خبرگزاری فارس ـ گروه کتاب و ادبیات ـ حسام آبنوس: دیگر عادت کردهایم، عادت کردهایم که متناسب با یک روز و یک اتفاق در رسانهها و اطراف و اکناف حول یک مسئله حرف بزنیم؛ حرفهایی که عمده آنها به جایی نمیرسد و تنها مسکنی است برای آرام کردن یک درد و پر کردن یک جای خالی!
جای خالی افراد، یادها، خاطرهها و حسرتها. ولی کمتر کسی به فکر علاج است، بلکه حسرت خوردن راحتتر است تا اینکه بخواهیم تلاش کنیم و این یاد را زنده نگه داریم با یک حرکت درست. حتی همین جای خالی ابزاری شده برای نان درآوردن و عکس گرفتن، سالی یک بار راحتتر میشود از یادها و خاطرهها به نان و نام رسید!
حمید سبزواری یکی از آنهایی است که حالا با گذشت سه سال از درگذشتش تبدیل به یکی از آن یادها شده که سالی یک مرتبه یادش میکنیم و در طول سال کمتر کسی نامی از او میبرد. حمیدی که تمام همتش را پای انقلاب و آرمانهای آن خرج کرد تا به اهدافی که مدنظر انقلاب است نزدیک شود.
او با اشعارش باری از روی دوش انقلاب برداشت و شاید اگر اغراق نباشد باید گفت در بزنگاه انقلاب حمید از پیشتازان جامعه ادبی کشور در همراهی با انقلاب و آرمان دینی آن بود. اما یک پرسش وجود دارد و آن اینکه حمید که هنوز خیلی از خاموش شدن چراغ عمرش نمیگذرد چه میزان در میان نسل جدید پس از انقلاب شناخته میشود؟ و چقدر برای معرفی و شناساندن او تلاش شده است؟ اگر اشعار او تبدیل به سرودهای ماندگار پیروزی انقلاب نشده بود امروز نام او نیز در ردیف دیگر شاعرانی که سالانه یک مرتبه هم یادی از آنها نمیرود قرار داشت.
او که مبارزه با طاغوت را نه تنها در اشعارش بلکه در مقدمه کتابش نیز میتوان سراغ گرفت و به قول خودش یک شبه انقلابی نشده بود. او که نان به نرخ روز نخورد و تا پایان عمرش نیز بر همان مرام باقی ماند و چون یک شبه انقلابی نشده بود یک شبه هم مثل بسیاری به سادگی ضدانقلاب نشد!
در یکی از بازدیدهایی که پس از فوت مرحوم سبزواری از منزلش داشتم با کتاب «سرود درد» روبهرو شدم. کتابی که اوراقش از شیرازه جدا شده بود و جلدی قهوهای رنگ اوراق را در خود نگه داشته بود. کتابی که آیتالله خامنهای، رئیسجمهور وقت، بر آن مقدمهای نوشته بود و این اولین موضوعی بود که توجهم را به خود جلب کرد.
بعد از آن یادداشت کوتاه، مقدمه کتاب توجهم را به خود جلب کرد که در ادامه بخشی از آن را میخوانید: «در روزنامههای عصر پرفضیحت رستاخیز حتی یک بیت شعر ندارم و برخلاف رستاخیزیانی که رنگ زمان به خود گرفتهاند و یک شبه انقلابی شدهاند و با شعرهای بیمعنی خود کتابهای درسی را پر کردهاند و با تملق و چاپلوسی فضای هنر و ادب انقلاب اسلامی را آلودهاند و با اعمال ننگین خود هنرمندان و سخنوران جمهوری اسلامی را رنجیده خاطر ساختهاند، هنر را در روزگار ابتذال هنر در خدمت زور، زر، سکس و فریب مردم قرار ندادهام و شگفت از مجلات و روزنامههایی در عصر انقلاب دارم (یعنی از آنان که باید حامی هنر اسلامی و حافظ شرف شاعران صافی دل انقلابی باشند) که چرا و چگونه این فرصتطلبان را برمیکشند و کاذبانه تایید و منافقانه آنان را شاعر انقلاب معرفی میکنند؟! با دریغ احساس میکنم دستهایی برای تاریک وانمودن چهره تابناک انقلاب در کار است. اینان را به عبرت گرفتن از دوچهرگانی که امروز نامی و نشانی از آنان نیست توصیه میکنم. در خاتمه: خواندن این جلد از اشعار را به آنها که منکر هنر انقلابند سفارش مینمایم، شاید انصاف را فریب عناوین دانشگاهی خود نخورند و خون شهیدان انقلاب را پاسدارند.»
این مقدمه بر کتابی که در سال ۶۷ منتشر شده، نوشته شده بود و حکایت از دلِ پردرد حمید سبزواری داشت. شاعری که در روزهای بر سر کار بودن انقلابی که برایش شاعری کرده بود، اینچنین فریادش را در مقدمه کتابش آورده تا تاریخ گواه باشد که انقلابیها در دوران انقلاب نیز غریبند!
او این سخنان را در روزگاری میگوید که نهال انقلاب ۱۰ ساله است و شاید اگر فرصت و مجالی پیدا میکرد در سالهای بالندگی درخت انقلاب حرف بزند شاید چون آتشفشانی از درد فوران میکرد. شاید این دردها سبب شد که در مقدمه کتاب «سرود درد» اینگونه بنویسد و حرف بزند. او از یک شبه انقلابی شدگان حرف میزند که اهل تملق و چاپلوسی هستند و حیران از مجلات و روزنامههایی که میدان را برای یکهتازی آنها فراهم میکنند!
همین چند خط مقدمه نشان میدهد که روزگار همیشه خود را تکرار میکند و اگر تاریخ را از سخنان حمید سبزواری کنار بگذاریم گو اینکه امروز بیان شده است.
انتهای پیام/