در شمارههای پیشین این مطلب به نحوهی شکلگیری کودتای نوژه، افشای آن و همچنین ساختار سازمانی شبکهی نقاب پرداخته شد و این نکته مورد اشاره قرار گرفت که نخستین نقطهی کشف کودتا، اطلاعاتی بود که توسط یک خلبان نیروی هوایی به توصیهی مادرش در اختیار «آیتالله خامنهای» قرار گرفت. همچنین گفته شد که مهمترین چهرههای کودتا، نزدیکان بختیار و اعضای کابینهی وی بودند. در این قسمت از این مطلب به نیروهای سیاسی که با کودتا همکاری داشتند، خواهیم پرداخت.
نقش گروههای سیاسی- امنیتی
شاخهی سیاسی کودتا برای تضمین پیروزی، میکوشید تا به صورت غیرمحسوس با سازمانهای سیاسی- نظامی مخالف جمهوری اسلامی که هنوز وارد فاز نظامی نشده بودند، ارتباط بگیرد و با آنها تعامل داشته باشد. در برآوردهای اولیهی کودتاگران سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق به عنوان گروههای مسلح مخالف جمهوری اسلامی مورد شناسایی قرار گرفته بودند. آنها نیروهای عملیاتی سازمان مجاهدین خلق را 800 نفر و چریکهای فدایی خلق را 300 نفر ارزیابی میکردند.
ناصر رکنی از سران کودتا در اعترافاتش میگوید که ابتدا «مسعود رجوی» و «موسی خیابانی» از هدفهای دستگیری کودتا بودند اما یک ماه پیش از کودتا خانم «پروین شیبانی» از اعضای شاخهی سیاسی کودتا اظهار داشته که تماسهایی با سازمان مجاهدین خلق برقرار شده و بعداً نیز بنی عامری به این موضوع اشاره کرده که مذاکرههای مهمی با سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی در حال انجام است. ناصر رکنی همچنین از «پرویز قادسی» نقل میکند که مجاهدین خلق قول دادهاند که روز کودتا بیطرف بمانند و در عوض ما هم به آنها قول دادهایم که هر نوع فعالیت سیاسی که بخواهد در نهایت آزادی انجام بدهد.
در این میان سازمان مجاهدین خلق در دو راهی همکاری یا عدم همکاری با کودتا، با یک طراحی پیچیده کوشید تا ضمن شرکت در کودتا و تقویت کودتاچیان برنامهی مناسبی را نیز برای مواجه بیخطر با وجه عدم موفقیت کودتا تدارک ببیند.
سازمان با سرعت زیاد تعدادی از افراد نظامی را که تا آن هنگام در ارتش شناسایی و جذب کرده بود، فراخواند و دو محور اساسی را به عنوان دستور کار سازمانی به آنها ابلاغ کرد:
الف) نفوذ در تشکیلات کودتا و ارزیابی نیرو و امکانات کودتاچیان و سنجش قطعیت انجام کودتا؛
ب) با استفاده از شناساییهای قبلی سازمان از ناراضیان داخل ارتش، ضمن تشکیل تیمهای جداگانه، افراد ناراضی را جذب نموده و در پوشش چند تیم عمل کننده در اختیار کودتا قرار دهند. تعدادی از افراد از جمله استوار «ایرج بهی» و گروهبان «حمیدرضا ترکپر» و چند تن از تیپ 33 نوهد مرتبط با سازمان مأمور به این کار شدند.
ایرج بهی که محل خدمتش تیپ23 نوهد بود، قبل از فرار به عراق در پوشش رانندهی مینیبوس به جاسوسی و جمعآوری اخبار نظامی برای عراق مشغول بود و سرانجام در پایگاه منصوری واقع در کاریزهی عراق در اثر بمباران هواپیماهای جمهوری اسلامی به هلاکت رسد. تیم ایرج بهی به گفتهی اعضای کودتا کیفیت و کمیتی بسیار خوبی به نسبت دیگر شاخههای کودتا داشت.
«حمیدرضا ترکپور» هم در تیپ 23 نوهد خدمت میکرد. او هم پس از کودتا به کردستان عراق گریخت و علیرغم آنکه بازدهی چندانی برای سازمان داشت، به واسطهی تلاشهای بیوقفه در جریان جذب نیرو در ارتش به منظور تقویت کودتای نوژه ارتقای تشکیلاتی یافت و بعدها یکی از مسئولین نهادهای سازمان منافقین شد.
به هر حال گرچه عوامل کودتا مانند ناصر رکنی و آیت الله محققی در اعترافاتشان از نقش سازمان منافقین سخن میگفتند اما این سازمان همواره ادعا میکرد که ما در داخل کودتاچیان نفوذی داشتیم و اطلاعات آنها را در اختیار «ابوالحسن بنیصدر» میگذاشتیم! سازمان منافقین هیچ گاه کوشش نکرد تا ماجرای کودتای نوژه را نزد تشکیلاتش بازنمایی کند.
در یکی از تحلیلهای درون سازمانی سازمان که خطاب به نهاد دانش آموزی صادر شده، دربارهی این کودتا آمده است:
«در روز 19 تیر کودتای آمریکایی نوژه به وقوع پیوست و در همین رابطه آماده باش کامل به نیروها داده شد. زمینهی بروز این کودتا را سازمان آن طور میدانست که چون آلترناتیو سیستم نیروهای انقلابی نیستند زمینه برای بروز کارهای ضدانقلابی به این صورت باز است و ما باید جلوی این گونه حرکات را بگیریم و در همین رابطه باید بهصورت فعال در افشاگری کارهای ضدانقلاب شرکت کنیم و با انجام مصاحبهها و سخنرانیها این عملها انجام شود.»[1]
«سیروس لطیفی» از اعضای بلندپایهی سازمان منافقین هم که بعد از دستگیری جزو توابین شد، این گونه برخورد سازمان منافین با کودتای نوژه را روایت میکند:
«این کودتا که یک کودتای آمریکایی بود و کودتای نسبتاً سرتاسری بوده و قرار بوده از چندین نقطهی کشور شروع شود و مرکز اصلی آن نوژه میباشد. این کودتا که عامل اصلی آن آمریکا بود قرار بود بهوسیلهی ضدانقلاب انجام گیرد و هستهی مرکزی آن نیز در ارتش تشکیل شده بود.
در هنگام کودتای نوژه که سازمان قبل از کودتا از آن مطلع شده بود (از چه طریقی اطلاع پیدا کرده بود نمیدانم ولی احتمالاً در رابطه با هواداران و با نفوذیهایی که در ارتش داشته مطلع شده بود و شاید هم با افرادی از کودتا ارتباط داشته است) وقوع کودتا را به دولت آن زمان اطلاع داد.
ضمناً سازمان میگفت که حزب توده نیز از کودتا مطلع شده و آن [حزب] نیز مسئله را به اطلاع سیستم رسانده است و این مطلع کردن سیستم را سازمان یک امتیاز برای خود میدانست و این طور تحلیل میکرد که ما بر اساس تعصب سازمانی عمل نمیکنیم بلکه منافع انقلاب برایمان مطرح میباشد بنابراین بایستی از هر حرکت ضدانقلابی جلوگیری نماییم و در این زمینه تا موقعی که با سیستم تضادهایمان آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) نشده است با او در جهت کوبیدن ضدانقلاب همکاری خواهیم کرد.
لازم به یادآوری است که سازمان در جریان کودتای نوژه به تمام نیروهای درونی خود آماده باش داده بود و در سطوح بالا مسئله را دقیقاً برای افراد گفته بود که در هستههایی در سطح تهران و در خانهها یا جاهای مختلف ایجاد کرده بود که بهصورت آمادهی 24 ساعته باشد تا به محض وقوع کودتا وارد عمل شوند.
حتی طرح عملیاتی بسیاری از این هستهها مشخص بود و قرار بود که وقتی کودتا ایجاد شد این هستهها توسط سلاحهایی که سازمان به آنها خواهد داد به مراکز خاصی حمله کرده و آنها را در اختیار خود بگیرند و به طور خاص بر مراکزی مانند رادیو، تلویزیون، هتلها و ساختمانهای بلند تکیه میشد و در واقع سازمان میخواست از این کودتا استفاده کرده و در جهت گرفتن مراکز و حتی در انتها در صورت امکان در جهت گرفتن قدرت از دست کودتاچیان عمل نماید که البته کودتا خنثی شده و مسئلهای نیز ایجاد نشد و تقریباً بعد از یک هفته آماده باش سازمان نیز شکست.»[2]
«سیروس لطیفی» همچنین در افشای خط تحلیلی سازمان منافقین دربارهی کودتای نوژه تأیید میکند که این سازمان هم به مانند رژیم بعث صدام، دو ماه مانده به آغاز جنگ، خواستار انحلال ارتش به بهانهی حضور افسران شاهنشاهی در ارتش شده بود. قابل ذکر است که «مسعود کشمیری» نیز که از مقامهای ستاد کودتا بوده، در دیدار با امام خمینی به عنوان نمایندهی ستاد کودتا خواستار انحلال ارتش شده بود که با پاسخ قاطع امام خمینی مبنی بر اینکه نفوذیها در همهی ارکان هستند، در بین خودتان هم این افراد پیدا میشوند، روبهرو شد!
سیروس لطیفی در این باره مینویسد:
«سازمان معتقد بود تا موقعی که به طور اساسی در ارتش انقلاب نشود، اسکلت ارتش ایران همان ارتش شاهنشاهی میباشد و ضدانقلاب نفوذ زیادی در آن دارد و هر آن ممکن است برای مملکت مسئله ایجاد نماید و معتقد بود که چنین ارتشی هیچ وقت نمیتواند با سیستم وحدت واقعی ایجاد کند.»[3]
روابط کودتاگران با حزب توده نیز ویژه بود. سران کودتا بعدها مدعی شدند که حزب توده به واسطهی نفوذی که در ساختار کودتا داشته، این کودتا را لو داده است. این مسئلهای است که گرچه از سوی مسئولین امنیتی جمهوری اسلامی رد نمیشود اما با توجه به نحوهی عملیات ضدکودتا که مبتنی بر اطلاعات محدود و در ساعاتی پیش از عملیات کودتا رخ میدهد نمیتوان این ادعا را به صورت کامل پذیرفت. گفته میشود پس از انتقال پیامی از سوی حزب توده به مقامهای امنیتی مبنی بر وقوع کودتا، مقامهای امنیتی خواستار دیدار بیواسطه با فرد نفوذی حزب توده میشوند که به دلیل ممانعت این حزب از معرفی نفوذیاش، این پرونده بایگانی میشود.
ضد کودتا
با جمعبندی اطلاعات حاصله از دو عنصر افشا کننده و تکمیل آن با اطلاعاتی که از قبل جمعآوری شده بود به سرعت مقابله با کودتای قریبالوقوع و خنثی کردن آن در دو محور پارک لاله و پاسگاه نوژه طرحریزی شد. پارک لاله محل تجمع 40 تن از خلبانانی بود که باید به همراه فرماندهی نیروی هوایی کودتا ـ آیت محققی ـ با اتوبوس ایران پیما به پایگاه هوایی نوژه رفته و به دیگر خلبانان کودتا میپیوستند.
اطلاع دیر هنگام واحد اطلاعات سپاه پاسداران از محل تجمع کودتاچیان امکان برنامهریزی اطلاعاتی را از آنان سلب نمود و به واسطهی حضور توأم با هیاهوی اعضای کمیتهی انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران در بعدازظهر روز 18 تیر 1359، در پارک لاله کودتاگران را متوجه غیر عادی بودن اوضاع ساخت.از این رو برخی از خلبانان با اتومبیلهای شخصی خود و کمتر از 10نفر نیز با اتوبوس عازم نوژه شدند.
در ادامه و در یک تعقیب و گریز سرهنگ داریوش جلالی، سروان محمد ملک، ستوان علی شفیق، سروان ایرج سلطانی جی، سروان فرخزاد جهانگیری، ستوان نقدی بیک و یک نفر دیگر دستگیر شدند.
در این باره روایت برخی عوامل کودتا دربارهی دستگیریشان خواندنی است:
«سروان فرخزاد جهانگیری: من و سرهنگ جلالی در روی جدول وسط پیادهرو توی پارک نشسته و از هر دری صحبت میکردیم که ناگهان افراد مسلح وارد شده و ما را دستگیر کردند.
ایرج راستی: بعد تصمیم گرفتم نوشابه بخرم و به جلوی دکه رفتم ... سروان ناصر زندی را در جلوی همین دکه دیدم و ایشان گفتند برنامهی بیفایدهای است و من میروم و من هم گفتم میروم و فکر میکنم ساعت 10/8 الی 20/8 دقیقه بود که به طرف منزل ... رفتم.
ستوان ناصر رکنی: حدود یک ـ الی دو کیلومتری پایگاه سمت چپ جاده یک اتومبیل بیسیمدار ایستاده بود و بر سر دو راهی پایگاه، سمت راست یک جیپ با تعدادی پاسدار ایستاده بودند که یک نفر را دستگیر کرده به حالت درازکش و دست پشت سر او خوابانیده بودند. سمت چپ هم تعداد زیادی پاسدار ایستاده بودند.
اتوبوس از آن محل گذشت [اتوبوسها کنترل نمیشدند] و چند کیلومتر دورتر در محل پمپ بنزین دور زد و برگشت. در این موقع راننده گفت که اگر کسی چیزی از ما پرسید میگوییم از همدان در حال آمدن هستیم... نعمتی ابتدا تصمیم داشت که از قزوین به پایگاه شاهرخی تلفن بکند و ببیند چه خبر است. ولی بعداً پشیمان شد... اتوبوس در قزوین ایستاد.
قبل از این موقع تیمسار محققی گفته بود که اگر مدارکی همراه دارید، آن را مخفی کنید. نعمتی کاغذی را در زیر فرش پلاستیکی وسط اتوبوس قایم کرد و من هم چند برگ کاغذ که یکی از آنها شامل اسم تعدادی از خلبانان بود که نعمتی داده بود که به احسان [بنیعامری] بدهم و یک برگ نیز شامل افرادی بود که همافرپور رضایی داده بود که این عده بایستی در پایگاه شاهرخی دستگیر شوند و یک برگ شامل کد و نشانی در زیر پشت سری دو ردیف به آخر مانده سمت شاگرد در اتوبوس مخفی نمودم.
در قزوین زمانپور از من مقداری پول خواست که من یک پاکت محتوی بیست و پنج هزار تومان به او دادم و او پیاده شد. من مجدداً خوابیدم. در اتوبان کرج تهران از خواب بیدار شدم. نعمتی پنجاه هزار تومان و آبتین بیست و پنج هزار تومان و یک نفر دیگر که او را نمیشناسم مبلغ بیست و پنج هزار تومان از من پول گرفتند و بهتدریج پیاده شدند.
به در خانهی خودمان رسیدم. دیدم که چراغ هال برخلاف همیشه که روشن بود این بار خاموش است. دو بار در زدم... همسرم را دیدم که پشت سر او یک نفر پاسدار ریشدار قد بلند ایستاده بود که دوبار به من گفت بیا تو بیا تو، همسرم گفت بدو و من فرار کردم. هنوز فاصله در خانه تا محل ورودی گاراژ به کوچه را طی نکرده بودم که صدای تیری بلند شد و متعاقب آن صدای جیغ همسرم را شنیدم که جیغ زد:
آخ او را کشتی.... چند متر در کوچه دویدم برای اینکه سبکتر شوم ساک محتوی پول [و اطلاعات نسبتاً فراوان در مورد کودتا] را که دستم بود رها کرده و شروع به فرار نمودم. در این ضمن صدای چندین شلیک تیر نیز متوالیاً بلند شد. من در کوچهی بعدی در فاصلهی دو اتومبیل قرار گرفته و به زیر یکی از آنها خزیدم. همین موقع پاسداری که در تعقیب من بود رسید و مرا پیدا کرد و به سمت من نشانه روی کرد و داد میزد که این خلبان است و میخواسته کودتا کند. مردم بیایید و دست او را ببندید، یک نفر نیز آمد دستم را از پشت با طناب بست.
تیمسار آیتالله محققی: من قبل از ساعت 8 به محل رفتم ولی نه اتوبوسی بود و نه کسی که من او را بشناسم. در حدود ساعت 15/8 رکنی آمد و گفت اتوبوس در حدود یک ساعت تأخیر خواهد داشت. در این موقع نعمتی را دیدم که آمد و گفت متفرق شوید، ما را تحت نظر دارند و تا من آمدم بخودم بجنبم یک ماشین پیاده شدند. من فرار کردم ... بالاخره بعد از مدتی در مقابل ادارهی مهندسی ارتش اتوبوسی ایستاد و رکنی از آن اتوبوس پیاده شد. من بهداخل اتوبوس رفتم. سه نفر در اتوبوس بودند که من هیچکدام را ندیده بودم.
اسم آنها را نمیدانم این سه نفر راننده و کمک راننده و یک مرد دیگری بود که حتی رکنی هم آنها را نمیشناخت. بعد از مدتی زمانپور، نعمتی، آبتین و یک نفر دیگر هم که اسم او را نمیدانم و برای اولین بار او را میدیدم وارد اتوبوس شدند و چون وضع بدی را پیشبینی میکردیم، تصمیم بهحرکت گرفتیم که فعلاً از محل دور شویم. من به رکنی گفتم ما با همینها میخواهیم برویم! رکنی گفت بقیه فرار کردهاند. برویم. من خواستم یک تلفن بزنم. تلفنها اغلب خراب بودند. از کرج رکنی تلفن کرد، من در هنگام مکالمات تلفنی رکنی حضور نداشتم و در داخل اتوبوس بودم.
بالاخره رکنی آمد و گفت میرویم اگر بقیهی کارها هم خراب شده باشد با همین اتوبوس بر میگردیم وگرنه به پایگاه خواهیم رفت. من در داخل اتوبوس خوابیدم و وقتی بیدار شدم در راه تاکستان به همدان بودیم. جادهها خیلی سخت کنترل میشد و مأمورین ژاندارمری تمام ماشینهای شخصی را متوقف میکردند و حتی در وسط جاده چندین عدد لاستیک را آتش زده بوند. ولی جلوی کامیونها و اتوبوسها را نمیگرفتند.
از سه راهی جاده ساوه به همدان وضع مراقبت خیلی شدیدتر شده بود. ماشینهای پاسداران در توی جادهها حرکت میکردند و به هر اتومبیلی شک میبردند او را متوقف نموده و چهار نفر مسافران آن را بازرسی بدنی میکردند. لذا ما به حرکت خودمان ادامه دادیم و در مقابل اولین پمپ بنزین متوقف شدیم و دور زده و به تهران مراجعت کردیم. ساعت 6 صبح به تهران رسیدیم و بلافاصله متفرق شدیم.
سرهنگ ابراهیم تحملی رودسری: غروب چهارشنبه [18/4/59] یعنی اوایل شب پنجشنبه که میبایستی عوامل اجرایی در محل کار خود حاضر باشند و احسان [بنیعامری] قرار بود ترتیب کار افراد، مورد حملهی تلویزیون را بدهد و بعد برود به پایگاه شاهرخی، ولی وقتی میرود در محل مجتمع گویا بهعلت اینکه عده [ای] نیامده بودند و اسلحه نرسیده بود دستور داد، آن تعداد متفرق بشوند و گفت عملیات انجام نمیگیرد و همان موقع بود که به کاظم تلفن کرد به ما اطلاع بدهد که متفرق بشویم.
استوار قایقور: سرهنگ آذرتاش از ماشین پیاده شد و به نادر مردانی گفت که ماشین حامل اسلحه و مهمات خراب شده و مأموریت کنسل گردیده و ما هم حرکت کردیم تا رسیدیم به سه راه قزوین همدان و در آنجا پاسداران به ما ایست دادند و ما هم ایستادیم. به محض ایستادن شروع به تیراندازی کردند و چون ما دیدیم که اگر بایستیم کشته خواهیم شد حرکت کردیم و مقداری آمدیم جلو و ماشین را در یک محل رها کردیم و شروع کردیم به فرار.
من از نادر مردانی و رضا بهمنزاده جلو افتادم و چون ترکش گلوله به پشت من اصابت کرده بود سریع میدویدم ... به جادهی اصلی رسیدم و تا صبح هم آنجا بودم و جلوی یک ماشین را حدود ساعت 7 گرفته تا خود را نجات دهم. ولی چند قدم جلوتر همان محلی بود که به ما تیراندای شده بود و مرا دستگیر کردند و بردند درون پایگاه.»(*)
ادامه دارد...
- پینوشتها در تحریریه برهان موجود میباشد.
محمدحسن روزیطلب: پژوهشگر تاریخ معاصر
انتهای متن/