اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

یادداشت  /  تاریخ و تمدن اسلامی

سرانجام سلطان جلال‎الدین خوارزمشاه

جلال‎الدین خوارزمشاه، نماد مقاومت مسلمانان در سال های نخست حمله مغول، از چهره های شاخص تاریخ اسلام و ایران به شمار می رود. گزارش های مورخان مسلمان از سرنوشت او نیز بسیار پرسش برانگیز است.

سرانجام سلطان جلال‎الدین خوارزمشاه

چکیده

جلال‎الدین خوارزمشاه، نماد مقاومت مسلمانان در سال های نخست حمله مغول، از چهره های شاخص تاریخ اسلام و ایران به شمار می رود. گزارش های مورخان مسلمان از سرنوشت او نیز بسیار پرسش برانگیز است. روایت کشته شدن وى به دست اکراد، در سیرت جلال الدین مِنکُبِرنى (تألیف منشى او، نَسَوى)  که شماری از پژوهشگران آن را، بى رعایت جوانب نقد تاریخی، به طور قطع پذیرفته اند، نیازمند بررسی بیشتر است.

پژوهش حاضر درصدد پاسخ به این پرسش ها است که این روایت و روایت های متأثر از آن چه اندازه به لحاظ نقد تاریخی معتبر است؟ و آیا روایات محتمل دیگری در این زمینه وجود دارد؟ به نظر می رسد که نه تنها منبع خبر نَسَوى، بلکه با توجه به اوضاع آن روزگار روایات محتمل و بدیل آن نیز از چشم پژوهشگران دور مانده باشد. 
 

کلیدواژه ها

جلال‎الدین خوارزمشاه، نَسَوی خَرَندَزى، نقد تاریخى، تواریخ عصر مغول

مقدمه

سلطان جلال‎الدین خوارزمشاه به عنوان نماد استقامت در برابر مغول‎ها، از موقعیتی ویژه در تاریخ ایران و اسلام برخوردار بوده است. از هنگامی که سلطان محمد خوارزمشاه در حال گریز از برابر فرماندهان چنگیزخان در سال 618 قمری در گذشت، جلال‎الدین تنها کانون قدرتمند در برابر تهاجم و سلطه مغول‎ها در سال های نخستین به شمار می آمد. وی در برخی نبردها از جمله در پَروان لشکر مغول را شکست داد و آوازه بسیار به دست آورد. همین جایگاه سبب شد تا در آن برهه از تاریخ ایران اسلامی در میان مسلمانان به لقب «ناجی ملک» شهرت یابد.[3]

با پیش چشم داشتن این که حیات جلال الدین برای مسلمانان دارای اهمیت زیادی بوده و تنها امید آنها در برابر مغول ها به شمار می آمده، سرانجام کار او با ابهام و روایت های گوناگون آمیخته است و مورخان روزگار مغول و پس از آن، روایت های مختلفی مطرح ساخته اند؛ با این حال شماری از پژوهشگران، با «قطعیت» و «حتمیت» نوشته اند که جلال‎الدین «در نیمه شوال 628 به دست اکراد به قتل رسید».[4]

بنابراین، بر پایه منابع روزگار مغول و پس از آن می توان گفت دیدگاه پژوهشگران اخیر، نیازمند بازنگری و ضروری است تا روایت های مختلفی که در دوره مغول و پس از آن درباره جلال الدین از سوی مورخان مطرح شده، با توجه به سرچشمه آنها و پیش چشم داشتن شرایط سیاسی و وثاقت مورخان بررسی شود. افزون بر این، با امعان نظر به این که برخی از مورخان دوره مغول یک روایت را با قطعیت در مورد وی نقل کرده اند و گروهی ضمن ذکر دو روایت مختلف به عدم یقین و عدم قطعیت روایت خود اذعان نموده اند، لازم است تا ماهیت روایی و انگیزه ها و اعتبار راویان آن با توجه به اوضاع و احوال آن روزگار مورد تحقیق قرار گیرد.

این پژوهش به شیوه استنادی معمول در تحقیقات تاریخی و با رویکردی توصیفی-تحلیلی عمدتاً درصدد پاسخ گویی به این پرسش‎ ها است: روایت های پذیرفته شده پژوهشگران در خصوص سرانجام جلال الدین از جهت نقد تاریخی چه اندازه دارای اعتبار است؟ آیا با توجه به این که جلال الدین بزرگ ترین دشمن مغول در ایران محسوب می شد و همواره درصدد کشتن وی بودند و با در نظر گرفتن وضعیت سیاسی آن روزگار، آیا می توان احتمال کشته شدن جلال الدین به دست مغول ها را مطرح ساخت؟

چنین به نظر می رسد که بنیادِ روایتی که توسط پژوهشگران در خصوص کشته شدن جلال الدین پذیرفته شده، از جهت سرچشمه روایی و وثاقت آن نیازمند بررسی و بازنگری باشد؛ هم چنین به نظر می رسد روایت کشته شدن جلال الدین به دست مغول ها نیز به عنوان یکی از روایت های محتمل در این زمینه قابل طرح و توجه باشد.

پیشینه تحقیق

اظهار نظر پژوهشگران درباره سرنوشت سلطان جلال‎الدین را می‎توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته نخست کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها را به عنوان گزاره‎ای قطعی روایت می‎‎کنند. در میان پژوهشگران غربی، سر جان مالکوم (د1843م/ 1258ق) با قطعیت می گوید: جلال‎الدین در کوه‎های «کُردستان» به دست کسی که او «بربر»[5] می خواند و به انتقام کشته شدن برادرش به دست جلال‎الدین، به قتل رسیده است.[6]پس از او سِر پرسی سایکس به صراحت بیشتر می نویسد: «او سرانجام به دست کُردی راهزن کشته شد».[7] ادوارد براون نیز همین مضمون را تکرار می کند.[8] این روایت پس از آن به عنوان روایت غالب توسط پژوهشگران غربی مورد تأیید قرار گرفته است.[9] 

هم چنین شمار قابل توجهی از پژوهشگران ایرانی هم کشته شدن جلال‎الدین به دست یکی از کردها را به طور قطع پذیرفته اند؛ از جمله ایشان اقبال آشتیانی است که در یکی از آثار خود می نویسد: «جلال‎الدین... در کوه های اطراف این شهر به در نیمه شوال به دست اکراد 628 به قتل رسید»[10] و این دیدگاه از سوی پژوهشگران پذیرفته شده است.[11]

دسته‎ای از پژوهشگران معاصر ایرانی نیز در این میان نوعی بی طرفی برگزیده و میان روایت کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها و زنده ماندن وی پس از سال 628ﻫ نظری ابراز نکرده و هیچ روایت را بر دیگرى ترجیح نداده و یا هیچ یک از آنها مردود ندانسته اند.[12] به عبارت دیگر، در تحقیقات انجام گرفته، به نقد روایت و ارزیابی محتوای روایت مورخان روزگار مغول و پس از آن توجه نشده است.

منشأ روایت کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها

از بررسی منابع تحقیقات اخیر استنباط می‎‎شود که سرچشمه روایت کشته شدن جلال‎الدین به دست «اکراد» و نیز نخستین منبعی که این خبر را با قطعیت نقل کرده، کتاب سیرت جلال‎الدین مِنْکِبُرنی نوشته شهاب‎الدین نسوی خَرَندَزی است.

نسوی منشی سلطان جلال‎الدین خوارزمشاه و رئیس دیوان رسائل او بوده که پس از رویدادهای سال 628ﻫ در مناطق مختلف و نزد حکام مختلف روزگار گذرانده است. وی برای مدتی در دربار ملک مظفر ایوبی در مَیّافارقین اقامت نموده و کتاب نفثه المصدور را در سال 632ﻫ و بخشی از سیرت جلال‎الدین مِنکُبِرنى را در آنجا نگاشته است. وی فصول پایانی اثر اخیر را تا سال 639ﻫ به پایان برده و عمده هدف او فراهم آوردن کتابی درباره احوالات سلطان جلال‎الدین بوده است.[13] این اثر در اصل به زبان عربی نوشته شده و مترجمی گم نام آن را در همان سده هفتم هجری به فارسی ترجمه کرده است.

مطالب کتاب سیرت جلال‎الدین مِنکُبِرنى با ذکر احوال «تاتار» یا مغول‎ها آغاز و با بیان روایت کشته شدن جلال‎الدین به پایان می‎رسد. نسوی، به تصریح خود وی، پس از آخرین حمله‎ مغول‎ها به اردوی سلطان جلال‎الدین در مَیّافارقین و فرار سلطان، از او جدا شده و برای مدتی از او بی اطلاع بوده است؛ چنان که در این مورد تصریح می کند که دست کم «دو ماه» در شهر آمِد «از خروج ممنوع بود» و نیز برای چندی هم در آذربایجان سرگردان شده و سرانجام به مَیّافارقین باز گشته است. وی در اینجا چنین عنوان می‎‎کند که به یقین رسیده است که خبر زنده بودن سلطان «دروغ» بوده و می نویسد: «حقیقت شد که [سلطان جلال‎الدین] هلاک شده است»؛[14] سپس به ذکر روایتی می پردازد که مشخص نمی‎‎شود چگونه در مورد درستی آن به یقین دست یافته است. وى در احوال سلطان جلال الدین پس از ناکامی مغول ها در اسیر کردن او چنین نوشته:

«...آنگه سلطان بر کوه رفت و کُردان راه ها را بسته بودند، و او را گرفتند و غارت کردند. و چون خواستند که بکشند با بزرگ ایشان گفت: من سلطانم، در کار من شتاب مکن، بعد از آن تو مخیّرى، خواهى مرا پیش ملک مظفّر شهاب الدّین غازى بر، او خود ترا به جایزه غنى کند، و اگر خواهى مرا به بعضى از شهرهاى من برسان تا ملکى شوى.

 آن مرد در رسانیدن او به بعضى از بلاد رغبت کرد، و او را پیش قوم و قبیله خود برد، و پیش زن خود گذاشت و رفت که اسپان خود را از کوه بیاورد؛ و در اثناى غیبت او کردى دون بیامد، حربه‏اى در دست، به زن گفت: این خوارزمى کیست؟ چرا او را نمى‏کشید؟ گفت: شوى من او را امان داده است و دانسته که سلطان است. کُرد گفت: چگونه باور داشتید که او سلطان است؟ مرا به اَخلاط برادرى کشته شد که به از وى بود. پس حربه بر وى زد و به یک ضربه روح او را به فردوس رسانید».[15]

بر اساس روایت نسوی ملک مظفر ایوبی عده‎ای را به آن منطقه فرستاد تا به جستجوی سلطان بپردازند: «بعد از مدتى ملک مظفرالدین بدان کوه فرستاد و سَلَب [/جامۀ] سلطان و اسپى که داشت، با زین و شمشیر، و تعویذى که آن را در میانه موى سر بسته بود همه را به دست آورد. چون آوردند هر که از خواصّ حاضر بود و در آن ایام ملازمت او کرده، چون اوتر خان، و طلسب امیر آخر، و جماعت دیگر، گواهى دادند که سلب اوست. و فرستاد تا استخوان هاى او را آوردند و دفن کردند».[16]

بررسی منابع و مآخذ تاریخ این روزگار نشان می دهد که سرچشمه همه منابع تاریخی در خصوص کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها، همین روایت بوده[17] و از این رو بررسی جزئیات آن در تحلیل موضوع تحقیق حاضر از اهمیت بسیار برخوردار است.

پیش از تحلیل این روایت باید توجه شود محققی چون مینوی که سال ها صرف تصحیح کتاب سیرت جلال الدین نموده، معتقد است نسوی بر خلاف ادعای دقت در تاریخ نگاری اصول تاریخ نگاری را رعایت نکرده و به ویژه در منشأ برخى اخبار او تردیدهایی وجود دارد؛ برای نمونه «مطالبى در باب منشأ تاتار و تاریخ چنگیز گفته است که نه خود دیده و نه از کسى که دیده بوده است شنیده و با تواریخ معتبر موافق نیست، نه تواریخ چینى و مغولى، و نه تواریخ فارسى و عربى‏».[18] از این رو لازم است درباره دیگر مطالب او تأمل بیشتری کرد و به ویژه ضروری است روایت هایی را که تنها منشأ آنها نسوی است با رعایت احتیاط و اِعمال بررسی های دقیق پذیرفت.

در میان منابع نزدیک به این رویداد، الکامل فی تاریخ ابن اثیر (555 -630ﻫ) از جهات مختلف مبنا و محک مناسبی برای سنجش روایت نسوی است. وى که برخلاف نظر برخى از پژوهشگران، اثر خود را، نه در 628ﻫ که در 629ﻫ به پایان رسانده،[19] از نظر زمانی در محدوده بسیار نزدیک به رویداد قرار داشته است؛ هم چنین از نظر مکانی نیز با توجه به این که در موصل زندگی می‎‎کرده، یعنى در فاصله کمی از آخرین محلی که از جلال‎الدین نشانی دیده شده بوده، حضور داشته است؛ و مهم تر این که وی به سرنوشت جلال‎الدین بسیار توجه داشته و حساسیت نشان مى دهد و پیوسته گزارش هایى از فعالیت های او در آذربایجان، جبال و اخلاط به دست می دهد؛ از جمله در ذکر حوادث سال 628ﻫ می نویسد: «این سال به پایان رسید و ما خبرى از جلال الدین به دست نیاوردیم و ندانستیم که آیا کشته شده یا پنهان گشته؟

از بیم مغولان خود را آشکار نمى‏سازد یا از این شهرها به جاى دیگرى رفته است؟»[20] چنان که ملاحظه می‎‎شود گذشته از وجود تردید درباره زنده بودن و یا مرگ جلال‎الدین، نه تنها سخنى از کشته شدن وی به دست کُردها در میان نبوده، بلکه احتمال کشته شدن وی به دست مغول ها نیز مطرح بوده است. ابن اثیر سپس چند بار دیگر هم از وضع جلال‎الدین اظهار بی اطلاعی می‎‎کند و مى گوید: «هیچ کس خبرى از جلال الدین خوارزمشاه ندارد و نمى‏داند چه بر سرش آمده است»[21] و سرانجام در صفحات پایانی این اثر مفصل می نویسد: «از جلال الدین تا پایان سال 628 خبرى به دست نیامد. هم چنین تا آخر ماه صفر سال 629 نیز از حال او آگاهى نیافتیم».[22]

از روایت ابن اثیر چنین بر می‎‎آید که تا ماه صفر 629ﻫ، نه تنها خبر کشته شدن وی به دست کُردها در میان نیست، بلکه حتی در خصوص وی، اطلاع و حتی شایعه‎ای که ابن اثیر با تردید و احتمال اندک آن را ذکر کند، در دست نبوده است. پس با استناد بر این منبع معتبر و معاصر با رویداد که نسوی نیز به تصریح آن را تحسین و تمجید می‎‎کند،[23] خبر کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها تأیید نمى شود.

روایت ابن اثیر از سوی برخی منابع سده هفتم نیز پذیرفته و نقل شده است؛ از جمله حکیم زجاجی از شاعران سده هفتم هجری در تاریخ منظوم خود درباره جلال‎الدین چنین سروده است:

ز گردان کسى گَرد او درنیافت          نشان، هیچ تن ز آن دلاور نیافت[24]

هم چنین ابن کثیر (700 تا 774ﻫ) روایت ابن‎اثیر را پذیرفته‎ است. وی می نویسد که «درباره جلال‎الدین خبری به دست نیامد» و «کسی ندانست که به کجا رفت»[25] در سده هاى بعد قاضی غفاری مورخ روزگار صفوی نیز عبارت «مفقود الخبر» شدن جلال‎الدین را پذیرفته است.[26] از آثار متأخرتر که تعبیر «مفقود الخبر» را درباب جلال الدین به کار برده است، جهانگیر میرزا قاجار است. وى در ترجمه فارسى خود از آثار البلاد و اخبار العباد زکریاى قزوینى (605-682ﻫ) امانت را فرونهاده و جمله «وَ فى تِلک الواقعه قُتِلَ جلال الدین خوارزمشاه»[27] را چنین ترجمه کرده است: «و سلطان در میان مفقود الخبر شد». [28]

با عنایت به گزارش ابن اثیر و گزارش هاى مورخان پس از او، و با توجه به این که نسوی شخصاً از صحنه رویداد به دور بوده و حتی مدتی متوارى به سر می برده، نمى توان در این رویداد بدو به عنوان منبع و راوی موثقی استناد و اعتماد کرد؛ اگرچه شیوۀ گزارش وى چنان است که گویی خود شاهد آن رویداد بوده و تردیدی در آن ندارد.

افزون بر اینها باید در نظر داشت که نسوی احتمالا به منظور تجلیل از ولی نعمت جدیدش، یعنی ملک مظفر ایوبی، او را در این روایت وارد ساخته و گفته که او جامه و اسب و ... [29] و نیز «استخوان‎های» جلال‎الدین را یافته و به خاک سپرده و آرامگاهى آبرومند براى او ساخته است. ابن واصل، در دهه‎های بعد، در ضمن ارائه روایتی مشابه با نسوی در خصوص مرگ جلال‎الدین، به توجیه و تمجید از ملک مظفر حاکم ایوبی می پردازد و چنین عنوان می کند که حاکم ایوبی در صورت زنده ماندن جلال‎الدین «بی گمان» به او «کمک می‎‎کرد».[30]

این تردیدها در خصوص روایت نسوی زمانی قوت بیشتری می گیرد که در دهه‎های بعد، مورخانی چون عطاملک جوینی،[31] رشیدالدین فضل الله همدانی،[32] ابن عبری،[33] نظام الدین قاضی بیضاوی،[34] وصاف الحضره،[35] شبانکاره‎ای،[36] بناکتی،[37] شرف الدین یزدی،[38] در مورد قتل جلال‎الدین به دست کُردها، نه تنها روایت نسوی را به طور قطع نقل نمی‎‎کنند، بلکه در آن تردیدهایی نیز روا می دارند و حتى در کنار آن روایتی از مخفیانه زیستن وى می‎‎آورند که از نظر ایشان به اندازه روایت نسوی محتمل بوده است.[39]

روایت دوم، یعنی زنده ماندن جلال‎الدین و زندگى در لباس صوفیان و به صورت مخفیانه، به تفصیل در میان اهل تصوف رواج یافته است؛ چنان که دولتشاه سمرقندی در تذکره الشعرا حکایتی در خصوص حیات او پس از سال 628ﻫ ذکر می‎‎کند. مطابق این روایت جلال‎الدین با عرفای بزرگ و صوفیانی نظیر رکن الدین علاء الدوله سمنانی نشست و برخاست داشته و دارای احترام بسیار بوده است.[40] مورخی دیگر از روزگار صفویه که این روایت را پذیرفته، آن را چنین نقل می کند: «سلطان در اواخر حال از میان مردمان کناره جسته، ترک سلطنت نمود و در ایام عزلت به اشاره مُلِهمان غیب و مُنهیان لاریب در سلک رجال الغیب منخرط گشت».[41]

بنابراین چنان که ملاحظه می شود پذیرش اصل روایت نسوی به صورتی که از سوی برخى از پژوهشگران تاریخ پذیرفته شده، دارای اشکالات اساسی است؛ و از این روى، مغایرت روایت نسوی با روایات مورخان نزدیک به رویداد، مانند ابن اثیر، زجّاجى و زکریاى قزوینى تردید مورخان پس از نسوی را در پى داشته است.

  روایتی دیگر از سرانجام جلال‎الدین

اما در این میان، روایتی دیگر در خصوص سرنوشت جلال‎الدین وجود دارد که مورد توجه و ملاحظه پژوهشگران قرار نگرفته است. این روایت کشته شدن جلال الدین را به مغول منسوب می دارد؛ به عبارتی دیگر کشته شدن جلال‎الدین به دست کسانی روی داده است که همواره زنده بودن او را مزاحم و مانعی بزرگ برای گسترش و تثبیت سلطه خود در ممالک مفتوحه مى دانستند و پس از سال 628ﻫ تا چند دهه همواره از خبر زنده بودن او نگران بودند.[42]

نخستین کس که از کشته شدن جلال الدین در درگیرى با مغولان خبر داده، زکریاى قزوینى است؛ چنان که پیش از این هم اشاره شد، وى مى نویسد: در سال 627ﻫ سلطان از پیش لشکر تاتار به آمِد گریخت. مغولان او را تعقیب و در پاى باروى شهر درمیانش گرفتند «و فى تِلکَ الواقعه قُتِلَ جلالُ الدینِ خوارزمشاه ...».[43]

عبدالرحمن بن خلدون (732 - 808ﻫ) نیز این روایت را پذیرفته است. وی اثر تاریخی خود را به صورت پیش نویس در سال 779ﻫ و نسخه نهایی آن را در سال 799ﻫ، در فاصله اى بسیار دور از محل این رویداد، به پایان رسانده و بدین سان در نسبت با این رویداد مورخی متأخر محسوب می شود.[44] بنابراین روایت او در مقایسه با مورخانی چون نسوی، جوینی و دیگر مورخان مذکور، از اعتبار تاریخی کمترى برخوردار است؛ اما اثر تاریخی او، یعنی العبر، جایگاه متمایز و متفاوتی در مقایسه با دیگر مورخانِ مسلمانِ سلف خود دارد و علی رغم تأخر او نسبت به رویداد، می‎توان به روایت های او _از جمله در خصوص سرانجام جلال‎الدین_ اعتنای بیشتری نمود.[45] 

وی در روایتی موجز از سرنوشت جلال‎الدین می نویسد: «مغول ها به آذربایجان لشکر کشیدند و بر جلال الدین پیروز شدند و او را در سال 628ﻫ به قتل رساندند»،[46] اما منبع استنادی او چیست؟

گفته می شود که ابن خلدون روایت های خود را در خصوص رویدادهای سلسله خوارزمشاهیان و به ویژه جلال‎الدین و حمله مغول از ابن اثیر،[47]شهاب الدین نسوی و شهاب‎الدین ابن فضل‎الله عمری (وفات 749ﻫ) گرفته است؛[48] اما با بررسی محتوای روایات مورخان اخیر چنین حاصل می شود که ابن خلدون در خصوص سرانجام جلال‎الدین از مورخان اخیر سخنى اقتباس و نقل نکرده است. روایت های ابن اثیر و نسوی پیش تر بررسی شد و تفاوت آنها با روایت اخیر روشن است؛ اما روایت عمری در خصوص جلال‎الدین نیز که در مسالک الابصار فی ممالک الامصار ذکر شده، همان مضمون روایت نسوی و کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها است.[49] 

پس چگونه ابن خلدون به این نتیجه رسیده که جلال‎الدین بایست به دست مغول‎ها کشته شده باشد؟ از مراجعه به منابع تاریخی در دسترس او نمی توان سرچشمه روایی او را به دست آورد؛ از این رو، مى توان حدس زد وى برخلاف مورخان پیشین از «وقایع نگارى» فاصله گرفته و وصول به این نظر، حاصل تحقیق، تفحص، مقابله و تأمل وى در روایت های موجود و نیز تعمق در جریان این رویداد بوده است.[50]

به سخنی دیگر، روایت ابن خلدون درباره سرانجام جلال‎الدین بر پایه خوانش انتقادی وی از رویدادهای منتهی به سال 628ﻫ بوده است و از نظر وی کشته شدن او به دست مغولان که در جریان تعقیب و گریز وی بودند، قطعیت دارد و این گزینه را بر روایت‎های نسوی، العمری و ابن اثیر که پیش روى داشته ترجیح داده است؛ زیرا از نگاه تحلیلى او بر تاریخ، با انگیزه مغول‎ها در کشتن جلال‎الدین به منظور خلاص یافتن از او، همسویى دارد. اما محل تأمل است که چرا محققان به روایت و تفسیر ابن خلدون به عنوان خبرى محتمل اعتنا نکرده و دست کم به بررسى آن نپرداخته اند.

نتیجه

بررسى درستى یا نادرستى گزارش «کشته شدن سلطان جلال الدین خوارزمشاه به دست کردان» موضوع این پژوهش است. شهاب الدین محمد نَسَوى خَزَندَزى، منشى و رئیس دیوان انشاى جلال الدین خوارزمشاه، نخستین کس است که در کتاب سیره السلطان جلال الدین مِنْکُبِرنى متعرض این خبر شده و به نظر مى رسد، با اعتماد به جایگاه و منصب او نزد جلال الدین، تنى چند از مورخان پس از او، چون حمدالله مستوفى، شمس الدین ذهبى، ابوالفدا و مقریزى، این روایت را از او اخذ و نقل کرده باشند؛ بسیارى از مورخان و محققان متأخر نیز ظاهراً بى آنکه درصدد مراجعه و مقایسه این خبر با منابع اصیل و معتبر مقارن با این رویداد برآیند آن را پذیرفته اند، چندان که شهرت یافته  است؛ و حال آن که در آثار کسانى چون ابن اثیر و زَجّاجى که در همان ایام مى زیسته اند، این خبر گزارش نشده است و تنها با تعابیرى نظیر «مفقود الخبر» و «کس ندانست به کجا رفت» از او و سرانجام او یاد کرده اند.

آن چه درستى خبر نسوى را دست خوش تردید مى سازد، عدم تأیید آن از سوى مورخانى چون جوینى، رشیدالدین فضل الله، ابن عبرى و ... در چند دهه بعد است و نقل روایات محتمل و بدیل دیگرى، مانند کشته شدن او به دست تاتار یا زنده ماندن و پیوستن وى به زمره عارفان.

پی نوشت:

[3]. بیانی، دین و دولت در عهد مغول، 1/ 122؛ از سوی دیگر مورخان مسلمانی، مانند ابن کثیر(م 774ﻫ) که در غرب سرزمین های اسلامی می زیستند، در مورد نقش و جایگاه سلطان جلال الدین و مقابله او با مغول ها، از وى با عنوان «سدّ حائلی» میان مسلمانان و قوم «یأجوج و مأجوج» یاد مى کنند (13/132).

[4]. اقبال آشتیانی، تاریخ ایران پس از اسلام، 401؛ همو، تاریخ مغول و اوایل ایام تیموری، 138-139.

[5]. Barbarian

[6]. Malcolm, 1/230.

[7]. Sykes, 60.

[8]. Browne, 2/446-447.

[9]. از جمله می توان به جان اندرو بویل اشاره کرد (Boyle,2/392-393). وی در مجموعه کمبریج در گزارش کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها تردید ندارد؛ اما گزارش را به دو موضوع انتقام خواهی و طمع در البسه او مربوط می‎‎کند (Boyle, “Dynastic and political history of the Il-khans”, 5/335.)؛ اشپولر نیز همین دیدگاه را دارد (Spuler, Die Mongolen in Iran, 34; Spuler, History of the Mongols, 3)، وی در هر دو اثر خود یک روایت قطعی از کشته شدن جلال‎الدین ذکر می کند. در اثر نخست به صراحت از «کُردی راهزن» سخن می گوید و در اثر اخیر تنها از کشته شدن وی توسط یک دزد یا راهزن سخن به میان می آورد که در هر دو بر اساس روایت نسوی استوار شده است. این نگاه اشپولر در اثر دیگر وی که به فارسی ترجمه شده، توسط مترجم فارسی نیز پذیرفته شده است (اشپولر، مغولان در تاریخ، 43-44). افزون بر اینها در میان مورخان غربی باید به ساندرز (Sanders, 78)، گروسه (429)، پیتر جکسن (Jackson, 45,51) و اخیراً پژوهشگرانی چون کریستوفر اتوود (Atwood, 106,417) و کلیفورد ادموند باسورث (Bosworth, 8/404-405)، اشاره نمود.

[10].  اقبال آشتیانی، تاریخ ایران پس از اسلام، 401؛ همو، تاریخ مغول و اوایل ایام تیموری، 138-139.

[11]. صفا در این مورد می نویسد: جلال‎الدین «به کوه های میافارقین پناه برد و در آن کوه ها به دست کُردان در شوال سال 628 کشته شد» (3/12-13). هم چنین باید از غلامحسین مصاحب، 2/2874؛ مشکور، 222؛ بیات، 273؛ بیانی، دین و دولت در عهد مغول، 119-123؛ همو، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، 59؛ کاتوزیان، 115، حسن زاده، تاریخ ایران در عهد خوارزمشاهیان، 307؛ همو، خوارزمشاهیان، 9/383؛ بهرامی نیا، 145 و شمار بسیاری از پژوهشگران دیگر نیز که این روایت را به عنوان تنها گزاره تاریخی معتبر و قطعی ذکر کرده‎اند، نام برد.

[12]. آرین نیا، 18/308؛ دستغیب، 452-453؛ شرفی،9/508؛ رجب زاده، 9/500-501.

[13]. نسوی، مقدمه مصحح، ما.

[14]. نسوی، سیرت جلال‎الدین منکبرنی، 278.

[15]. همان، 279-280.

[16]. همان، 280.

[17]. کتاب نسوی در همان ایام تألیف طرفداران بسیاری پیدا کرده بود و مورخان زیادی از روایات وی بهره برده و از وى نقل کرده اند که ظاهراً نخستین آنها ابوشامه عبدالرحمن بن اسماعیل بن ابراهیم مقدسی (599-665ﻫ) است (Jackson, “Al-Nasawi”, 7/974).

[18]. نسوی، سیرت جلال الدین منکبرنی، مقدمه مصحح، مب.

[19]. ابن اثیر، 12/ 504؛ برخی پژوهشگران به چند سطر پایانی کتاب ابن اثیر توجه نکرده و پایان رویدادهای کتاب را تا سال 628ﻫ پنداشته اند (Richards, 8/671)؛ و حال آن که در ارتباط با موضوع این مقاله واجد اهمیت تاریخی است، زیرا ابن اثیر تا صفر سال 629ﻫ اطلاعات مهمی درباره سلطان جلال الدین عرضه می‎‎کند.

[20]. ابن اثیر،33/157.

[21]. همان، 159.

[22]. همان، 162.

[23]. نسوی، سیرت جلال الدین منکبرنی، 3.

[24]. حکیم زجاجی، 1243.

[25]. ابن کثیر، 13/ 129.

[26]. غفاری قزوینی، 122.

[27]. قزوینى، آثار البلاد، متن عربى، 492.

[28]. قزوینى، همان، ترجمه فارسى، 569.

[29]. محتمل است لباس و تجهیزاتی که از جلال‎الدین پیدا شده بوده، جلال‎الدین خود به دیگران داده بوده باشد تا بتواند فارغ از شرّ مغول‎ها به زندگی ادامه دهد؛ زیرا به تعبیر سمرقندی «از سلطنت و اشغال دنیاوی دلسرد شد و در لباس فقرا و صوفیه در آمد و متواری شد» (سمرقندی، 256).

[30]. ابن واصل، 344-345ﻫ؛ با مقایسه وضعیت نسوی و ابن واصل مشخص مى شود که هر دو در خدمت حاکمان ایوبی بوده اند و ضرورتاً می بایست نقش مثبت و سازنده حاکم ایوبی در دفاع از تنها کانون قدرتمند مقاومت در برابر مغول‎ها را برجسته سازند.

[31]. جوینی، 2/517.

[32]. همدانی، 1/656.

[33]. ابن عبری،343.

[34]. بیضاوی، 131؛ البته تنها بیضاوی در میان مورخان اخیر با تردید در خصوص روایت کشته شدن وی به دست کُردها می نویسد «کماهی حال او معلوم نشد»؛ اما به زنده بودن وی هم اشاره نمی‎‎کند.

[35]. وصاف، 587.

[36]. شبانکاره ای، 146.

[37]. بناکتی، 384.

[38]. یزدی، 174.

[39]. در میان منابع دوره مغول تنها حمدالله مستوفی است که در تاریخ گزیده تنها به کشته شدن وی به دست کُردها اکتفا نموده است (مستوفی، تاریخ گزیده، 500). این گزارش در ظفرنامه یا تاریخ منظوم حمدالله مستوفی هم تکرار شده است (مستوفی، ظفرنامه، 256-257). هم چنین در میان مورخان متأخرِ عرب زبانِ خارج از قلمرو ایلخانان می توان به شمس الدین ذهبی (673-748ﻫ)، ابی الفدا (متوفی 732ﻫ) و مقریزی (متوفی 845ﻫ) نیز اشاره کرد (ذهبی، 284؛ ابی الفدا، 3/ 151؛ مقریزی، 1/ 363). این اثر به صراحت و به طور قطع از روایت نسوی در خصوص کشته شدن جلال‎الدین به دست کُردها پیروی می کنند.

[40]. سمرقندی ، 256-257.

[41]. حسینی، 208.

[42]. جوینی در ذکر احوال چین تمور می نویسد: «با آوازه سلطان جلال‎الدین مردم هنوز در پنداشتی بودند و بدان سبب امور آن طرف [یعنی خراسان] قرار نمی پذیرفت» (2/219-220).

[43]. آثار البلاد، متن عربى، 492.

[44]. رحیم لو، 3/453-452؛ با این حساب وی حدود 150 تا 170 سال از خبر کشته شدن سلطان جلال الدین در سال 628ﻫ فاصله زمانی دارد.

[45]. در خصوص جایگاه ممتاز و مورد توجه ابن خلدون به عنوان مورخ، متفکر و نظریه پرداز، آثار متعددی منتشر شده؛ برای نمونه بنگرید: Talebi, 3/828-831.

[46]. ابن خلدون، 5/411؛ قس: روایت زکریاى قزوینى، 492 (همین مقاله).

[47]. برخی حتی مدعی تأثیرپذیری ابن خلدون در بخش های نظری مقدمه از ابن اثیر است (سالاری شادی، 52-76).

[48]. فیشل، 384.

[49]. عمری، 27/288-289.

[50]. نک. فیشل، 383.

مراجع

کتابشناسى

آرین نیا، احمد، «جلال‎الدین خوارزمشاه»، دایره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم بجنوردی، ج18، تهران، بنیاد دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1389ش.

ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی تاریخ، ج 12، بیروت، دارصادر، 1965م.

همو، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران‏، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى‏، ج33، تهران، علمی، 1371ش.

ابن خلدون، عبدالرحمن، دیوان المبتدا و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن ‎الاکبر، تحقیق خلیل شحاده، ج 5، بیروت، دار الفکر، 1408ﻫ.

ابن عبری، تاریخ مختصرالدول، به تصحیح عبدالمحمد آیتی، تهران، علمی فرهنگی، 1377ش.

ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه فی التاریخ، به تصحیح انیس طباع و عبدالفتاح محمد الحلو، ج13، بیروت، مکتبه المعارف، 1411ﻫ.

ابن واصل، تاریخ‎ ایوبیان، به تصحیح حسنین محمد ربیع، ترجمه پرویز اتابکی، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369ش.

ابی الفدا، عمادالدین اسماعیل، المختصر فی اخبار البشر، ج3، قاهره، الحسینیه المصریه، 1325ﻫ.

اشپولر، برتولد، مغولان در تاریخ، ترجمه عبدالرسول خیراندیش، تهران، آباد بوم، 1389ش.

اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول و اوایل ایام تیموری، تهران، نامک، 1376ش.

همو، تاریخ ایران پس از اسلام، تهران، نامک، 1380ش.

بناکتی، داود بن محمد، روضه اولی الالباب فی معرفه التواریخ و الانساب، به تصحیح جعفر شعار، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1378ش.

بهرامی نیا، امید، تاریخ کردان منطقه جزیره از 447 تا 656ق، تهران، احسان، 1386ش.

بیات، عزیزالله، تاریخ تطبیقى ایران با کشورهاى جهان، تهران، امیرکبیر، 1389ش.

بیانی، شیرین، دین و دولت در عهد مغول، ج1، تهران، نشر دانشگاهی، 1367ش.

همو، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران، سمت، 1379ش.

بیضاوی، نظام الدین، نظام التواریخ، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، موقوفات افشار، 1382ش.

جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشا، به تصحیح محمد قزوینی، ج2، تهران، دنیای کتاب، 1385ش.

حسن‎زاده، اسماعیل، تاریخ ایران در عهد خوارزمشاهیان، تهران، کتاب پارسه، 1392ش.

همو، «خوارزمشاهیان»، تاریخ جامع ایران، ج9، زیر نظر کاظم بجنوردی، تهران، بنیاد دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1394ش.

حسینی، میرک، ریاض الفردوس خانى‏، به تصحیح ایرج افشار و فرشته صرافان‏، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1385ش.

حکیم زجاجی، همایون نامه یا تاریخ منظوم حکیم زجاجی، به تصحیح علی پیرنیا، ج2، تهران، نشر آثار، 1383ش.

دستغیب، عبدالعلی، هجوم اردوی مغول به ایران، تهران، علم، 1367ش.

ذهبی، شمس الدین، تاریخ اسلام، به تصحیح بشار عواد معروف، شیخ شعیب الارنؤوط و صالح مهدی عباس، ج 27، بیروت، موسسه الرساله، 1408ﻫ.

رجب زاده، هاشم، «چنگیزیان»، تاریخ جامع ایران، زیر نظر کاظم بجنوردی، ج9، تهران، بنیاد دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1389ش.

رحیم لو، یوسف، «ابن خلدون»، دایره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم بجنوردی، ج3، تهران، بنیاد دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1374ش.

سمرقندی، دولتشاه، تذکره الشعرا، به تصحیح فاطمه علاقه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385ش.

سالاری شادی، علی، «تأثیر ابن خلدون از ابن اثیر»، مطالعات تاریخ فرهنگی، س اول، ش11، بهار 1391.

شبانکاره‎ای، محمد بن علی،  مجمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، 1376ش.

شرفی، محبوبه، «جلال‎الدین خوارزمشاه»، دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج10، تهران، دانشنامه جهان اسلام، 1393ش.

صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ج3 ،تهران، فردوس، 1369ش.

عمرى‏، شهاب الدین ابن فضل الله، مسالک الأبصار فى ممالک الأمصار، به تصحیح مصطفى مسلم و دیگران، ج27، ابوظبی، المجمع الثقافى‏، 1424ﻫ.

غفاری قزوینی، قاضی احمد، تاریخ جهان آرا، به تصحیح حسن نراقی، تهران، کتابفروشی حافظ، 1343ش.

فیشل، والتر، «منابع ابن خلدون برای تاریخ  مغول و تاتار»، ترجمه محسن جعفری مذهب، آینه میراث، س5، ش1و2، بهار و تابستان 1386.

قزوینی، زکریا بن محمد، آثار البلاد و اخبار العباد، بیروت، دارصادر، 1998م.

همو، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه جهانگیر میرزا قاجار، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، 1373ش.

قزوینی، عبداللطیف، لب التواریخ، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1386ش.

کاتوزیان، همایون، ایرانیان، دوران باستان تا دوره باستان، ترجمه حسین شهیدی، تهران، مرکز، 1391ش.

گروسه، رنه، امپراتوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران، علمی فرهنگی، 1379ش.

مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1364ش.

همو، ظفرنامه، به تصحیح پروانه نیک طبع، ج6، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1388ش.

مشکور، محمد جواد، تاریخ ایران زمین از روزگار باستان تا انقراض قاجاریه، تهران، اشراقی، 1375ش.

مصاحب، غلامحسین، دایرهالمعارف فارسی، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1381ش.

مقریزی، احمد بن علی، السلوک لمعرفه دول الملوک، محمد عبدالقادر عطا، ج1، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1418ﻫ.

نسوی، شهاب الدین، سیره جلال الدین یا تاریخ جلالى‏، به تصحیح محمد ناصح، تهران، انجمن ادبی ایران، 1324ش.

همو، سیرت جلال‎الدین منکبرنی، به تصحیح مجتبی مینوی، تهران، علمی فرهنگی، 1384ش.

وصاف، عبدالله بن فضل الله، تجزیه الامصار و تزجیه الاعصار، به تصحیح محمد مهدی اصفهانی، تهران، ابن سینا، 1338ﻫ.

همدانی، رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، به تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، البرز، 1373ش.

یزدی، شرف الدین، ظفرنامه، به تصحیح سید سعید میر محمد صادق و عبدالحسین نوایى‏، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى‏، 1387ش.

Atwood, Christopher P., Encyclopedia of Mongolia and the Mongol Empire, New York, Facts on File, Inc, 2004.

Bosworth, C., E., “Jalāl- Al -Din Kwārazm Šāh Mengubirni”, Encyclopedia Iranica, Vol.VIII, New York, Encyclopedia Iranica foundation, 2007, pp.404-405.

Boyle, J., A., “Dynastic and Political History of the Il-khans”, The Cambridge History of Iran, Vol.5, edited by j. A. Boyle, Cambridge, Cambridge University Press, 1968, pp.303-421.

Idem, “Djalal al Din Khwarazm Shah”, Encyclopedia of Islam, vol II, Leiden, Brill, 1965), pp.392-393.

Browne, Edward Granville, A Literary History of Persia, Vol.II, Cambridge, Cambridge University Press, 1965.

Jackson, P., “Al-Nasawi”, Encyclopedia of Islam, Vol.VII, Leiden & New York, Brill, 1993, pp.973-974.

Idem, “Jalāl al-Dīn, the Mongols, and the Khwarazmian Conquest of the Panjāb and Sind”, Iran, 1990, Vol. 28, pp.45-54.

Malcolm, Sir John, History of Persia from the most early to the Present Time, Vol.I, London, John Murray, 1829.

Richards, D., S., “Ebn Atir”, Encyclopedia Iranica, vol.VIII, Costa Mesa, Mazda, 1998, p.671.

Sanders, J., J., The History of the Mongol Conquests, Philadelphia, university of Pennsylvania Press, 1971.

Spuler, Bertold, Die Mongolen in Iran, Berlin, Akademie-verlag, 1968.

Idem, History of the Mongols Based on Eastern and Western Account of the Thirteenth and Fourteenth Centuries, translated by Helga and Stuart Drummond, Berkeley and Los Angles, University of California press, 1972.

Sykes, Sir Percy, Persia, Oxford, Clarendon press, 1922.

Talebi, M., “Ibn Khaldun”, Encyclopedia of Islam, Vol III, Leiden & New York, Brill, 1986, pp.825-831.

نویسنده:

یزدان فرخی: استادیار گروه تاریخ، دانشگاه پیام نور 

دو فصلنامه تاریخ و تمدن اسلامی شماره 25

انتهای متن/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول