: در عملیات والفجر ۸ نیروهای بعثی شیمیایی زدند، یادم هست آن روز آمار مجروحیت ۶۰ هزار نفر در ایران و عراق را دادند، آن روزها در تهران مشغول خدمت بودم، یک نقاهتگاه بزرگ در بیمارستان امام حسین(ع) ساخته بودیم که آماده بهره‌برداری بود و تجهیزات و وسایل مورد نیاز نیز از چند جا توسط چند بازاریاب مورد اعتماد تهیه شده بود، هر وقت نیاز به کمک داشتیم سراغ آنها می‌رفتیم.

آن روز نگهبان بیمارستان خبر داد دو اتوبوس مجروح شیمیایی آورده‌اند، دکتر در بیمارستان را بسته بود و گفته بود هیچ کس حق ندارد در را باز کند؛ وضعیت مصدومان را که دیدم، در را باز کردم و گفتم اگر کسی حرفی زد بگویید «ترابی در را باز کرده است».

به راننده‌ها گفتم بیایند داخل محوطه بیمارستان، برف روی زمین نشسته بود وقتی در اتوبوس را باز کردند همه چشم‌ها بسته و پاها بدون کفش بود؛ کتف یکی از مجروحان را گرفتم پایین بیاید ناله‌اش بلند شد، گفتم اورکت این برادر را من می‌گیرم و بقیه پشت هم را بگیرید و پایین بیایند.

برای لحظه‌ای چشمش را می‌بندد، گویی خاطرات آن دوران برایش مجسم شده است بعد ادامه می‌دهد: وقتی مجروحان شیمیایی پایین می‌آمدند صحنه اسرای کربلا در ذهنم گذشت، همانجا شروع کردم به گریستن؛ مجروحان را در راهروهای بیمارستان تا لابی جا دادیم، آن روز بیشتر از یک‌هزار مجروح شیمیایی پذیرش کردیم.

تمام تدارکات به عهده ما بود، برای دارو تماس گرفتیم اما برای این تعداد مجروح نیز لباس نداشتیم با امام جمعه شاه عبدالعظیم(ع) تماس گرفتم و با گریه گفتم «حاج آقا کربلا تکرار شده و اسرا بدون لباس آمده‌اند»، ایشان یک کامیون لباس نو فرستادند، آن روزهایی که مجروحان شیمیایی را آورده بودند، حالم بد بود، تبم بالا می‌رفت و لب و دهانم تاول زده بود، نمی‌توانستم صحبت کنم و با این وضعیت که نمی‌توانستم راه هم بروم با خودم گفتم «نباید اینجا را ترک کنم، آخرش این است که بین این مجروحان از بین می‌روم».

حالم که بد شد دکترها ویزیتم کردند و داروهایم را مصرف کردم، دو هفته استراحت کردم، اما از آن موقع به بعد عارضه مشکل جسمی و تنگی نفس با من ماند.

تنها فرزندم را حضرت مهدی(عج) در خواب به من هدیه کرد

 سه فرزندم را به خاطر عارضه پیش آمده در پنج ماهگی سقط کردم، به دلیل وضعیت نامساعد جسمانی همیشه بیمارستان بودم، مهدی تنها فرزندم را حضرت مهدی(عج) در خواب به من هدیه کرد و نامش را هم خودش گذاشت.

او از مشکلات بعد از این عارضه می‌گوید: پسرم کلاس سوم ابتدایی بود که به حج رفتم، گوشه‌ای از کعبه ایستادم، مستقیم با خدا صحبت کرد و خواستم تکلیف مرا در این سفر مشخص کند، از او خواستم به خاطر همسر و فرزندم و همسایه‌هایی که به دلیل عارضه من سختی می‌کشند، مرا یا «شَفا» بدهد یا «شِفا»، بعد از آن سفر حج تشنج‌هایم کم شد و دیگر نیازی به استفاده از اسپری هم نبود.

به دلیل عارضه چهار عمل جراحی انجام دادم، پنج بار مرگ صد درصد را تجربه کردم

پس از آن به دلیل عارضه چهار عمل جراحی انجام دادم که در عمل آخر مشخص شد سرطان پیشرفته بدخیم بود؛ پنج بار مرگ صد درصد را تجربه کردم و در آخرین بار که وضعیتم خراب بود طی 12 ساعت عمل شدم، حدود سه چهار تیم پزشکی از دو طرف عملم کردند، بین دنده‌هایم را تراشیدند و غده‌ها را برداشتند که کار سختی بود.

پس از عمل آخر با آن وضعیت بلافاصله شیمی‌درمانی را شروع کردم، بعد از چهار جلسه گفتند هرچه دارو تزریق می‌کنند، جواب نمی‌دهد؛ چهار عضو از بدنم به این دلیل طی جراحی‌ها برداشته شد.

شفایم را از امام رضا(ع) گرفتم

او در ادامه از دورانی می‌گوید که متوجه شده بود سرطان بدخیم دارد: دوستی داشتم که هر سال با هم دو بار به پابوس امام هشتم می‌رفتیم، سال 88 جرقه‌ای به ذهنم خورد و گفتم باید دوباره به مشهد بروم؛ خانواده‌ام گفتند با این دستگاه‌هایی که با تو وصل است چطور می‌خواهی بروی؟ گفتم می‌خواهم بروم با امام رضا(ع) معامله کنم بنابراین راهی شدم، گفتم مرا ببرید پنجره فولاد قدیمی و خواهرم با طنابی که گرفته بود مرا به پنجره بست، فردا بعد از ظهر آن روز به سمت تهران حرکت کردیم، ساعت چهار صبح رسیدیم تهران و هشت صبح باید برای آزمایش می‌رفتم، وقتی دکترها نتیجه را دیدند منقلب شدند و گفتند داروها جواب داده، گفتم «بله دارویی که باید، جواب داده...«شفای امام رضا(ع)».

به لطف خدا وضعیتم روز به روز بهتر شد؛ چون غدد لنفاوی‌ام را برداشتند، دستم وضعیت خوبی ندارد برای همین گاهی اشیاء از دستم رها می‌شود.

نگران خستگی‌اش بودم، از طرفی حرف‌هایمان هم تمامی نداشت، مانده بودم بین جذابیت خاطرات بانوی ایثارگر سرزمینم و زمانی که باید رعایت می‌شد، اما چاره‌ای نبود جز تشکر و خداحافظی، ایران‌خانم هم حرف‌هایش را با صبر و تدبیر و ایثار زنان این مرز و بوم پا به پای مردان تمام کرد و گفت: یادمان نرود این سرزمین با همراهی زنان و مردان سربلند شده است و افتخارآفرین، اتفاقی که باید هر روز بیشتر از قبل در دل و جانمان جوانه بزند، در آخر هم برای همه عاقبت‌بخیری و رستگاری آرزو کرد.

انتهای پیام /89033/ق

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول