به گزارش خبرگزاری فارس از گرگان، بعد از خروج دولت آمریکا از توافق هستهای کشورهای بزرگ جهان با ایران، تحریمهایی که آن کشور علیه جمهوری اسلامی تدارک دیده بود اعمال و اجرا شد و عملا دو کشور وارد جنگ اقتصادی با یکدیگر شدند و البته در بین سایر کشورهای جهان، به یارکشی و تقویت جبهه خود نیز پرداختند.
رهبر معظم انقلاب نیز با صحه گذاشتن بر این جنگ و دستور تشکیل ستاد مربوط در وزارتخانههای اقتصادی، ساز و کارهای لازم در این کارزار را خواستار شدند. البته امیدواریم این امر به جنگ و مصاف نظامی و برخورد سربازان منجر نشود.
اکثریت و شاید همه مقامات سیاسی، اقتصادی و نظامی کشور بر لزوم هماهنگی بین قوا در مقابله با دشمن تاکید دارند و بالتبع نهادهای تحت مدیریت خود را نیز برای امر مقابله با دشمن آماده نگه داشته و برنامههای خود را در این راستا تدوین میکنند.
سوالی که در این فراز قصد پرداختن آن را دارم این است که آیا همین اندازه برنامهریزی برای مقابله کافی است یا در مبارزه با دشمن، به اعتقاد و ایمان قلبی مقامات ارشد نیز نیاز داریم؟ یعنی آنها باید قلبا معتقد به این مقابله باشند و عملا از دشمن و علاقه های آن قطع امید کنند و به خود متکی باشند. این قطع امید در همه جلوههای زندگی اجتماعی، سیاسی و حتی خانوادگی و شخصی مقامات نیز باید بروز و ظهور و نمود داشته باشد تا ملت هم از صحت گفتار مقامات ارشد خود مطمئن باشند.
ولی نشانههایی از زندگی خصوصی و خانوادگی برخی مقامات به بیرون درز پیدا میکند که حاکی از امیدوار بودن و یا تعهد داشتن احتمالی آنان به دشمن است. این نشانهها به منزله تعارض بین گفتار و رفتار آنان بوده و به واسطه انتشار در فضای مجازی یا در گزارشات رسمی، بین مردم عادی از حیث صداقت و صحت شعارهای دشمنشکن آنها، تزلزل و بیاعتمادی ایجاد میکند.
دو نشانه مهم این تعارض در دو تابعیتی بودن مقامات، زندگی فرزندان و بستگان نزدیک و سرمایهگذاری در آمریکا و نیز امید به تدریس یا تحصیل در دانشگاههای آمریکا و کشورهای غربی بعد از پایان خدمات و اشتغال دولتی است.
مقاماتی که در مظان این وابستگیها هستند باید تکلیف خود را با این تعارضات که اتفاقا در بین مردم عادی از حساسیت ویژهای برخوردار است، روشن کنند و برای مردم توضیح دهند. امری که با شفافیت وظایف دولتی منطبق است.
به طور مثال باید مقامات ارشد کشور که در مظان داشتن تابعیت آمریکا یا سایر کشورهای عضو توافق هستهای بوده و اسامی آنها برای مردم ناشناخته است، یا صراحتا این تابعیت را انکار نمایند و خود را متعهد به نظام و کشور اعلام کنند و یا از تابعیت خارجی خود دست بکشند و رسما اعلام انزجار کنند و یا از مقامات ارشد دولتی کنارهگیری کنند.
همه میدانیم که دریافت تابعیت یک کشور مستلزم سوگند خوردن به اعتقادات و مقدسات منجمله پرچم کشور پذیرنده است. نمیشود همزمان به دو کشور که با یکدیگر در مرحله اختلافات جدی و بعضا مقابله هستند، وفادار بود و احتمال درز اطلاعات سری کشور را نداشت. موضوع دو تابعیتیها و دارندگان گرین کارت آمریکا در بین مقامات کشور قابل چشمپوشی و مسامحه نیست.
در برابر مقاماتی که فرزندان و نوهها یا اشخاص تحت نفقه آنان در کشور آمریکا سکونت داشته و به هر عنوان تحت حاکمیت سیاسی و اجتماعی آن کشور زندگی میکنند این سوال مطرح است که علت سکونت فرزندان در آمریکا چیست و به چه کاری مشغول هستند و اگر تحصیل میکنند نحوه پذیرش آنها در دانشگاهها و میزان شهریه آنان چقدر است و هزینههای زندگی خود در آمریکا را چگونه تامین میکنند و این مقامات چه میزان از هزینهها را میپردازند و از چه منبعی پرداخت میکنند.
اساسا این اقدام فرزندانشان تا چه اندازه مورد پذیرش و قبول پدرانشان است؟ از کجا معلوم که مقامات کشوری در زمان مشکلات فرزندانشان در آمریکا منجمله اخراج از آن کشور، جانب آنها را نگیرند و یا مجبور به نرمش نشوند؟
فراموش نکنیم در سختترین مواقع پدری چون حضرت نوح (ع) نیز قصد شفاعت از فرزند کافرش را داشت که با عتاب الهی مواجه شد. آیا این عتاب در نظام سیاسی داخلی ایران برای مقامات خطاکار وجود دارد؟ این مقامات چگونه با عتاب مواجه خواهند شد و چه اعتمادی به اثربخشی این عتاب احتمالی خواهد بود؟ چه بسا این عتاب نوشدارو بعد از مرگ سهراب خواهد بود.
در پایان ذکر یک بیت از حضرت حافظ درباره قطع امید از دشمن خالی از لطف نیست:
«ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش»
=========================
حسین شعبانی کارشناس ارشد قضایی
=========================
انتهای پیام/2307/