رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع اعضای شورای هماهنگی انقلاب فرهنگی فرمودند: «در حکومتهای مادّی -عمدتاً در غرب- هم تبلیغ هست؛ [بهاصطلاح] پروپاگاندا؛ که این با آن، بهطور مبنایی و اصولی متفاوت است. پروپاگاندا برای کنترل کردن افکار عمومی مردم است، در جهت دست یافتن به قدرت، به منفعت، به پول است. غربیها انصافاً در این قضیّه، ورودشان هم خوب است، خیلی بلدند. تبلیغات به معنای غربی -پروپاگاندای غربی- را خیلی خوب بلدند؛ پول درمیآورند، به قدرت میرسند. با چه [کاری]؟ با کنترل افکار عمومی مردم.... در آن پروپاگاندای غربی، فریب افکار عمومی اشکالی ندارد، بازیگری اشکالی ندارد، رفتارهای هنرپیشهوار اشکالی ندارد، دروغ گفتن اشکالی ندارد. هرچه انسان را به آن نتیجهی مادّی برساند، در پروپاگاندای غربی جایز است.»
امروزه تبلیغات نقش محوری در فعالیتهای سیاسی دارد. کنشگران سیاسی برای دستیابی به قدرت، حفظ و تداوم آن، از تبلیغات بهره میگیرند. بخش زیادی از تبلیغات سیاسی، به واسطهی رسانههای جمعی صورت میگیرد. برخی متفکران، سیاست امروزه را سیاست رسانهایشده میدانند. تحولات نوین ارتباطی و ظهور رسانههای جدید، گزینههای متنوع و متفاوتی پیش روی نظامهای سیاسی و افکار عمومی برای تبلیغات گذاشته است. رسانههای جدید با قابلیتهای مانند تعاملی بودن، همهجایی و همهزمانی بودن، تمرکززدایی، فردی بودن و... عرصهای متفاوت با گذشته را برای تبلیغات سیاسی فراهم کردهاند. در مطلب پیش رو، پس از نگاهی به تاریخچه و فنون پروپاگاندا، خصوصیات آن در خدمت سلطه گران بین المللی بررسی میشود.
تاریخچه و تعاریف پروپاگاندا
هرچند کاربرد اصطلاح پروپاگاندا به قرن هفدهم میلادی و کنگرهی ترویج عقاید مسیحیت میرسد، اما ریشههای پروپاگاندا به دورانی بسیار پیشتر از این زمان برمیگردد. از دیرباز و از زمان شکلگیری امپراتوریهای باستان و حکومتهای محلی، نهادهای سیاسی برای کسب، حفظ و تداوم قدرت سیاسی، مقابله با رقبا و دشمنان و... از پروپاگاندا استفاده کردهاند. بناها، سنگنوشتهها، لوحهها و سایر آثار باستانی بازتابدهندهی وقایع سیاسی مانند قدرت گرفتن حکومتها، جنگها، فرامین و قوانین حکومتی، دلیل خوبی برای این مدعی است. بنابراین پروپاگاندا قدمتی همزاد شکلگیری حکومتها دارد و اشکال، شیوهها و روشهای آن بسته به اوضاع تکنولوژیکی، سیاسی و اجتماعی تغییر کرده است.
همان طور که گفته شد، پروپاگاندا ریشه در «کنگرگاتیو دی پروپاگاندا فید» یا «کنگرهی ترویج ایمان» دارد که در سال 1622 توسط کلیسای کاتولیک برپا شد. یکی از موضوعات مهم این دوره کشمکش میان علم و دین به عنوان معرفت دنیا بود. یکی از چهرههای اصلی در این کشمکش، گالیله بود که بر پایهی مشاهده با تلسکوپ استدلال میکرد که زمین دور خورشید میچرخد. این اندیشه بر خلاف تعالیم کلیسای کاتولیک بود و در واقع یکی از موضوعات ممنوعهی کلیسا بود. دادگاه تفتیش عقاید گالیله را محاکمه کرد و او را گناهکار دانست و وی را مجبور کرد اظهارات خود را مبنی بر چرخش زمین به دور خورشید انکار نماید. در آن مقطع، کلیسا در موضع دفاع از یک عقیدهی غیرقابل دفاع قرار گرفت. شاید اصطلاح پروپاگاندا، برخی از معانی منفی یا تلویحی کذب و ناراستی خود را از این واقعهی مهم گرفته است که در آن، کلیسا در موضع استدلال برای کذب بودن نظری قرار گرفته بود که از نظر علمی قابل اثبات بود.
واژهی «پروپاگاندا» (propaganda) از ریشهی لاتین «پروپاگاره» (propogare) مشتق شده است. کلمهی پروپاگاره به معنای «پخش کردن»، «نشأ کردن» و «چیزی را شناساندن» است که در واقع سه مرحلهی کاشت، داشت و برداشت را نشان میدهد (محسنیانراد، 1384: 324).
تعاریف متفاوتی از پروپاگاندا شده است، اما نقطهی اشتراک آنها تأکید بر عواملی مانند دستکاری نمادها، اثرگذاری بر فکر و عقیده و رفتار و یکطرفه بودن است.
«پروپاگاندا» شامل تکنیکهایی میشود که به وسیلهی یک دولت، یک حزب، یک سازمان یا یک گروه فشار برای تغییر رفتار عامه و تأثیر بر آنها به کار برده میشود. در تبلیغات شیوهها، حسابشده و جزئی است، اهداف مشخص و در عین حال محدود است و سرانجام موضوعات مورد تبلیغ غالباً سیاسی است (همایون، 1374: 80 تا 85).
نصر در تعریف تبلیغات گفته است: تبلیغات کاربرد هر یک از شکلهای برقراری ارتباط است که بر پایهی برنامهریزی هدفدار استوار باشد و در جهت تأثیر بر افکار، احساسات و اعمال گروههای معینی به منظوری خاص، صورت گیرد (1385: 426).
محسنیان راد برای تعریف پروپاگاندا، آن را با سایر روشهای اقناع، از جمله آموزش مقایسه میکند. از نظر او، تفاوت پروپاگاندا با آموزش در این است که آموزش در تلاش برای ایجاد استقلال فکر و استقلال نظر و بردن مخاطب به حوزهی اندیشه و اندیشهورزی است؛ در حالی که پروپاگاندا در تلاش برای ساختن افکار و نظریات حاضر و آماده برای تودههای مردم است. اندیشمندان میل به آموزش دارند و هدف آموزش، ایجاد تحول تدریجی است؛ در حالی که پروپاگاندیست، نتایج سریع و فوری را دنبال میکند. آموزش میخواهد به مردم یاد دهد که چگونه فکر کنند، در حالی که پروپاگاندیست به مردم یاد میدهد که به چه چیزی فکر کنند. سرانجام آموزش وقتی موفق است که ذهن مردم باز شود و پروپاگاندا وقتی موفق است که ذهن مردم را به آنچه مایل نیست، ببندد.
پروپاگاندا بیشتر احساسات و عواطف را هدف قرار میدهد، در حالی که آموزش، ادراکات را نشانه میگیرد. وی پروپاگاندا را به عنوان فرآیند یا فراگرد مطرح کرده و این تعریف زیر را ارائه داده است: پروپاگاندا فرآیند بهکارگیری سازمانیافتهی فنون برای تغییر سطوح مختلف شناخت (cognition) منتسب به جمعیتهای انسانی در راستای ارزشهای مورد نظر است (محسنیانراد، 1384: 760 و 761).
پروپاگاندا در ارتباط با منبع درستی اطلاعات، به سه دسته تقسیم میشوند:
تبلیغات سفید: تبلیغات سفید از منبع شناختهشدهای صادر میشود و به انتشار اطلاعات صحیح میپردازد. معمولاً این منبع یکی از سازمانهای دولتی است.
تبلیغات خاکستری: در تبلیغات خاکستری به هیچ منبعی اشاره نمیشود و سعی میشود اخبار هر دو طرف درگیر جنگ یکسان و بدون جهتگیری منعکس شود.
تبلیغات سیاه: اطلاعات منتشرشده را به منبع کاذب و در ظاهر به هر منبعی غیر از منبع حقیقی آن نسبت داده میشود. این نوع تبلیغات با تبلیغات مربوط به عملیات جنگ روانی سرّی و مخفی دارای وجوه مشترک است (سطانیفر و هاشمی، 1382: 181).
پروپاگاندا در جریان جنگ جهانی اول قوت گرفت و در مقیاسی، با اثر بخشیای مورد استفاده قرار گرفت که هیچ گاه سابقه نداشت. علت این امر عموماً این بود که مردم دربارهی پروپاگاندا چیزی نمیدانستند. یکی از مؤثرترین فنون به ویژه برای تحریک به خصومت علیه دشمن، استفاده از داستانهایی در مورد قساوت و بیرحمی طرف مقابل است که هر دو طرف درگیر در جنگ آن را پخش میکردند. متحدین با انتشار گستردهی این داستان که سربازان آلمانی در بلژیک دستان کودکان بلژیکی را قطع میکردند، در برانگیختن خصومت علیه آلمانیها بسیار موفق بودند. این داستانها اغلب بخشی از سخنرانی مردان چهاردقیقهای بود که سخنانی را که دقیقاً برای چهار دقیقه تنظیم شده بود، در سالنهای نمایش فیلم در آمریکا ایراد میکردند. بیشتر این داستانها دروغ بود، ولی سهم زیادی در اثربخشی تبلیغات در جنگ جهانی اول داشت، زیرا مردم آنها را باور داشتند (سورین و تانکارد، 1384: 148 تا 150).
در دورهی پیش از جنگ جهانی دوم، آموزش پروپاگاندا در آمریکا مورد توجه قرار گرفت. مؤسسهی تحلیل تبلیغات در سال 1397 توسط هادلی کانتریل، روانشناس اجتماعی، تأسیس شد. این مؤسسه نگران کسب قدرت نازیها در آلمان و همچنین اثرات آنها بر مردم آمریکا بود. این نگرانی در آن دوره چندان دور از واقعیت نبود، چون کشیشی به نام چارلز کاگلین، معروف به کشیش رادیو، در 47 شبکهی رادیویی با 30 میلیون شنونده، سخنرانی میکرد. او مروج تبلیغات نازیها بود. مؤسسهی تحلیل تبلیغات، هفت ابزار رایج در تبلیغات را معرفی کرد و برای تشریح این ابزارها از سخنرانیها کاگلین سود برد. این شیوهها عبارتاند از:
1. اسمگذاری یا برچسبزنی (برچسب بدی به یک فکر یا عقیده زدن): برای تحریک به رد فکر و عقیدهای بدون بررسی شواهد، مورد استفاده قرار میگیرد. استفاده از برچسبزنی در سیاست و دیگر حوزههای گفتمان عمومی رایج است. یک مثال از برچسبزنی کلمات تروریسم و تروریست است. طبق یک گفتهی قدیمی، تروریست از نظر یک نفر مبارز راه آزادی برای نفر دیگر است. آنچه را که ما به آن یک شخص را میخوانیم، بستگی به مقاصد، فرافکنیها و ارزیابی ما دارد؛ اما هنگامی که عنوان را عوض میکنیم، شخص تغییر نمیکند. مثلاً زمانی که هنوز انگلستان بر فلسطین حاکمیت داشت، خیلی از رهبران رژیم صهیونیستی، جنگ چریکی علیه انگلیسیها را هدایت میکردند. مثلاً اسحاق شامیر، یکی از سه فرماندهی عالی آنها بود. این گروه در آن دوران افراد مشهور و شهروندان زیادی را ترور کرد و در موارد زیادی دست به بمبگذاری زد.
2. تلطیف و تنویر: از تلطیف وتنویر (مرتبط ساختن چیزی با کلمهای پُرفضیلت) استفاده میشود تا چیزی را بدون بررسی شواهد بپذیریم و تصدیق کنیم. این شیوه در مورد نامگذاری برنامهها، قوانین و فعالیتهای سیاسی کاربرد دارد. برای مثال، در رقابتهای سیاسی، برخی کاندیداها برای معرفی خود یا برنامههایشان، از واژههایی که بار معنایی مثبتی دارد و ناظر بر شرافت، شکوه، قدرت، دانایی، شجاعت و... است استفاده میکنند.
3. انتقال: یعنی اینکه اقتدار، حرمت و منزلت امری مورد احترام به چیز دیگری برای قابلقبولتر کردن آن منتقل شود. انتقال طی فرآیند پیوند معنایی عمل میکند، ولی به جای شماتت به واسطهی نزدیکی معنایی، اغلب چیزی شبیه تحسین به واسطهی نزدیکی معنایی است. هدف ارتباطگر این است که اندیشه، محصول یا هدف و انگیزهای را که مردم دوست دارند یا نسبت به آن نگرش مطلوب دارند، پیوند زند.
انتقال ممکن است با استفاده از اشیای نمادی مانند بناها و نمادهای تاریخی روی دهد. همچنین گاهی انتقال از طریق استفاده از موسیقی صورت میگیرد. مثلاً کشیش طرفدار نازیها، کاگلین، عادت داشت پخش رادیویی موعظههای خود را با نواختن ارگ شروع کند. نوای خوش و موزون موسیقی در ذهن مخاطب با سخنان او پیوند پیدا میکرد.
گاهی انتقال میتواند صرفاً از طریق ظاهر شدن دو نفر کنار هم رخ دهد. این نوع انتقال میتواند از طریق عکس خبری، فیلم، بریدهی جراید و... که دو نفر را کنار هم نشان میدهد، به شمار زیادی از افراد برسد.
4. تصدیق: یعنی اینکه شخصی که مورد احترام یا منفور است بگوید فکر، برنامه یا محصول یا شخص معینی خوب یا بد است. تصدیق، فنی رایج در پیکارهای سیاسی است. این تکنیک در پیکارهای سیاسی بسیار مورد استفاده قرار میگیرد. حمایت چهرههای هنری، ورزشی، سیاسی و اقتصادی از کاندیداهای پیکارهای انتخاباتی، برنامهها و کمپینهای اجتماعی، مسئلهای رایج است. برای مثال، طرفداری اوپرا وینفری، مجری معروف آمریکایی، از باراک اوباما یکی از جریانهای خبرساز انتخابات ریاستجمهوری آن کشور بود. طبیعتاً میتوان انتظار داشت این نوع حمایتها در جلب افکار عمومی و سوق دادن طرفداران چهرههای مشهور به سمت کنش مطلوب تبلیغاتگر مؤثر باشد.
5. شیوهی مردم ساده: شیوهای است که با آن سخنگو میکوشد مخاطب خود را متقاعد سازد که افکار وی خوب است، زیرا افکار مردم است، مردم ساده. مثلاً در پیکارهای سیاسی، نامزدها ادعا میکنند مردم را خوب میشناسند، خود از آنها هستند و با زبان آنها سخن میگویند. یا اینکه نامزدی در حال انجام دادن کارهای معمولی مردم، مانند جمع کردن برگهای درختان، بیل زدن باغچه، خرید، آشپزی و... نشان داده میشود. حضور چهرهها یا گروههای سیاسی در شبکههای اجتماعی و انتشار محتواها و تصاویر کمتر رسمی از آنها، برای پیاده کردن این تکنیک است.
6. شیوهی مغالطه: شامل گزینش و استفاده از اظهارات درست و نادرست، مشروح یا مغشوش و منطقی یا غیرمنطقی است؛ به این منظور که بهترین یا بدترین مورد ممکن را برای یک فکر، برنامه، شخص یا محصول ارائه میدهد. مغالطه اساساً با شیوهی تحریف در علم معنیشناسی عمومی یکسان است. این شیوه، انتخاب استدلالها یا شواهدی است که یک نظر را تأیید میکند و چشمپوشی از استدلالها یا شواهدی است که آن نظر را تأیید نمیکند. استدلالهای انتخابشده ممکن است درست یا نادرست باشند.
این شیوه احتمالاً زمانی بیشترین تأثیر را خواهد داشت که استدلالها درست باشند. در سیاست این تکنیک بسیار استفاده میشود. مثلاً زمانی که ژنرال نوریگا، رهبر پاناما، در دههی 90 به آمریکا برده شد، دولت آمریکا عکسی از وی با تیشرتی سبز منتشر کرد که روی آن کارتی مقوایی حاوی مشخصات فردی او بود. وکلای نوریگا این کار را موجب پیشداوری در مورد او دانستند. همچنین در جنگها، طرفین درگیری، فجیعترین صحنههای تلفات، تخریب و... را برای نشان دادن قساوت طرف مقابل نمایش میدهند، در حالی که این تصاویر تنها بخشی از واقعیتهاست.
تکنیک مغالطه بسیار گسترده است و حتی در بسیاری از موارد، با سایر تکنیکها همپوشانی دارد. برخی از روشهای مغالطه عبارتاند از: بایکوت یا کتمان کردن اطلاعات و اخبار، ارائهی آمار ناقص، برجسته نمودن مسائل کماهمیت، اتصال دو خبر غیرواقعی و ساختن خبر واقعی از آن.
آنچه در تکنیک مغالطه مشهود است بازی با واقعیت یا تغییر آن توسط رسانههاست. نادیده گرفتن واقعیت، کمرنگ جلوه دادن واقعیت و بزرگ کردن بخشی از واقعیت، همگی از شیوههای مغالطه است.
با این تعریف، تکنیک دروغ بزرگ را نیز میتوان در این مقوله قرار داد. دروغ بزرگ، اصطلاح و تکنیکی است در پروپاگاندا که اولین بار آدولف هیتلر از آن استفاده کرد و نمایندهی تکنیکی تبلیغاتی در دنیای سیاست است. هیتلر در کتاب «نبرد من» میگوید مردم، شکست آلمان در جنگ جهانی اول را به این دلیل پذیرفتند که یهودیهای دارای نفوذ در مطبوعات، از این تکنیک استفاده کردند. از نظر او، این روش مستلزم آن است که دروغ چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آن قدر گستاخ باشد که چنین بیشرمانه حقیقت را تحریف کند.» شایع است که گوبلز روایت خود از روش دروغ بزرگ را بدون نسبت دادن آن به یهودیها و یا متفقین، مورد استفاده قرار میداد. این روایت بدون منبع شایعترین نمونهی استفاده از دروغ بزرگ است و بر اساس آن معمولاً فرض گفته میشود که گوبلز خود مبدع تکنیک دروغ بزرگ بوده است.
7. همرنگی با جماعت: مضمون همرنگی با جماعت این است که همه (حداقل همهی ما) این کار را انجام میدهند. تبلیغاتکننده به این وسیله میکوشد ما را متقاعد سازد همهی افراد گروهی که ما به آن تعلق داریم، برنامهی او را میپذیرند و باید ما هم از جماعت پیروی کنیم و بپریم سوار واگن شویم. همرنگی با جماعت اغلب در جنگ برای متقاعد کردن مردم به کار گرفته میشود.
مؤسسه تحلیل تبلیغات اثربخشی شیوههای فوق را مشخص نکرده است. ظاهراً این مؤسسه اثربخشی این شیوهها را پذیرفته و نیازی به پژوهش پیرامون آن نمیدیده است. در مورد میزان اثربخشی شیوههای مذکور در دوران کنونی، تردیدهای فراوانی وجود دارد؛ اما این مسئله را نمیتوان انکار کرد که این شیوهها در دورهی آلمان نازی به علت انحصار تبلیغاتی حکومت نازی و جفتوجور شدن تبلیغات با رعب و وحشت موفق بود. اگر همسایهای نظر مخالفی اظهار میکرد، ممکن بود نیمهشب ناپدید شود و دیگر هرگز دیده نشود. جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازی، گفته است اگر تبلیغات واقعاً اثربخش باشد، همیشه باید شمشیری پشت سرش باشد.
این نوع تأثیرات تنها در شرایط انحصار رسانهای قابل تصور است. در دورههای بعد، با افزایش تعداد رسانهها، محققان عوامل میانجی را در فرآیند تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در نظر گرفتند و از تأثیرات محدود و مشروط سخن به میان آوردند.
پروپاگاندا در رسانههای جمعی
امروزه پروپاگاندا بخش پایداری از کوشش هر دولت و حزب سیاسی یا سازمانهای غیررسمی را تشکیل میدهد. دولتها با تأسیس ارگانهایی با نامهای گوناگون مانند وزارت تبلیغات، ادارهی نشر و توسعهی ارزشها و اندیشهها، سازمان انتشارات و تبلیغات و غیره، فعالیتها و تلاشهای تبلیغی خود را در جهتدهی افکار عمومی و مشروعیتبخشی اعمال دولت نهادینه کردهاند.
هرچند تفاوتهایی بین پروپاگاندا، پیکارهای تبلیغاتی انتخاباتی، دیپلماسی عمومی و دیپلماسی دیجیتال وجود دارد؛ اما گاهی در عمل، مرزهای بین این حوزهها چنان در هم آمیخته میشود که تشخیص آنها دشوار میگردد. اصولاً تکنیکها و روشهای مشابهی در همهی این حوزهها جریان دارد.
برخی از کارکردهای پروپاگاندا عبارتاند از: حفظ نظم موجود، پیشبرد برنامهها و اهداف حکومتها، حفظ امنیت ملی، تلاش برای جلب و بسیج افکار عمومی، تخریب و تضعیف رقبا، مخالفان یا دشمنان، کنترل و مدیریت افکار عمومی در زمانهای خاص مانند انتخابات، بحران، جنگ و...
شبکههای رادیویی، تلویزیونی و ماهوارهای و خبرگزاریها و مطبوعات بینالمللی در چند دههی گذشته، پروپاگاندا را به فراتر از مرزهای جغرافیایی کشورها گسترش دادهاند. در عصر کنونی، رسانهها اصلیترین کانالهای انتقال و دریافت پیامهای سیاسی هستند. امروزه سیاست، رسانهای شده است. بخش اصلی ارتباط مخاطب با رویدادها، شخصیتها، گروهها و احزاب سیاسی، با واسطهی رسانههاست و رسانهها سازندهی تصویر ذهنی مخاطبان هستند. آنچه توسط رسانه دیده شود و پوشش داده شود، به احتمال زیاد، توسط مخاطبان نیز دیده میشود و هر آنچه توسط رسانهها نادیده گرفته شود یا فراموش شود، شانس کمتری برای طرح در افکار عمومی دارد. امروزه سخن از بحرانهای فراموششده وجود دارد؛ بحرانهایی که چون توسط رسانهها دیده نمیشود، در افکار عمومی جهان نیز مطرح نمیشود.
دولتها و گروهها و احزاب سیاسی در تلاش هستند از همهی ظرفیتهای رسانههای جمعی همچون مطبوعات، رادیو، تلویزیون، ماهواره، اینترنت، سینما و... برای بیان ایدهها و اندیشههای خویش به مخاطبین استفاده کنند و برای دستیابی به قدرت بیشتر، با جلب رضایت مردم و همراهی آنها میکوشند. بدیهی است برای برنامهها و اقدامات کلان سیاسی، نیاز به استفادهی گسترده و متنوع از رسانههای جمعی وجود دارد تا تمام طیفهای مخاطبان پوشش داده شوند. در این زمینه، هر کدام از رسانهها، کارکردهای متفاوتی دارند، رسانههای چاپی، محتواهای پوشش دادهشده در سایر رسانهها، مانند رادیو و تلویزیون را با جزئیات و تفصیل بیشتری پوشش میدهند. یا اینترنت با فضایی تعاملی، دامنهای متنوعتر و وسیعتر از مسائل را پوشش میدهد. بنابراین در کارزارهای تبلیغاتی امروزی، مجموعهای از رسانههای سنتی و جدید در تعامل با همدیگر به تحقق اهداف و مقاصد تبلیغاتگران یاری میرسانند.
تصور برخی در مورد پروپاگاندا این بوده است که امکان پروپاگاندا در نظامهای رسانهای کشورهای غربی غیرمحتمل است. با این حال، هرمن و چامسکی این تصور را به چالش کشیدند و نسبت به آن تردیدهای اساسی مطرح کردند. کار آنها در کتاب «تولید رضایت» یکی از مهمترین آثار درباره پروپاگانداست. این اثر بخشی از پیچیدگیهای پروپاگاندا و ابعاد و ظرافتهای آن را در کشورهای دموکراتیک نشان میدهد. آنها این عقیدهی مطلق را که رسانهها در آمریکا بیطرف هستند به چالش میکشند. از نظر آنها، حتی رسانههای نخبه، مانند «نیویورک تایمز»، «تایمز» و «نیوزویک» و شبکههای تلویزیونی مانند سیبیاس نیز از این قاعده مستثنی نیستند و به نوعی به عنوان وسایل پروپاگاندا مطرح میشوند.
وقتی پوشش رسانههای آمریکا از جنگ اخیر عراق را بررسی کنیم، در بیشتر موارد، مدل چامسکی و هرمان به شکل مستقیم مرتبط است. برای مثال، آنها برخورد دوگانه با قربانیان را به عنوان قربانیان باارزش و کمارزش خشونت، به عنوان یکی از خصوصیات پروپاگاندا مشخص کردهاند. آنها عقیده داشتند افرادی که در حکومتهای دشمن قربانی خشونت میشوند قربانیان باارزش هستند، در حالی که کسانی که به وسیلهی حکومت یا کشورهای متحدش قربانی همین بدرفتاری یا بدتر از آن شوند قربانیان کمارزش خواهند بود. یکی از نکاتی که جنگ عراق را از سایر جنگها، مانند جنگ جهانی دوم و ویتنام، متمایز میکرد این بود که حتی سربازان کشتهشده یا زخمی ارتش آمریکا در میان قربانیان کمارزش قرار میگرفتند و با آنها به روشی کمینه (انتشار کمترین اطلاعات در مورد آنها) و محرمانه برخورد میشد. برای مثال، برنامهی «نایت لاین» شبکهی تلویزیونی «ایبیسی» در آوریل 2003، برنامهای از اعلام اسامی کشتهشدگان روز در جنگ داشت که با تصاویر چهرهی آنها همراه شده بود. برنامهها به شکلی تنظیم شده بود که به تضعیف تلاشهای آمریکا در عراق منجر نشود. در حقیقت اگر آن را با تصاویر قهرمانان جنگهای دیگر، که اقدامی برای کمینه کردن بود، مقایسه کنیم (مثلاً جنگ مدنی)؛ عکسهای پیکر سربازان کشتهشده بسیار هیجانانگیز و شوکهکننده بود، در مقایسه با گزارش تشریفاتی و کمینهی شبکهی «ایبیسی»دربارهی عراق.
با وجود اینکه حداقل آمار قابل دسترسی دربارهی کشتهشدگان جنگ عراق وجود داشت، روزنامهنگاران ادعای سخنگوی ارتش را مبنی بر اینکه محاسبهی کشتهشدگان غیرنظامی عراقی غیرمسئولانه است، به خاطر مشکلات تخمین درست که تحت تأثیر دامنهی گسترهای از متغیرهاست که نگه داشتن یک آمار دقیق را غیرممکن میکند، به چالش نکشیدند.
وقتی محققان دانشگاه جان هاپکینز و دانشگاه المسطنسریه، دو تحقق مجزا پیرامون تلفات جنگ عراق انجام دادند و به این نتیجه رسیدند که جنگ زندگی 650 هزار نفر را از بین برده است، نتایج تحقیقشان به شکل گستردهای در رسانههای آمریکا، جدا از اشارات کوتاه روزنامههای «نیویورک تایمز» و «واشنگتن پست» که ادعا کرده بودند گزارش، ساختگی، با انگیزههای سیاسی و.. است، نادیده گرفته شد. حال اینکه این پژوهشگران از روشهای علمی معتبری استفاده کرده بودند که قبلاً برای محاسبهی تلفات در سایر مناطق جنگی، بهترین روششناسی قلمداد شده بود.
به طور خلاصه، جنگ در عراق مقدار زیادی از شواهد را نشان داد که اطلاعات عرضهشده در رسانههای آمریکا، واقعیت را تحریف کرده و این تحریف مبنایی برای درجهی حمایت عمومی از جنگ بوده است؛ حتی اگر این حمایت کاهش یافته باشد. بنابراین این جنبهها از مدل چامسکی و هرمان هنوز مرتبط و مهم هستند.
نتیجهگیری
ویژگیهای منحصربهفرد رسانههای جدید امروز فضای تبلیغات را تغییر داده است. دولتها، احزاب و گروههای رسمی تنها تولیدکنندهی محتوا نیستند و دیگر کنترل جریان اطلاعات به شکل مطلق در اختیار آنها نیست. حضور افکار عمومی در این رسانهها پُررنگتر شده است. در جریان بهار عربی، رسانههای جدید نقشآفرینی کردند؛ هر چند تعیین میزان تأثیرات واقعی آنها نیازمند پژوهش است، اما این رسانهها کارکردهایی مانند بسیج عمومی مردم، بازتاب فساد و ناکارآمدی حکومتهای وقت، نمایش مشکلات و بحرانهای اجتماعی داشتند.
علیرغم قابلیتهای گستردهی تکنیکی و محتوایی رسانههای جدید برای ارتباطات دوسویه و برابر، هنوز پرسشها و نگرانیهای کلاسیک دربارهی آنها مطرح است و مصداق دارد؛ چه کسی این رسانهها را اداره میکند؟ رسانههای جدید چگونه باید سازمان داده شوند تا نهادها و فرآیندهای دموکراتیک را تقویت کنند؟ چه محتواهایی امکان طرح در فضای این رسانه را پیدا میکنند؟ چه کسانی امکان توسعهی این تکنولوژیها و رسانهها را دارند؟
کنترل، موضوعی اساسی است؛ زیرا احتمال دارد تکنولوژی ارتباطی به منافع کسانی که کاربرد آن را کنترل میکنند خدمت کند. در این مورد، چهار دیدگاه متفاوت وجود دارد؛ دیدگاه اول عقیده دارد تکنولوژی در نهایت تحت کنترل نیازها و اولویتهای عموم قرار دارد و توسط فرآیندهای عادی بازار در متن و چارچوب نهادهای دموکراتیک عمل میکند. دیدگاه دوم استدلال میکند رسانههای جدید بر اثر درخواستهای نظامی صنعتی به پیش میروند تا نیازهای ارتباطی عموم. دیدگاه سوم معتقد است تکنولوژی با کشمکش گروههای رقیب نخبگان شکل میگیرد و دیدگاه چهارم به تکنولوژیهای ارتباطی به عنوان منابعی قابل انعطاف نگاه میکند که میتوانند تحت کنترل ائتلاف مسلط منافع در درون یک سازمان یا اجتماع درآیند. این تکنولوژیها، قدرت گروههای قبلاً نیرومند را افزایش میدهند (هیملویت، 1376: 19).
در هر حال، انتقاد بزرگی به رسانههای جدید وارد است و آن این است که فرهنگهای بصری و تکنولوژی دیجیتال، به میزان قابل توجهی شانس کنترل سیاسی و مردمفریبی را بالا میبرند. از دیگر تغییراتی که سیاست دچار آن شده است، میتوان به افزایش شخصیسازی سیاست اشاره کرد. این بدین معنی است که سیاستمداران بیش از این نمیتوانند بر یک مجموعه از علایق و هویتها تکیه داشته باشند. همهی اینها بدان معناست که سیاست کمتر به عنوان یک فرآیند عقلانی، تجزیه و تحلیل میشود؛ بلکه بیشتر به عنوان یک سری حرکات نمادین که ما به آنها واکنش نشان میدهیم، عمل میکند (اکسفورد وهاگینز، 1387).
رسانههای جدید نوید ارتباطی دوسویه و تعاملیتر را میدهند؛ اما هنوز کسانی که در جهان واقعی کنترل منابع را در دست دارند، در فضای مجازی نیز قدرت برتر را دارند. بنابراین میتوان انتظار داشت تکنیکهای تبلیغاتی از رسانههای سنتی به رسانههای جدید منتقل شود؛ اما با سرعت نشر و تکثیر بیشتر، هزینهی پایینتر و داعیهی کاربرمحور بودن و تعاملی بودن محتواها.(*)
منابع:
- بری اکسفورد و ریچارد هاگینز (1387)، رسانههای جدید و سیاست، ترجمهی بابک دربیکی، نشر پژوهشکدهی مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
- ورنر سورین و جیمز تانکارد (1384)، نظریههای ارتباطات، ترجمهی علیرضا دهقان، انتشارات دانشگاه تهران.
- محمد سلطانیفر و شهناز هاشمی (1382)، پوشش خبری، سیمای شرق.
- مهدی محسنیانراد (1384)، ایران در چهار کهکشان ارتباطی، تهران، انتشارات سروش، اول.
- نصر صلاح (1380)، جنگ روانی (کلامی)، ترجمهی محمود حقیقت کاشانی، تهران، سروش.
- گابریل ویمن (1383)،چگونگی استفادهی تروریسم مردن از اینترنت، ترجمهی امیرمسعود صادقبیگی، فصلنامهی فرهنگ و فناوری.
- هیملویت هایدتی (1376) ارتباطات سیاسی و رسانههای جدید، ترجمهی علی کسمایی، فصلنامهی رسانه، شمارهی 29.
http://en.wikipedia.org/wiki/New_media
- Marlin، Randal (2002) Propaganda and the Ethics of Persuasion،boradvewpress
-Rampton،Sheldon) 2007(Has the Internet Changed the Propaganda Model?http://www.prwatch.org/node/6068
سید یاسین ابراهیمی
انتهای متن/