مجله فارس پلاس؛ سودابه رنجبر: پیرمرد ۸۲ ساله اگرچه چشمی برای دیدن ندارد اما شببهشب دستش را روی اسکناسهای دخلش میکشد، آنها را دسته میکند و بعد نوهاش آنها را میشمرد و باذوق و شوق میگوید: «آقا جون امروز هم دخلت پر پول بود.» آنوقت پیرمرد نابینای بقال دستانش را به نشانه شکر بالا میبرد و به جان همسایههایش دعا میکند.
آن سوی تاریکیها
پنکه سقفی بالای سرش میچرخد و میچرخد و مشهدی «علی بادامی» در خنکای پنکه ودیوارهای کاهگلی مغازهاش خاطرات ۷۰ سال گذشته را مرور میکند از وقتی میگوید که پسربچهای ۱۶ ساله بود وآبله به چشمانش رحم نکرد و به یکباره دنیا جلوی چشمانش تیره و تارشد ودیگر هیچوقت دنیا راندید البته آنطور که قبلاً میدید. از همان موقع بود که تمام هموغمش کسب رزق و روزی شد که مبادا محتاج دیگری شود. نوجوانی تنومند بود اما نابینا؛ با این حال خودش را موظف میدانست که سر سفره خانواده لقمه نانی ببرد و مشاغل زیادی را تجربه کرد.
قانون نانوشته مهربانی
پنکه سقفی بالای سرش میچرخد میچرخد و او را میبرد به ۵۵ سال گذشته وقتی مغازه کوچک بقالی را تازه راه انداخته بود اول به امید خدا و بعد به امید همسایهها.
همسایهها نمیدانستند کاسب تازهوارد نابینا است اما خبر دهانبهدهان چرخید و اهالی برای حمایت از کاسب تنومند و نابینای محل، فقط از او خرید میکردند حتی اقوامشان را نیز ترغیب میکردند که از بقال محله آنها خرید کنند. اما هنوز هم همان قانون نانوشته ۵۰ سال پیش رعایت میشود و همسایههایش معتقدند تا خودی هست از غریبه چرا خرید کنند؟
مشهدی علی بادامی از مشتریهایش قدیمیاش میگوید که طی این سالها آنها را از آهنگ صوتشان میشناسد و معتقد است حالا که همسایهها از من خرید میکنند سعی میکنم جنسم جور باشد تا بهزحمت نیافتند.
مشتری هم پای دخل است
میپرسم «در حسابوکتاب مشکلی پیش نمیآید؟» چشمان نداشتهاش را به سقف بالای سرش میدوزد و میگوید: «کسب وروزی من همیشه با توکل به خدا بوده و هست. بیشتر حسابوکتاب را به کمک خود مشتری انجام میدهم. حتی خیلی وقتها متوجه میشوم که بعضی از مشتریها درازای جنسی که میخرند پول کمتری پرداخت میکنند، به رویشان نمیآورم. پیشآمده که چند روز بعد خودشان آمدهاند و بدهیشان را تصفیه کردهاند آن شخصی هم که نیامده حتماً احتیاج داشته، مال دنیا آنقدرها اهمیت ندارد. فقط محتاج بودن به غیر، زندگی را سخت میکند.»
«عزتالله نیکویی» یکی از همسایهها که برای خرید به مغازه آمده است میگوید: «۳۰سال است مشتری مغازه علی آقا هستم. نگاه نکنید به شلوغی مغازه، علی آقا بااینکه نمیبیند اما جای همه اجناس مغازه را حفظ است و بهسرعت مشتری را راه میاندازد. از ویژگیهای همسایه ما این است که همیشه کفه ترازویش به نفع مشتری پایین است.»
***
پنکه سقفی همچنان میچرخد و میچرخد و گذشته پیرمرد را به امروزش گره میزند. پیرمرد نابینا فارغ از همه دغدغههای روزگار بازهم دستانش را بالا میبرد. دعایی میکند و میگوید: «خداوند اجر کار همسایههایم را میدهد.»
انتهای پیام/