اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حج و زیارت و وقف

یادداشت‌های یک زائر اهل قلم/۲۰

روضه‌‌خوانی حاجی اهل‌تسنن در مکه/ عکس یادگاری با نویسنده مورد علاقه رهبر انقلاب

حجاز عماد در قیامت کنار گریه‌کنان حسین است. بیت‌الله شهادت اشک‌هایش را خواهد داد و من، حالا بعد از چند ساعت دارم روایت قشنگ‌ترین فیلم هندی زندگی‌ام را می‌نویسم.

روضه‌‌خوانی حاجی اهل‌تسنن در مکه/ عکس یادگاری با نویسنده مورد علاقه رهبر انقلاب

خبرگزاری فارس ـ گروه حج و زیارت: یکشنبه برای اولین بار بود که در این سفر ننوشتم. حالم خوش نبود و حرم هم نرفتم. سر ناهار فهمیدم جلسه جوانان مربوط به زیر ۳۰ ساله‌هاست و تصمیم گرفتم بروم. با بچه‌ها رفتیم سمت بعثه. راننده تاکسی مصری بود و می‌گفت بن‌سلمان ارزش ریال عربستان را بالا برده تا دیگر کشورها را ذلیل کند. بقیه راه را با بچه‌ها چانه می‌زد که قلیان و کلا دخانیات حرام است. بحث جذابی برایم نبود.

 هتل فیلوت برعکس ابهتش سالن اجتماعات بزرگی نداشت. جلوی سالن سراغ محسن مومنی، نویسنده و رئیس حوزه هنری را گرفتم که گفتند همین امروز برگشته تهران. ناراحت شدم. دو ـ سه بار باهم قرار گذاشته بودیم، اما نتوانستیم هم را ببینیم. برایش پیام دادم که کم‌سعادت بودم. دو ـ سه دقیقه نشد که با همان بزرگواری و لطف که بعد ریاستش هم از بین نرفته پیام داد که تاخیر دارم و هنوز نرفتم. اواخر جلسه آمد و من را نشناخت. حق داشت. دشداشه و چفیه مدل بحرینی و ریش پروفسوری قطعا قیافه‌ای نبود که شبیه تصوراتش باشد. فرصت کم بود و غنیمت. نشستیم به صحبت در مورد وضعیت اسفبار لباس ایرانی‌ها در حج. قبول داشت و توضیحاتی داد. خودش هم از این وضع راضی نبود، اما صحبت‌هایی در مورد محدودیت‌های وحشتناک تحمیلی عربستان به بعثه ایران کرد. فقط یک نمونه اینکه، نصب پرچم ایران بالای ساختمان بعثه را هم عربستان بر نمی‌تافته و این وسط فقط رابطه شخصی آقای قاضی عسگر با یکی از مسئولان سعودی کمی شرایط را قابل تحمل کرده است. آقای قاضی عسگر آدم خوش‌محضر و خوش‌صحبتی است، اما نمی‌دانم صحبت‌های جلسه جوانانش جذاب نبود یا من بخاطر حالم نکته خاصی در آن ندیدم.


محسن مومنی، نویسنده و رئیس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی (سمت راست)

 

محسن مومنی گفت: استاد زکریا اخلاقی، روحانی خوش‌خلق و شاعر خوش‌ذوق میبدی هم امسال با کاروان میبد آمده است. وقتی اشتیاق و ذوقم را دید، همراهیم کرد و کلی کمک تا بتوانیم از طریق سیستم جست و جو متوجه شویم آقای اخلاقی در کدام هتل حضور دارد، اما نشد که نشد. سه هتل را به ما گفتند که آنجا حضور دارد. جناب اخلاقی یک روح بود در سه هتل و دل آدم بدجور می‌سوخت که چنین گوهری در حج است و زائران و مدیران و ... از آن بی‌بهره. ناامید که شدم فهمیدم فردا جلسه فرهیختگان است و آقای اخلاقی هم در آن جلسه حضور دارد. اسم من را هم به کاروان داده بودند و خوشحال بودم که لااقل این‌طور می‌توانم ببینمش.

* * *

دوشنبه دوباره رفتم بعثه. به همراه سه ـ چهار نفر دیگر از کاروان. ملاک فرهیختگی و نخبگی داشتن مدرک دکترا یا دانشجوی دکترا بودن بود که خب من هیچ کدامش نبودم. جلوی بعثه مسجد قطری را نشان بچه‌ها دادم و حرف‌هایی که دیروز شنیده بودم برایشان تکرار کردم. مسجدی فوق‌العاده زیبا که قطر در زمان رابطه خوب با عربستان، شیره در داده بود و با هزینه خودش در مکه ساخته بود. حالا که روابط عربستان و قطر قطع شده، سعودی‌ها در آن را تخته کرده‌اند و مسجد مانده و قشنگی بیرونی.


عکس یادگاری نخبگان و فرهیختگان با حجت‌الاسلام قاضی‌عسکر

 

جلسه فرهیختگان تا جایی که فرهیختگان دکترادار صحبت می‌کردند، نه تنها مطلبی نداشت، بلکه خنده‌دار هم بود. صحبت‌های کلی و ابتدایی و طبق معمول طرح مشکل بدون راه حل. تصور من این است، نخبه به کسی گفته می‌شود که راه حل دارد، وگرنه دانستن مشکل، نخبگی و فرهیختگی نیست. حوصله‌ام که سر رفت کلی چشم گرداندم برای پیدا کردن استاد اخلاقی. نبود که نبود. از دو ـ سه تا از مسئولان بعثه پرسیدم، اما اطلاعی نداشتند. یکی‌شان به آن یکی گفت همان روحانی سید شاعر. گفتم البته شیخ است. دیروز هم همین را گفته بودم به همان آقا البته. خلاصه افاضات که تمام شد، آقای قاضی‌عسگر صحبت کرد. همان چیزی که انتظار داشتم از ایشان. بسیار مدون و با هدف و البته نسبتا به تفصیل. خیلی از اطلاعاتی که داد، مشخص کرد، دغدغه‌ای فراتر از برنج ایرانی یا باسماتی بودن غذای حجاج دارد که ذهن بعضی نخبگان سخت مشغولش بود. کم کم در مورد حرف‌هایش در یادداشت‌های روز‌های بعد می‌نویسم چون برای این یادداشت محدودیت حجم اینترنت دارم و دلم می‌خواهد این حجم را صرف یکی از عجیب‌ترین اتفاقات این حج بکنم.

* * *

شب با مدیر و معاون کاروان و یکی دو نفر دیگر، چند معذور و خانم پیر، کاروان را با ویلچر بردیم برای طواف نساء. شب قبل که حالم خوب نبود، آورده بودنشان و طواف و سعی‌شان را انجام داده بودند. هر سه ویلچر مشکل داشت. چرخ ویلچری که من می‌بردم، دور سوم از جا درآمد و با بدبختی جایش زدم. طواف که تمام شد بقیه رفتند سراغ اعمال خودشان، مدیر کاروان سه نفر را برد پایین برای نماز طواف و با من قرار گذاشت سه ربع بعد جلوی باب مروه باشم. سه ویلچر را سوار هم کردیم و با هر بدبختی بود تا باب مروه بردم. جای دنجی پیدا کردم و خودم روی یکی‌شان نشستم. کلافه بودم. کنار مسجدالحرام باشی، حدود یک ساعت وقت باشد و جایی نشسته باشی که حتی کعبه را نتوانی ببینی. سکوی جلویی‌ام راهنمای حجاج هند بود و پشت سرم راهنمای پاکستانی‌ها. به مرد هندی که بعدا فهمیدم اسمش حجاز عماد است گفتم اهل کلکته‌ای؟ خندید و گفت: نه، مومبای. هندی‌ها به بمبئی می‌گویند مومبای.

رفیقمان از مهد بالیوود در حج حاضر شده بود. خیلی علاقه به حرف زدن نداشت اما. چند دقیقه بعد دو ـ سه تا پیرزن ایرانی خسته لبه سکو نشستند. حجاز بلند شد و از کیفش شیشه آبی بیرون کشید. دو تا لیوان یک بار مصرف درآورد و برای پیرزن‌های ایرانی آب ریخت. من هدفون توی گوشم بود و روضه گوش می‌کردم، پس لازم نیست بگویم چرا دلم هوایی شد. طاقت نیاوردم. پیرزن‌ها که رفتند نشستم کنار حجاز. گفتم سوال دارم. حسین علیه‌السلام را می‌شناسی؟ سرش را تکان داد که بله. گفتم که بود؟ گفت تو بگو. گفتم من از شما پرسیدم. گفت اول بگو چرا می‌پرسی. گفتم می‌خواهم داستانی را برایت تعریف کنم بعدش. قبول نکرد. هرکار کردم قبول نکرد حرف بزند. گفت داستانت را می‌شنوم. گفتم الان نشسته بودم و دیدم به پیرزن‌های ایرانی آب دادی. پرید وسط حرفم و گفت خسته بودند و تشنه. حجاج بیت‌الله هستند. گفتم از دیدن این کارَت هم خیلی شاد شدم و خیلی ناراحت.

تعجب کرد. گفتم شاد شدم برای اینکه وظیفه‌ات نبود و مهربانی کردی. انگار گوش نکرده باشد گفت ناراحت چرا؟ گفتم چون یاد داستان حسین علیه‌السلام افتادم. حسین را آب ندادند. آب را به رویش بستند و تشنه شهیدش کردند. والله قسم بقیه ماجرا عینا حرف‌های حجاز است. ذره‌ای شاعرانگی و غلو ندارد. سرش را تکان داد و گفت می‌دانم. نگاهم که کرد چشم‌هایش پر اشک بود. چشم‌های من هم. گفتم حالا بگو حسین که بود. گفت نوه رسول الله. پسر فاطمه زهرا.

جایمان عوض شد. شروع کرد از من سوال پرسیدن. گفت یاران حسین چند نفر بودند؟ گفتم هفتاد و دو نفر. لایک داد. گفت: زن‌ها هم همراهشان بودند؟ گفتم بله. گفت چه کسی حسین را کشت؟ گفتم شمر. گفت چه کسی دستور داد آب را به رویش بستند؟ گفتم یزید. همه را تایید کرد. دو ـ سه تا سوال دیگر هم پرسید و مطمئن شد در مورد عاشورا می‌دانم. گفت می‌دانی من شیعه نیستم؟ گفتم حدس می‌زدم. و بعد حجاز یک دفعه شروع کرد به حرف زدن. پشت سر هم. گفت این حرف‌ها واقعیت است. داستان نیست. گفت: هروقت به این قضیه فکر می‌کنم.... نتوانست ادامه دهد. گریه کرد. من هم. سرش را آورد بالا، دستش را گذاشت روی سینه‌اش و با صدای بریده گفت، هر وقت فکرش را می‌کنم قلبم درد می‌گیرد. از روضه علی اصغر وارد شد. گفت حسین بچه را روی دست گرفت. اشکش را پاک کرد و با دست تیر را در کمان کشید. اشاره کرد به گلوی علی اصغر....


حجاز عماد، حاجی اهل‌تسنن هندی که از بمبئی به حج آمده است

 

حجاز، لهوف را باز کرده بود. من هم اشکم را پاک کردم و گفتم فذبحوها من الاُذن الی الاُذن. حجاز اشک ریخت. رفت سراغ ابالفضل. گفت آب می‌آورد. بچه‌ها منتظرش بودند. چندبار با مشت کوبید روی سینه‌اش. چیزی گفت که نفهمیدم. دو ـ سه بار تکرار کرد عمود، عمود و بعد بدون معطلی رفت سراغ گودال. گفت حسین تنها بود. چند بار تاکید کرد. لهوف را ورق زدم. گفت نشست روی سینه‌اش. گفتم الشمر جالس علی صدره.... اسم زینب را نیاورد. گفت خواهرش از بلندی نگاهش می‌کرد. حجاز این را که گفت، اشک ریخت و اشک ریخت و اشک. مرتب می‌گفت این داستان نیست. واقعیت است. تاریخ است. دوباره چشم‌هایش را فشار داد. دو دستش را کنار صورتش گذاشت و آه کشید. گفتم این‌ها را از کجا می‌دانستی؟ گفت در هند خواندم. گفت هیچ چیزی در تاریخ قلب من را این قدر اذیت نمی‌کند. دوباره رفت سراغ عباس. مرتب می‌گفت عمود عمود و من با چشم خیس نشسته بودم به تماشای روضه‌اش.

بلند شد و رفت برای دو ـ سه نفر آب ریخت. وقتی برگشت خواستم عکسش را بگیرم، اما نگذاشت. التماسش کردم. قبول نکرد. این عکس یواشکی را هم از آب دادنش به پیرزن ایرانی قبل حرف‌هایمان گرفته بودم. نگاهش که می‌کنید یادتان باشد، مرد سنی حاضر در همین عکس بی‌کیفیت و غیرواضح، از سرزمین هفتاد و دو ملت، کنار مروه، همان جایی که حوا هبوط کرد و ‌هاجر برای آب می‌دوید، زار زار برای حسین گریه کرد و برای من هم روضه خواند.

حجاز عماد در قیامت کنار گریه‌کنان حسین است. بیت‌الله شهادت اشک‌هایش را خواهد داد و من، حالا بعد از چند ساعت دارم روایت قشنگ‌ترین فیلم هندی زندگی‌ام را می‌نویسم. از روزی روضه‌ام می‌نویسم که وقتی زمانش رسیده باشد، خدا روضه‌خوانش را هم جور می‌کند، حتی شده یک سنی مذهب از سرزمین هفتاد و دو ملت آمده را. روضه سنتی هم می‌خواند. همن طور که دوست داشتم. او می‌دوید و من می‌دویدم....

سجاد محقق

انتهای پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول