اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

فرهنگ  /  حماسه و مقاومت

پاسداشت سی و ششمین سال فتح خرمشهر/۱۴

خواب شهید حسن باقری قبل از عملیات بیت‌المقدس/احمد متوسلیان می‌گفت من استعفا می‌دهم

دیشب تا چهار صبح بیدار بودیم. راجع به راهکارهای موجود بحث می‌کردیم که به نتیجه قطعی نرسیدیم. از ساعت یازده صبح با آمدن محسن مجددا بحث ادامه پیدا کرد.

خواب شهید حسن باقری قبل از عملیات بیت‌المقدس/احمد متوسلیان می‌گفت من استعفا می‌دهم

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، «غلامحسین افشردی» (با نام نظامی «حسن باقری») پایه گذار و جانشینِ فرمانده ی نیروی زمینی «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» و از طراحان اصلی عملیات های سه گانه طریق القدس ، فتح المبین و بیت المقدس بود. وی در 9 بهمن 1361 شمسی در منطقه ی عملیاتی  «فکه» به شهادت رسید. او از زبده ترین و صاحب سَبک‌ترین سردارانِ سپاه در سال های دفاع مقدس بود و از نوابغ نظامی تاریخِ ایران به شمار می رود.

«حسن باقری» گرچه دو سال پس آغاز جنگ به شهادت رسید اما سازمان رزم سپاه تا پایان جنگ زیر سایه ی آموزه های جهادی این نابغه ی شگفتی آفرین قرار داشت و اصلی ترین فرماندهان جبهه های نبرد از شاگردان مکتب او به شمار می رفتند.

آنچه خواهید خواند یادداشت های شهید باقری است از روزهای فتح خرمشهر و پیش از آن که اینگونه ثبت کرده است:

شنبه 28/ فروردین / 1361 

[این نوشته در صفحه آخر سالشمار آمده بود که به اینجا منتقل شد] خواب دیدن [محمدعلی] جهان‌آرا. 

حدود 61/1/28 بود که هنگام اذان صبح محمدعلی جهان‌آرا را در خواب دیدم. فضایی بود  و [محمدعلی]  جهان آرا بود با افرادش که حدود 80-90 نفر می‌شدند. من یادم بود که او شهید شده. حالتی داشت که مشغول جمع کردن بچه‌هایش بود، برای جلسه یا سمینار یا مهمانی و خودش هم مشغول این کار بود و  حواسش به من نبود. من از او پرسیدم که وضعیت در اینجا چطور است. گفت خیلی خوبم. بعد به کنار کشیدمش، در گوشش گفتم می‌دانی که خرمشهر حمله است. گفت آره ولی حیف من که نیستم.

مقداری اسکناس دست من بود که آنجا نمی‌گرفتند از من. خارجی بود و آنجا این پول‌ها را قبول نمی‌کردند. به [محمدعلی] جهان آرا گفتم می‌توانی این پول‌ها را برای من عوض کنی. خیلی سریع گفت آره و رفت مقداری اسکناس آورد و از وسط آن‌ها اسکناس‌های جمهوری اسلامی به من داد که وقتی خوب دقت کردم، ده تا اسکناس 5000 ریالی بود. مانده بودم که پول‌های قبلی خودم ارزشش بیشتر است یا این پول‌ها، و از [محمدعلی] جهان آرا پرسیدم. گفت برو، برو همین‌ها را خرج کن، ازت می‌‌‌‌گیرند و همین‌ها خوب است و رفت دنبال جمع‌آوری بچه‌هایش. 

[در حاشیه سالشمار آمده است:] یک نفر از مرکز در جنوب در زیر آبگرفتگی احتمالا اسیر شده است. از تیپ چند گروه برود شناسایی. 

یکشنبه 29/ فروردین/ 1361 

[در صفحه مربوط به این روز یادداشتی وجود ندارد.] 

دوشنبه 30 فروردین 1361 

از صبح مساله شناسایی را پیگیری کردیم. اول رفتم تیپ 7 [عبدالمحمد] رئوفی نبود. بعد با تیپ 27 تماش گرفتیم که تا نزدیکی جاده رفته بودند. بعد رفتیم خرمشهر مقداری با [احمد] فروزنده و [عبدالله] نورانی صحبت شد. اطلاعاتی راجع  به ساحل شمالی شط جمع‌آوری شده بود. شناسایی‌ ام‌الرصاص نیز قرار شد انجام شود. بعدازظهر رفتیم آبادان و راجع‌به عملیات جنوب صحبت کردیم. بعد رفتیم قرارگاه با [حسین حسنی] سعید جلسه گرفتیم. معتقد بود، به علت تراکم و ازدیاد نیروی دشمن،‌ نمی‌توان به یکباره خرمشهر را نیز عمل کرد که البته من قبول نکردم. شب رفتیم اهواز که در باشگاه ژاندارمری ضبط تلویزیونی علمیات فتح المبین بود و تا ساعت پنج صبح فردا طول کشید. 

سه‌شنبه 31 فروردین / 1361 

صبح رفتم خانه. تا ظهر خوابیدم. بعد رفتم دارخوین. جلسه اطلاعات عملیات بود. من قدری صحبت کردم. بعد رفتیم قرارگاه را دیدیم. مقداری از کارهایش مانده بود. بعد رفتیم مقر تیپ امام حسین (ع) با برادر [مصطفی] ردانی‌پور صحبت کردیم و رفتیم کفیشه را دیدیم. تا شب آن جا بودیم و برگشتیم قرارگاه. رفتیم برویم قرارگاه کربلا که پیدا نکردیم. من شب را به اهواز رفتم. 

چهارشنبه 8/ اردیبهشت/ 1361 

صبح دیر از خواب بیدار شدیم. بعد از اینکه با [محمود] احمدپور راجع به مهمات [تیپ‌های] فجر و بدر صحبت کردم، به قرارگاه خودمان رفتیم. با مسعود [پیش‌بهار] طرحی را که نوشته بود، بررسی و اصلاح کردیم. فکر کردم باید قبلا به او اجازه داده می‌شد که خودش طرح بنویسد تا آشنا شود. [سید مسعود] حجازی آمده بود راجع به فرماندهی صحبت داشت که من با علیرضا [عندلیب] رفتم با سرهنگ [حسین حسنی] سعدی برای هماهنگی فرماندهی. پس از یک ساعت بحث قبول کرد که فرماندهان سپاه معاون عملیاتی باشند ولی مسئولیت و مخابرات عملیات با سپاه باشد. قرار شد نوشته شود و ابلاغ گردد. قرار شد شناسایی تیپ فجر و بدر را مهدی [زین‌الدین] پیگیری کند و خط حد با قرارگاه فتح را. بعد هم فرماندهان تیپ‌های [قرارگاه‌های] نصر و فتح با قرارگاهاشان در قرارگاه  کربلا جلسه داشتند. 

[در حاشیه سالشمار آمده است:] تیپ 27، کمبود قایق- 400 اسلحه. دوازده گردان که سه گردان 4 گروهانی می‌باشد. 

سه‌شنبه 28/ اردیبهشت/ 1361 

از صبح رفتم مقر تیپ دزفول که در حدود نورد اهواز گرفته بودند. اول با فرماندهان گردان‌ها راجع به مشکلاتشان صحبت کردیم. من هم واقعیت‌های موجود و کمبودها را گفتم. بیشتر مشکلات، خستگی نیروها می‌باشد. بعد بین نماز ظهر و عصر برای نیروها صحبت کردم. مراحل حمله بیت‌المقدس را گفتم و این که مشکلات تاثیر زیادی روی ما نگذارد و نامه آن دختر دوازده ساله را خواندم لطف خداوند تاثیر کرد. آخرش شعار دادند جنگ جنگ تا پیروزی و ما اهل کوفه نیستیم. از ساعت دو رفتیم قرارگاه کربلا. راجع به ادامه عملیات بحث بود که تا صبح فردا ادامه داشت. 

چهارشنبه 29/اردیبهشت /1361

از ساعت چهار و نیم صبح دو تیپ مکانیزه از لشکر 22 عراق به منطقه تیپ امام رضا (ع) و تیپ ثارالله حمله کردند که تا ساعت نه دفع شد. بر اساس آمار اولیه دوازده تانک منهدم شده، سه نفر بر غنیمت، چهل اسیر و تعدادی کشته. خبر در تهران به زودی پخش شد و آقای هاشمی و شمخانی تلفن کردند چگونگی را می پرسیدند.

دیشب تا چهار صبح بیدار بودیم. راجع به راهکارهای موجود بحث می‌کردیم که به نتیجه قطعی نرسیدیم. از ساعت یازده صبح با آمدن محسن مجددا بحث ادامه پیدا کرد. ساعت دو بالاخره به نتیجه ای رسیدیم که در جلسه ساعت چهار بعد از ظهر با قرارگاه های فتح و نصر و فرماندهان تیپ های عمل کننده، وقتی سرهنگ شیرازی گفت، سرهنگ موسوی مخالفت کرد. شیرازی هم ناراحت شد و جلسه را تعطیل کرد. واقعا وضعی به وجود آمده که همه تزلزل دارند. بالاخره بعد از همه صحبت‌ها همان طرح عملیات که صحبت شده بود، تاکید گردید. احمد (متوسلیان) باز می‌گفت من استعفا می‌دهم. 

پنج‌شنبه 30/ اردیبهشت / 1361 

از صبح با [مجید] بقایی و [محمد] اویسی رفتیم منطقه جدید را بررسی کردیم و خط حدهای [قرارگاه‌های] فتح و نصر و فجر را پیدا کردیم. ساعت چهارده بود که برگشتیم. تا تیپ 27 و اطلاعات عملیات تیپ 7 را توجیه کردیم و دوباره رفتیم منطقه، به غروب کشید. شب هر دو تیپ گشتی فرستادند. به هنگام برگشتن، طوفان شدیدی شد. ضمن اینکه مسیر را هم گم کردیم. شب برگشتیم و با ستاد قرارگاه مقدمات طرح را تهیه کردیم. خط حدها نیز تعیین شد. حدود ساعت دو آوردند، امضاء کردیم. 

جمعه 31 / اردیبهشت / 1361 

صبح عکس هوایی دیروز را آوردند که ]عبدالمحمد] رئوفی و [احمد] متوسلیان هم آمدند. خط حد انتهای قرارگاه، خاکریز دژها شد. 

دوشنبه 3/ خرداد/ 1361 

آخر شب با یکی دو تا از سرهنگ‌های عراقی که اسیر شده بودند، صحبت کردم. تیپی که در شرق جاده آسفالته اهواز- خرمشهر مستقر بود، تا عصر روز بعد از عملیات از محاصره شدن خبر نداشت و شب دوم جمع کرده بود و رفته بود داخل شهر، بسیار می‌ترسیدند که مرگ بر صدام بگویند، به خصوص از ضبط کردن [می‌ترسیدند]. 

و ضبط کردیم. ساعت یازده و نیم از فرودگاه اهواز با [هواپیمایی] توربو کماند به تبریز رفتیم. حدود دو ساعت و سه ربع طول کشید، چون به علت ممنوعیت عبور از روی شهرهای مرزی، از روی قم و زنجان عبور کرد. 

عصر مراسم خانواده شهدا در سپاه تبریز بود. مراسم عجیبی بود. بچه کوچک سه یا چهار ساله‌ای آمد و ترکی صحبت کرد. گفت من پدرم را در راه رضای خدا، اسلام و امام حسین داده‌ام. سفارش من به همه بچه‌هایی که بابایشان شهید شده،‌ این است که مامان‌شان را اذیت نکنند و به حرف او گوش کنند. 

شب رفتم منزل عمو. 

پنجشنبه 6/ خرداد/ 1361 

صبح برای پاسداران تبریز صحبت کردم و جزئیات حمله را گفتم. بعد رفتم نیروی هوایی. جمعیت هم زیاد بود. راجع به همبستگی نیروها و هماهنگی و ابتکار لازم در جنگ صحبت کردم و گفتم هر کس نمی‌خواهد دراین رژیم کار کند،‌زودتر صحنه را خالی کند. بعد رفتیم به دیدار آقای [حسین] طاهری استاندار که یک ساعت هم برای او صبحت کردم. عصر مراسم رژه بود که بسیار باشکوه بود، بخصصو که جو رژه کاملا مردمی بود. شام رفتیم منزل [الله وردی (بیوک‌آقا)] جورابچی و در دعای کمیل تبریز صحبت کردم. 

جمعه 7/ خرداد 1361 

شب منزل [الله‌وردی (بیوک‌آقا)] جورابچی بودیم. صبح رفتیم با شورای [سپاه] تبریز راجع‌به کارهایی که در مرز باید انجام دهند، صحبت کردیم. بعد رفتیم مراغه و در نماز جمعه صحبت کردم. تلفن کردم تهران. گفت هواپیما از اصفهان حرکت کرده به تبریز بیاید. با اکرمی آمدیم. در آذرشهر با بچه‌ها ناهار خوردیم. رفتیم تبریز و رفتم عمه خانم را دیدم. هواپیما به علت خرابی هوا نیامد و شب با هواپیمای مسافری رفتیم تهران. شب رفتیم منزل [طاهر] اقدامی. 

شنبه 8/ خرداد/ 1361 

صبح رفتم ستاد مرکزی، کارتم را عوض کردم و رفتم حقوق گرفتم. هر چه صبر کردم، موقعیت به دست نیامد که برادر محسن [رضایی] را ببینم. قرار شد با برادر [محسن] رفیق دوست به اهواز بیاییم. ساعت پانزده با یک [هواپیمای] توربوکماند به اهواز آمدیم. یک ساعت پیش مهدی کیانی رفتم . شب خانه بودم. 

یکشنبه 9/ خرداد / 1361 

صبح رفتیم قرارگاه [احمد] متوسلیان و [عبدالمحمد] رئوفی و بقیه واحدها آمدند صحبت کردیم. اکثر بچه‌ها را فرستادیم رفتند مرخصی، شب قرارگاه کربلا بودم و با فرمانده تیپ امام رضا (ع) هم صحبت کردم. قرار شد آماده شود و به جای تیپ دزفول قرار گیرد. عصر رفتم خرمشهر را دیدم. بعد رفتم سپاه خرمشهر و شب رفتم قرارگاه کربلا. 

دوشنبه 10/ خرداد/ 1361 

صبح حاج‌آقا [واعظ] طبسی آمده بودند که بروند خرمشهر. ستاد ارتش توضیحاتی دادند. [علی] صیاد [شیرازی] مرا معرفی کرد که حاج آقا هم یک انگشتر ستاره‌دار هدیه داد. همراهش رفتیم تا خرمشهر که تا ساعت یازده و نیم طول کشید. توضیحات لازم را دادم. دیدن خرمشهر خیلی تاثیر داشت. 

مجددا با [احمد] متوسلیان صحبت کردم، همچنین با [عبدالمحمد] رئوفی. [محمدحسین نامدار] محمدی را فرستادم دنبال تیپ امام رضا (ع) برای جایگزینی با تیپ دزفول. با [صدرالله) فنی هم راجع به دژبانی خرمشهر صحبت کردم. قرار شد با [احمد] غلامپور شب برویم بهبهان منزل شهید [مسعود] پیش بهار که دیر شد، نرفتیم. رفتم تدارکات. از [محمود] احمدپور یک کولر گازی توشیبا نو گرفتیم. به برادر [سیدمرتضی] مرتضایی و [مهدی] درویش‌زاده راجع‌ به مساله تیپ دزفول صحبت کردم. مساله تیپ امام رضا (ع) را هم به [محمود] احمدپور گفتم. 

سه‌شنبه 11/ خرداد / 1361، یک ژوئن / 1982 

صبح قرار بود در تدارکات صحبت کنم که خواب ماندم. بعد آمدیم قرارگاه کربلا. خبر دادند یک کمپرسی مهمات منفجر شده ولی به انبار تدارکات آسیبی نرسیده است. از منطقه شمال جاده شملچه یک نفر پناهنده آمده بود.

چهارشنبه 12/ خرداد/ 1361

صبح رفتیم قرارگاه کربلا که رحیم [صفوی] آمده بود. قدری صحبت کردیم. قرار شد که من بروم قرارگاه خودمان و برگردم. ساعت 11 صبح رفتم ولی در خرمشهر معطل شدیم. ساعت چهارده رسیدیم [قرارگاه] نصر که تماس گرفتیم، گفتند رحیم [صفوری] رفته تهران. چون دیر بود، دیگر [به قرارگاه ] کربلا نرفتم. 

رفتم تدارکات کوپن گرفتم. با [ غدیرعلی] قاسمی ساعت هفده و سی دقیقه حرکت کردیم برای تهران که [علی] مینو نیامد تهران. در راه [محمود] احمدپور و [عبدالرزاق] چراغی را هم دیدیم. 

پنجشنبه 13/ خرداد 1361

حدود شش صبح رسیدیم تهران. رفتیم بیت امام. البته هر کسی چند نفر را هم با خود آورده بود. ساعت هشت صبح بچه‌ها رفتند داخل محوطه و حدود نه و نیم دیدار با اما امت بود. بعد امام آمدند خانواده شهدای شمال را دیدند ولی صحبت نکردند. ظهر برگشتیم ستاد مرکزی. جلسه مشترکی با فرماندهان تیپ‌ها و لشکرها و مناطق برگزار شد. [علی] شمخانی تحلیل خودش را از اوضاع گفت. بعد از ناهار از تلویزیون اصفهان آمدند و از امدادهای غیبی که در جبهه‌ها مشاهده شده،‌به خصوص در رابطه با امام زمان علیه‌السلام ضبط کردند. عصر هم برادر محسن [رضایی] آمد تحلیل خودش را گفت. ساعت هفت رفتیم دیدار آقای [علی اکبر هاشمی] رفسنجانی و برگشتیم ستاد مرکزی. رفتم خانه و با مامان و محمد حسین [باقری] به دیدن بتول [افشردی] رفتیم. شب برگشتیم.

انتهای پیام/ب

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول