خبرگزاری فارس-داراب/سمیه انصاریفرد؛ خبرنگار
یادمانهای دفاع مقدس از دلیرمردان غیوری حکایت دارد که لحظههای نیکنامی یا گمنامی را در دشت و بیابان بلا سپری کردهاند در مقابله با هجوم آفتهایی که نهفقط خاک و مرز را تهدید میکرد بلکه کیان، عقیده، هویت دینی و ملی را به یغما میبرد.
ساعتی پیش از تحویل سال، یادمان طلائیه
غروب طلائیه شراره آتشبهجان میافکند... راوی از رشادتها و دلاوری رزمندگان میگوید و ما حیران خیره به فراسوی دشت.
دشت طلائیه تداعیکننده کربلاست و همانسان شور و غوغا به دل میافکند.
اینجا درد به حاشیه میرود خضوع میکند و خاشعانه سر به سجده میگذارد، اینجا درد معنای دیگر مییابد عمیقتر میشود و جراحتش سنگینتر... اشک توان بازآفرینی احساس این لحظه را ندارد... اشک فقط جاری میشود و بیهدف بر پهنه رخساره پرسه میزند... دل تکانی میخورد و دوباره به نهانخانه بازمیگردد...
لحظه تحویل سال درمییابیم علت حضور ما در این سفر در چنین لحظهای از چه جهت است. در یککلام تحول... احسن الحال که میگویند در همین فضای ملکوتی رخ میدهد بهمثابه کسانی که لحظه تحویل سال را در زیارتگاهها و امامزادهها میگذرانند و مگر نه اینکه شهدا نیز -به تعبیر امام راحل- امامزادگان عشق هستند؟ آری دل اگر متحول نشود راه پیمودن در این دشت بلا کاری شاید عبث است.
یادمان شهدای فکه
بر شنها و خاکهای تفتیده... بر رملهایی که پای را فرومیبرند آهنگ رفتن دشوار است اما محال نیست چه آنکه با پای دل حضور یافته باشد این دشواری را کوچک میپندارد...
روی رمل راه پیمودن... پای در شنزار فرورفتن... پیش رفتن و نرسیدن، خاطره جا ماندن قافله عاشقان را از شهادت زنده میکند. هر قدم تلنگری است بر اندیشهها و دلها... بر هجوم سایههای بیهویتی که از تشریفات و تجملات در زندگی روزمره در آن غرقشدهایم. اینجا همهچیز رنگ سادگی دارد رنگ صمیمت و صداقت...
مردم از هر قشر و هر نوع تفکری برای یک آرمان و یک مطلوب قدم بر آرامگاه عشق میگذارند، آرمانی که حقیقت و علت است . این حضور یکدست و متحدالشکل یادآور جامعه آرمانی مهدوی است. جامعهای که در آنهمه بر اساس تقوا و انسانیت دیده میشوند و ظواهر دنیا جایگاهی در آن ندارد... چیزی شبیه همان آرمانشهر یا مدینه فاضله...
در فکه راوی نداریم و اصلاً فکه نیازی به راوی ندارد چراکه دشواری عبور خود بهترین روایت از سلحشوری دلاورمردان در شرایط سخت و سهمگین است.
یادمان شهدای غواص/ علقمه
اروند با امواج آرام پر از اسرار مگو است... اروند دردهایی را در سینه نهان کرده که هنوز از پس سالیان سال، زخم میزند و دل میسوزاند. ایثار و از دنیا و مافیها بریدن اینجاست که معنا مییابد.
اروندرود دل را امان میدهد و در سایه آبهایی که مزار شهدای غواص است صیقل دادن روح چه گوارا و خالصانه است.
نوای مناجات شبانه مردان راه حق هنوز از پس سالیانِ گذشته به گوش میرسد... جای قدمهایشان قابللمس است...
یادمان شهدای شلمچه/کربلای ایران
طلائیه خاطره کربلا را تداعی میکند اما شلمچه خودِ کربلاست.
شلمچه هنوز عرصه دفاع مقدس است و امروز مقابله با جنگ نرم ضمیمه این عرصه شده است.
اینجا مآمن عروج عاشقانه نیک مردانی است که روزگاری از هست و نیست دستشسته و برای هدفی و والا و مقدس، حقانیت انقلاب را به اثبات رساندند.
عظمت خلوص اینجا قابلرؤیت است. دل گویی شرحه شرحه میشود... واژگونه میشود. زبان قاصر است و قلم از حرکت بازمیایستد...توصیف این لحظهها سخت و دشوار است.
حضور در شلمچه به ما نشان میدهد چقدر غافل و مغفول هستیم... چقدر ظالم و مظلوم هستیم...
چقدر مرعوب ظواهر دنیا شدهایم و چقدر ظلم نفس اماره را به سرشت و باطن نیک انسانیمان پذیرفتهایم...
اینجا دنیا فراموش میشود... انگار از زمین کنده میشوی، پر میگیری و به آسمان میروی... در کنار شهدا شاهد میشوی و عروج را با همه سنگینیاش با همه عظمتش درک میکنی...
هویزه، هورالهویزه، پاسگاه زید، کانال کمیل، فتح المبین و معراج الشهدا مناطق دیگری است که فیض حضور در آنها نصیب شده که هرکدام حکایتی عجیب از سلحشوری مردان میداندارند، مردانی که با تب آلودهترین دردها مانوسند.
هنگام بازگشت از شلمچه –آخرین یادمان- شب جمعه است، شام لیله الرغائب است و در مسیر حرکت دعای کمیل قرائت میشود... در شلمچه به دنبال نشانهای میگردم از پیوند مجدد با معبود... یادم میآید سفر کربلا را که آنهم شام آخر، شب جمعه بود و لیله الرغائب و قرائت کمیل... چنین تقارن و حسن اتفاقهایی را در زندگی از برکت حضور شهدا داریم...
انتهای پیام/76020