مجله فارس پلاس؛ سودابه رنجبر: کاروان خانوادگی اربعین حسینی اگرچه سال گذشته با برآورده شدن دعای جمع خانواده به راه افتاد؛ اما هیچکدام فکرش را نمیکردند که امسال نیز برای دومین بار، با تعداد بیشتری از افراد خانواده عازم کربلا شوند. از کودکان یکساله گرفته تا سالمندانی که بهسختی راه میروند در این کاروان همراه شدهاند.
جانباز ۷۰ درصد قطع نخاعی این خانواده گل سرسبد کاروان است. این را تکتک افراد کاروان خانوادگی میگویند. مردی که سالهای پیش در اوج جوانی پاهایش را در جنگ با عراق داد و امروز با عشقی دوچندان در این کشور قدم میگذارد.
پیادهروی اربعین، پا نه! دل میخواهد
«مرتضی عسگری منفرد» جانباز ۷۰ درصد، خودش را برای سفر پیادهروی اربعین آماده کرده است. آرام و بیصدا گوشه حسینیه ۵ تن لویزان نشسته و به مسئول کاروانشان گوش میدهد. تا برای این سفر چیزی را از قلم نیندازد. پشتیبانی کاروان وقتی پرچم بزرگ را در هوا تکان میدهد و به آنها میگوید در مسیرهای شلوغ این پرچم برای همه ما نشانه است. اشک میدود وسط کاسه چشم آقا مرتضی انگار از همین حالا روضه شروعشده است.
اصلاً پیادهروی اربعین از همان موقع که کولهات را جمع میکنی تو را میبرد پای روضه. آنهم برای آقا مرتضی که سالها است جانبازی در راه امام حسین (ع) را تجربه کرده است. قطع نخاع باشی و زائر پیاده امام حسین (ع)، آنهم در مسیری که جابر قدم گذاشت. پاهای نداشتهاش مانع رفتنش نمیشود از بسکه دلش در این سالها بیقرار زیارت نجف و کربلا بوده استْٰ. میگوید: «راهی این مسیر شدم چون از خود صاحب راه اجازه حرکت گرفتهام. البته موهبتی که خداوند بر من ارزانی داشته همراه شدن با کاروان ۶۰ نفره خانواده است. در این کاروان خواهرها و خواهرزادههایم و ... حضور دارند. من در مقایسه با کسانی که با شرایط شبیه من و تنهایی عازم این مسیر میشوند، کاری نکردهام. هرچند در این پیادهروی عظیم همه از یک پیکره و یک خانواده هستیم. خانوادهای به نام دوستداران مکتب امام حسین (ع).»
آمریکاییها در اربعین
آقا مرتضی از آخرین باری که با ویلچرش به زیارت کربلا رفته میگوید: «رژیم بعثی صدام تازه سقوط کرده بود. آنها که حسرت زیارت اتباع متبرکه در عراق سالها به دلشان مانده بود به تکاپو افتاده بودند که هرچه زودتر خودشان را به قبر ششگوشه امام حسین (ع) برسانند. درست زمانی بود که امنیت عراق هیچ اعتباری نداشت. همراه با گروهی از رزمندگان سالهای دفاع مقدس عازم کربلا شدم. برنامهریزی طوری بود که دقیقاً روز اربعین وارد صحن و سرای امام حسین (ع) میشدیم. مردمان عراق بهرسم دیرین، روز اربعین از هر خیابان و کوچهپسکوچهای خودشان را برای زیارت صحن و سرای امام رسانده بودند. جمعیتی که همان روز برای من بسیار انبوه به نظر میرسید. هرچند در مقایسه با پیادهروی این روزها که شکل بینالمللی به خود گرفته، بسیار اندک بود؛ اما آن روز به چشم من تعداد زائران بسیار میآمد. چند کیلومتری مانده بود که به بارگاه امام حسین (ع) برسیم. خبر رسید که موقعیت را هر چه زودتر ترک کنید. نیروهای نظامی آمریکایی قرار است وارد عمل شوند. بدون اینکه هراسی به دل داشته باشیم به راهمان ادامه دادیم و وارد زیارتگاه شدیم. حتی یک روز بعد از شنیدن این هشدار در آنجا ماندیم. توان دل کندن و آمدن نبود. مرتب به ما اعلام میشد که احتمال دستگیری شما توسط نیروهای امنیتی آمریکایی تازهوارد به عراق وجود دارد؛ اما ما تازه به آرزویمان رسیده بودیم. بعد از یکدل سیر زیارت، راهی وطن شدیم از آن روزها بیش از سه دهه میگذرد و حالا همراه با خانوادهام بازهم دل توی دلم نیست که یکبار دیگر در این مسیر بازهم در روز اربعین قدم بگذارم.»
وقتی ۱۰۰ عمود با کودکم فاصله گرفتم
«مهدیه عرفاتی» یکی از مادران جوان این گروه خانوادگی در جلسه توجیهی پیادهروی اربعین در گروهشان حاضر شده است. از او بهعنوان یکی از پرانرژیترین افراد گروه خانوادگی نام میبرند؛ حواسش به کوچک و بزرگ خانواده است. عرفاتی دومین بار است که همراه با دخترش با این کاروان همراه شده، میگوید: «تجربههای جالب گروه ما در سال گذشته باعث شد که امسال تعداد بیشتری از افراد خانواده با ما همراه شوند. سال گذشته من همراه با دختر و ۲ و نیم سالهام عازم این سفر شدیم. بیقرار بودم، مرتب از خودم میپرسیدم این بچه تحمل این پیادهروی طول و دراز را دارد؟ میگفتم او که با دو ساعت راه رفتن در خیابان یا بازار کلافه میشود میتواند با من همراه شود؟
هنوز هم باورش برایم سخت است که فرزندم بدون هیچ بهانهگیری تا پایان این سفر حتی کوچکترین مشکلی برای من ایجاد نکرد. آنقدر دلم قرص شده بودم که در بخشی از این پیادهروی متوجه شدم یکی از اقوام طوری کالسکه بچه را هدایت کرده که ۱۰۰ عمود با من فاصله گرفتهاند. این در حالی بود که اصلاً دلشوره و نگرانی نداشتم، حتی فرزندم هم یکبار بهانه من را نگرفته بود. آن روزها این برای من معجزه بود.
همه یک خانواده ایم
همراهی و دوستی مردم و غریبهها در این مسیر نیز بهاندازهای است که انگار همه از یک خانوادهاند. این وقتی به من ثابت شد که میخواستم از یک موکب راه بیافتم. برای به پا کردن کفشهای فرزندم دچار مشکل شده بودم. در ذهنم گفتم کاش یکی از جوانهای گروه نزدیک بود کفشهای کودکم را به پایش میکرد این فکر هنوز در ذهنم بود که غریبهای با صبوری تمام خم شد و کفشهای فرزندم را پایش کرد. حتی آن غریبه رویش را برنگرداند تا از او تشکر کنم. در سفر اربعین مردم اینطور یکدیگر را حمایت میکنند.
در پیادهروی اربعین جوان میشوم
«عفت سادات ماهرو» یکی از همسفران این کاروان است میگوید ۶۴ سالهام اما در پیادهروی اربعین ۱۸ ساله میشوم این را سال گذشته ثابت کردم وقتی با همه عزیزان وارد این سفر شدم. هرچند بهترین و دوستداشتنیترین شخص زندگیام نتوانست با من همراه شود؛ اما میدانم که به دعای او بود که این سفر برای همه ما هموار شد. مادرم را میگویم؛ مادر شهید «محمدرضا ماهرو» شب تاسوعای سال گذشته همه اقوام در منزل مادرم جمع بودیم. او روضه گرفته بود. آخر مجلس زبانش به روضه باز شد. صدایش مثل صورتش پیر شده بود. آخر مجلس که لبش به روضه باز شد انگار دلتنگی برای برادر شهیدم «محمدرضا» در صدایش موج میزد. گفت دعا میکنم همه به زیارت کربلا بروید. سنگ اول به راه افتادن کاروان خانوادگی همان شب گذاشته شد. فردای همان شب روضه دیگر مادرم در بین ما نبود؛ اما دعایش بود. همه آنهایی که در آن مجلس بودند در مسیر پیادهروی اربعین همان سال با یکدیگر همراه شدند. مسیر پیادهروی کربلا تحمل غم از دست دادن مادر را به من داد.«
شالهای رنگی ما را به هم وصل کرد
عفت سادات از تجربهاش در طول مسیر سال گذشته اینطور میگوید بهجایی رسیده بودیم که جمعیت لحظهبهلحظه بیشتر میشد و ما متأسفانه یکدیگر را گم میکردیم. دستآخر به این نتیجه رسیدیم با شالهایمان شبیه یک طناب رنگارنگ خودمان را به یکدیگر وصل کنیم. از خانواده ۶۰ نفره ما قطاری درستشده بود که بینمان شالهای رنگی قرار داشت صحنه جالبی که خنده را بر لبان همه رهگذران میگذاشت و این اتصال نشان از اتصال حمایت یک خانواده در طول یک سفر داشت.
در بین خانواده زائر اولیها هم هستند و دختر جوانی که بهتازگی عروس این خانواده شده است و حتی در نبود همسرش نیز حاضرشده با اقوام شوهر در این مسیر طول و دراز قدم بردارد و معتقد است: «همراهی با خانواده جدیدم میتواند برکتی باشد برای همه دوران زندگی که در کمال آرامش با خانواده همسرم یکی شوم.
تربیتشده مکتب حسین (ع)
«راضیه عسگری منفرد» از قاریان قرآن است. نفوذ کلامش در بسیاری از جلسات قرانی که در منزلش برگزار میکند بر هیچیک از اقوام پوشیده نیست میگوید: «سفر کربلا همهاش تجربه و خاطره است؛ اما آنچه بر جانودل ما نشسته رفتار و منش کودکان عراقی است که در مکتب اهلبیت تربیتشدهاند. خادمان کوچک عراقی چنان باادب رفتار میکردند که حضورشان درس عملی است برای فرزندان ما. امسال تلاش کردیم هدایایی مثل سنجاقسر پیکسل، پیشانیبند و تلهای گلکاری شده برای دختران خادم را از قبل مهیا کنیم و برای تشکر از این دانشآموختههای مکتب حسینی به آنها تقدیم کنیم.
انتهای پیام/