به گزارش خبرگزاری فارس از همدان، بلوای گروهکها در ابتدای انقلاب کشور را به آستانه آشوب میکشاند و همانها که در خیابانهای تهران شعار میدادند «ایران شیلی نمیشه» در عمل داشتند ایران را به شیلی تبدیل میکردند که اگر شرایط جمعیتی و دینی ایران شبیه عراق یا سوریه بود و شیعه در کشور اکثریت نداشت و مکتب عاشورا درسآموز نمیشد و ولایتمداری و بهرهمندی از هدایتهای امام(ره) رقم نمیخورد فاصلهای با جنگ داخلی تمامعیار نداشتیم.
برخی سردرگم، با خود میگفتند به هر حال اینها مبارزه کردهاند، انقلابیاند، بسیاری از بازاریان و معتمدان به راستکرداری بنیانگذارانشان شهادت دادهاند، لابد یک چیزی میدانند، کمتر کسانی بودند که در آن روز و شبهای خونبازی فرصت مطالعه جزوات و تعمق در سخنرانی سرانشان را پیدا کنند و از آنها که خط انحراف را رصد کرده بودند برخی اساسا اهل دعوا و وارد گود شدن نبودند، شوخی نداشتند فرقهای تصمیم میگرفتند، اعدام انقلابی میکردند، حکم میدادند، میربودند، میآوردند، میبردند، مهندسی میکردند، داغ و درفش و نفرت کور.
در بینشان جوانهای درست اما فریبخورده هم بودند این را میگوییم که جانب انصاف را رعایت کرده باشیم زندگی اما بیرحم است به موج اگر افتی یا به شاخ و شاخساری دست میگیری و خود را نجات میدهی یا موج تو را میبرد، میبرد تا پای آبشار، میبرد تا سقوط آزاد، چند زوایه افتراق در مبدا اتصال دو خط، وقتی خطوط را از طرفین امتداد دهی تا بینهایت فاصله پیش میرود.
خیلیها زود فهمیدند قضیه چیست و سفره خود را جدا کردند، از همان داستان «سیکو» سیکوی سازمان «محمدرضا سعادتی» که سر قرار با عضو «کا گ ب» دستگیر شد، یاللعجب، اینها با «کا گ ب» چه سر و کاری دارند؟ مردم سوال داشتند، تعدادی از شعرا و نویسندگان چپ از سر نادانی یا القائات سازمان بیانیه حمایت صادر کردند؛ مردم متعجب.
14 اسفند در سالروز وفات مصدق که اساسا ربط و اعتقادی به مبارزه مسلحانه نداشت اما دستاویزشان شده بود، دانشگاه را به هم ریختند دو طرف شعار میدادند: این سو «لیبرال؛ منافق؛ پیوندتان مبارک»، آن سو «چوب، چماق، شکنجه دیگر اثر ندارد»، بزن بزن کلید خورد میلیشیای آموزشدیده درو میکرد، بچهحزباللهیها هنوز سر درگم بودند، بنیصدر را در اختیار گرفته بودند، رئیس جمهور یک ملت شده بود سخنگوی سازمان، همزمان در اتاقهای در بسته تئوری «ضربه به نوک هرم» صادر میکردند ترور پشت ترور، تا اینجا اما هنوز روی مردم اسلحه نکشیده بودند.
سرکرده «تز» جدیدی داد «تظاهرات مسلحانه»، میگفتند برای دفاع از خودمان است، هدف پشت پرده به خیال خودشان خلع سلاح کردن مراکز نظامی و مسلح کردن مردمی بود که گمان میکردند پشت آنها هستند، بعدها هم بار دیگر روی مردم خیالی پشتیبان خود حساب کردند و بد چوب خوردند.
میخواستند 5 مهر را جایگزین 22 بهمن کنند میگفتند مردم با شیرینی و شکلات از سالگرد راستین انقلاب استقبال خواهند کرد، میزان در خود فرو رفتن و دور افتادن از واقعیات میدانی عجیب اندر عجیب بود.
مردم هر روز بیشتر به ذات سازمان پی میبردند و روز به روز تعداد طرفداران گروههای حزباللهی بیشتر میشد، امام در مقام مجتهد و رهبری که در مورد خونهای دو طرف احساس مسئولیت داشت سخنرانی میکرد، تحذیر و هشدار میداد بلکه از راه نادرست بازگردند و مشمول سنتهای الهی و «اشدا» نشوند، آنها اما امام را و نه هیچ کس دیگر را قبول نداشتند و آن قدر ابله بودند که فکر میکردند میتوانند با دیدار و مذاکره رو در رو سر بزرگان کشور کلاه بگذارند.
زمینه برای تشکیل نیروهای انقلابی-مردمی فراهم بود، امام در مقام مرد خدا کیان اسلام را در خطر دید و حجت را تمام کرد و به تدریج معادلات به ضرر سازمان رقم میخورد، دیوانه شده بودند نمیتوانستند غلط بودن تحلیلهایشان را بپذیرند حالا دیگر به مردم هم شلیک میکردند، یکیشان در دادگاه میگفت اگر بمب بگذاریم و زن و کودک بیگناه مردم بمیرند ایرادی ندارد «چون ما داریم هزینه میدهیم مردم هم کمی هزینه بدهند»، حیرتا.
بسیار کشتند و شهید کردند، حتی در مواردی توانستند به راس هرم ضربه بزنند وقتی 72 نفر از افراد موثر را پودر کردند و به هوا فرستادند اما کار و بار دستگاه خدا حساب و کتابهایی دارد حتی اگر ما ندانیم، نیروهای انقلابی و متعهد متشکل شدند همه آمدند از تیمسار دینمدار آموزشدیده در ارتش شاهنشاهی تا چریک آموزشدیده در لبنان تا چمران که هنوز ملی-مذهبی بود تا آنها که در کورهجانهای قم و تهران و تبریز و از این زندان به آن زندان پخته و آبدیده شده بودند، همه آمدند و سربازان امام که خرداد 42 در گهواره بودند و حالا به سن جوانی رسیده بودند را یاری رساندند، آموزش دادند و منسجم کردند و قوام بخشیدند.
فرقه انحراف دیوانه شده بود، به همه شک داشت، آدمهای ریشدار از همه جا بیخبر را در نزدیکی خانههای تیمی خود را میربودند و شکنجه میدادند که به کجا وابستهاید و چرا ما را میپایید؟ فرماندهان نظامی را میزدند، اخلال میکردند، گاهی هم حجم مسائل و سرعت وقایع بر سهلانگاری و نابسامانی میافزود مانند امروز اتاق فکر و هماهنگی تمامعیار و آموزشی وجود نداشت، شیر بنزین و هوای موتور بسته شد یا شلیکی از زمین صورت گرفت کسی نمیداند، کلاهدوز، فکوری، فلاحی، نامجو، جهانآرا و بسیاری از موثران نبرد با گروهکها پر کشیدند، سازمان درون خانوادههای بسیاری از انقلابیون از خواهر یا برادر یا پسر عضو داشت و برنامههای مهم لو میرفت.
این فضا را تصویر کردید... حالا برسیم به اوج انحراف و جریان فرار رجوی و بنیصدر یکی به فرانسه رفت و دیگری عراق، سازمان شروع به خارج کردن نیروها کرد حالا همپیمان صدام شده بودند، اطلاعات زمان عملیات، تسلیحات، تعداد رزمندگان و بسیاری موارد دیگر را میفروختند و پول میگرفتند تا در عراق پادگان بسازند و برای روز حمله خود را تجهیز کنند، شایعه پخش میکردند، قدرت دشمن را بزرگنمایی میکردند و به خیال خود روحیه مردم را با خرابکاری پایین میآوردند، انحراف و نفرت کور تا کجا؟ تا بدانجا که به روی عکنار حجله شهیدی 20 و اندی ساله که تازه از جبهه بازگردانده شده و با لیچارگویی و حرف ناشایست دل مادرش را بسوزانی، حیرتا از این همه دنائت و پستی.
حیرتا که اطلاعات خلقی که مدعیش بودی را بفروشی و گروه گروه از فرزندان همان خلق را به مسلخ دشمن بیگانه بفرستی، برای چه چیز؟ برای کدام هدف مثلا مقدس؟ قلم حتی اگر سیف ذوالیزن باشد از این همه بلاهت و دنائت مرفوع میماند.
با این حال یاران ولایت در کوره جانهای مبارزه چون فولاد آبدیده شده بودند، صف در صف لشکریان خدا میرسیدند، «مااستعطم به قوه» تجلی یافته بود، حاج همتها، باکری و باقری و زینالدین و صیادها، حاجیباباییها، تاجوکها، مظاهری، عینعلی، ترک، نوری، قاسمی، اسلامیان و بسیاری دیگر از «مخلصین له دین» در راه بودند، اندک اندک جمع مستان می ازلی رسیدند و دست در دست هم گذاشتند، عقبه هم منظم شد، مردم هم حالا تجربه کرده و بصیرتی خداداد یافته بودند.
سردار همدانی یار غار حاج احمد متوسلیان در کسوت معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس حضور داشت، سردار قاسم سلیمانی و جعفر اسدی فرماندهان لشکرهای 41 ثارالله و 23 المهدی به اسلامآباد رفتند بسیاری دیگر در مرخصی بودند که شنیدند منافقان به چهارزبر رسیدهاند، بچه حزباللهیها به سوی جاده ماهی دشت، سه راهی ملاوی و زواره پر گرفتند، آرزویشان رو در رویی با منافقین بود، تمام بغض یک ملت بر فراز یگ تنگه و گردنه جمع شد و نمادش شلیک «آر پی جی» تا حدی بود که خون از گوش سرازیر شد لبها اما میخندید.
«ان ربک لبالمرصاد» رقم خورد و طومار سازمان در هم پیچیده شد، دیوانه بزرگ اما نیروهای خود را به ضعف ایمان متهم کرد و همچنان با مشتی پیرمرد و پیرزن باقیمانده ادامه داد تا خبر مرگش رسید، فرقه اما بعد از مرصاد و سقوط صدام عملا از هم پاشید هرچند اعضای فعال آن در قالب جاسوس یا جذبکننده جاسوس همچنان توسط استکبار و اذنابش حمایت میشوند تا فلان تاسیسات را لو بدهند یا جوانکانی بیخبر را به عنوان «سفیر حقوق بشر» جذب سرویسهای اطلاعاتی کنند.
یاران ولایت به فضل خدا روز به روز عزتمندتر و قدرتمندتر از قبل شدند و آنچه که با جانفشانی همدانیها و صیادها زیر لوای رهبری امام امت انجام شد به نسلهای بعد رسید تا گوش به فرمان علمداری از یاران امام راه را ادامه دهند.
اکنون آنچه در دست ماست اقتداریست که دیگر فلان فرقه و گروهک را حریفی برای خود نمیداند و نوبت، نوبت انتقام از اربابان فرقهساز و ابرقدرتهای پوشالیست و آن روز که تمام این فراز و نشیبها و گردنههای نفسگیر تبدیل به امن و امان و ایمان تمامعیاری شود که چشم جهانیان را خیره کند و آن روز که در نتیجه این جانفشانیها ملت ایران الگویی شایسته از اقتدار، استقلال، آزادی و استحکام اقتصادی خودبنیاد شود که هیچ حرف و حدیثی را به ساحت آن راه نباشد ما از شهدای مرصاد یاد خواهیم کرد، چشم اگر بگشایید انوار این طلیعه روشن را در پس افق میبینید هر چند هنوز غبارها فروننشسته و اندکی مانده تا اقتدار سیاسی-نظامی تبدیل به اقتدار اقتصادی شود.
انتهای پیام/76001/