اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  غرب از نگاه غرب

ادوارد کورتین

شهر کوچک سرخوشی که عقلش را از دست داده است

بچه های شهر اجازه داشته اند در قالب یک سبک زندگی که از نظر فرهنگی لیبرال ترین شکل ممکن را دارد، گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. سپس وقتی که گیج و سردرگم و مبتلای مشکلات ریز و درشت شدند، به مواد مخدر جورواجور به خصوص ماری جوآنا روی آورند

شهر کوچک سرخوشی که عقلش را از دست داده است

گروه غرب از نگاه غرب خبرگزاری فارس: «در شهر کوچکم/من با این باور بزرگ شدم/که خدا مراقب همگی ما هست» قسمتی از ترانه شهر کوچک من

سلام دوستان قدیمی ام پل و آرت. دراین خنکای تاریک و ساکت دیروقت شب اینجا نشسته ام و همینطور که به ترانه های شما گوش می دهم، فکر می کنم که چه ترانه محشری خوانده اید. اما حتی بهترین ترانه ها نیز کهنه می شوند، مثل ما که کهنه و پیر می شویم، برای همین به عنوان کسی که مثل خود شما زاده و بزرگ شده نیویورک است و چند سال پیش تر  راهی روستا شده، می خواهم بگویم که در شهر کوچک من خیلی از جوان ها بزرگ می شوند بی آنکه اعتقادی به این داشته باشند که خدا مراقب همگی ماست، چرا که آنها بدون اعتقاد به خدا بزرگ می شوند و حتی خیلی از پدر و مادرهایشان، این زنان و مردان باورمند نسل پس از جنگ جهانی دوم و بی مبالات نسبت به وظایف پدر و مادری شان نیز مراقب آنها نیستند، اصلا و ابدا.

والدینی که خود را افراد بسیار باحالی می دانند و برای همین بچه ها اجازه داشته اند در قالب یک سبک زندگی که از نظر فرهنگی لیبرال ترین شکل ممکن را دارد، گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. سپس  وقتی که این بچه ها گیج و سردرگم و مبتلای مشکلات ریز و درشت شدند، به مواد مخدر جورواجور به خصوص ماری جوآنا روی آوردند و بعد به خاطر «ناتوانی»هایشان، ریتالین و انواع داروهای ضد افسردگی به خوردشان داده شد که گنجه داروهای هر خانواده ای لبریز از آنهاست، البته به گمانم باید زیاده نوشی  و کمی هروئین و دیگر آت و آشغال هایی که این دور و برها پیدا می شود را هم به آنها اضافه کنم – چه جنونی! - پدر و مادرها انگشت به دهان ماندند و هر چه کردند نتوانستند سردربیاورند چه اشکالی در کار است و چرا بچه هایشان حتی وقتی بزرگ تر می شوند، هنوز بچه هایی هستند  گرفتار موجی از گم گشتگی، یک یاس فلسفی بی خبر از یاس خود.

به این ترتیب آنها در مهی از وهم و پندار زندگی می کردند، در یک تاریکی که شما در ترانه تان از آن گفته اید؛ جایی که در آن از اختلال کمبود توجه از سوی اجتماع رنج می کشیدند و در یک فرهنگ خودآگاهی فرهنگی و سالخوردگی جدید الکترونیکی غوطه ور بودند و بر سفره ضیافتی از غذاهای ارگانیک و نوستالژی آبنبات قندی و روزهای اردوهای تابستانی نشسته بودند، با اینکه شهری که در آن سکونت داشتند به صحنه ای از فیلمی با فناوری پیشرفته و سطح بالا برای میلیاردرهایی تبدیل شده بود که در آن آدم های با حال می توانستند با آدم های با حال تری در هم بیامیزند، در حالی که سلبرتی ها می آمدند و می رفتند بی آنکه با اهالی شهر قاطی شوند؛ سلبرتی هایی چون سایه های متحرک با لباس های مشکی بر تن که پولشان را از وال استریت و فناوری پیشرفته و موسسات مالی در می آوردند.

شهر کوچک ما به خصوص بعد از یازدهم سپتامبر به عنوان مدروزترین و با حال ترین مکانی که حتما باید از آن دیدن کرد شهرتی برای خود بر هم زد، حتی پیش از آنکه این شهر کوچک عقلش را از دست بدهد و اجازه پیدا کند چندین مغازه علف فروشی «احیاکننده» در فضای کوچکش باز شود و صف هایی از تبهکاران در انتظار دریافت سهم قانونی خود بایستند. سرها همه از رویای سیب زمینی کوبیده و کیک های شکلاتی بی شباهت به آنچه که مامان عادت داشت درست کند، گیج و منگ شد و به دوار افتاد، ولی پول مدام از علف بیرون می ریخت و مطبوعات از داستان های پرطرفدار مربوط به علف - و باز هم علف - عنان از کف دادند و معتقدان واقعی دستاورد بزرگ و کوبنده علف قانونی و میلیونرهای کارآفرین خلق الساعه و درخشانی که به دردهای مزمن آنها پایان می دادند، همه به شکلی رویایی خوشحال و آرام بودند، همانطور که در انتظار رستگاری به دست آخرین آواتار لیبرال هیلاری کلینتون یا باراک اوباما بودند تا سواره برای نجات کشور بیایند و تمام درد و رنجی را که آقای کله کدویی و عمله و اکره اش مسبب آنها بوده اند از تن آنها بشویند، انگار که اوضاع و احوال بهتر خواهد شد.

ولی چیزی کمی عجیب درباره  قانونی شدن این هیجان دیوانه وار وجود دارد، حدس می زنم که این شهر درآمدهای مالیاتی را دوست دارد ولی به نظرم برای ابتکار یانکی وار قدیمی که می گوید «کار خودت را انجام بده» اتفاقی افتاده، برای تمام چیزهای باحالی که انقلاب آمریکا به خاطر آنها رخ داد تا ثروتمندان اجازه پیدا کنند عمارت های بزرگشان را بنا کنند، اراضی بزرگی را برای پرورش لاما خریداری کنند و مجسمه های بودا و حتی کلیساهای کوچک خودشان را بسازند و چیزهایی از این دست.

 اما شاید دیگر دارم کمی از موضوع دور می افتم، پس حالا دیگر تمام کنم ولی یادم بماند بعدها یادداشتی عالی درباره انقلاب بنویسم و جهان را برای علف حفظ کنم، چرا که هدف باید همین باشد، حتی هر چند که خیلی مطمئن نیستم که هیپی های سالخورده و بچه های مطابق مد روزشان بلد باشند که چگونه از این چیز به شکلی  مسئولانه استفاده کنند و از جاده ای که به تباهی می رود دوری کنند و در حالی که نشئه هستند و می لرزند از حوادث رانندگی دور بمانند، مثل من که مطمئن هستم ایالات متحده یک بار دیگر خواهد لرزید، زمانی که از شر مرد نارنجی خلاص شویم و به همراه شهر کوچک من برای بازگشت یک دمکرات به کاخ سفید رای دهیم تا بتوانیم مسئولیت حفاظت از تمام کشورهایی را که افرادی چون قذافی و اسد آنها را مورد تهدید قرار داده اند از نو بر عهده بگیریم!

 شاید حتی درباره پوتین هم کاری کنیم تا شرایطی به وجود آید که مردم شهر کوچکمان احساس امنیت کنند! در حالی که یک بار دیگر خدا و سازمان امنیت ملی مراقب ما هستند، حتی در حالی که ما در حال نشئه کردنیم، چرا که خدای ما به عنوان خدا این حق را به ما آمریکاییان وحشت زده داده. ما به ارزش های قدیمی باز خواهیم گشت. بچه ها، کیتی تنها کسی که خوابیده نیست و خواننده شما تنها کسی نیست که از دست رفته است، اگر متوجه شده باشید که چه می گویم.
اینجا خیلی سرد است، می لرزم.
نویسنده: ادوارد کورتین[1] (Edward Curtin) عضو مرکز تحقیقات جهانی سازی
منبع: yon.ir/nsx0J

انتهای پیام. 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول