خبرگزاری فارس، سید یحیی یثربی(عضو هیأت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی): من با دکارت موافقم که عقل در میان انسانها عادلانه تقسیم شده است، به گونهای که هیچ کس از سهم خود ناراضی نیست. اما، مشکل جایی است که انسانها تصمیم میگیرند عقل خود را به کار ببرند. منظور من آن است که مشکل عقلانیت را در جامعه، مخصوصا در میان متفکران توضیح دهم.
دین ما یک دین عقلانی است و دانش و فلسفه نیز برپایه عقل استوارند. اگر در دیگر جوامع اسلامی با عقلانیت از نظر مواضع کلامی موافقت نمیشود، در جامعه ما از نظر کلامی و فلسفی بر ارج و اعتبار عقل تأکید میشود. اساتید ما، چه در دانشگاهها و چه در حوزه، طرفدار عقلانیت بوده و از آن دفاع میکنند.
تا اینجا امری مطلوب و پسندیده است، اما با این همه تأکید بر عقلانیت، میبینیم چنان که باید و شاید از خرافات فاصله نگرفتهایم؛ به تحول فکری دست نیافتهایم؛ علوم انسانی ما در حد نیاز جهان امروز رشد نکرده است؛ منطق، معرفتشناسی، روش و فلسفهمان امروزی نیست؛ مدیریت جامعهمان از اقتصاد گرفته تا فرهنگ، از ساماندهی لازم برخوردار نیست؛ روابط ما در داخل و خارج از نظر اظهارات و رفتار، چنان که شاید، به سامان نیست؛ ساماندهی جامعه اسلامیمان در جهت عدالت اجتماعی و رفاه و آرامش مردم رضایت بخش نمیباشد؛ آموزش و پژوهشمان در شأن عصر جدید نیست؛ و صدها مشکل ریز و درشت دیگر، با اینکه در این کشور همه امکانات مادی و معنوی لازم را جهت رسیدن به شرایط مطلوب در اختیار داریم.
جای این پرسش است که چرا عقلانیت، گره کار دیگران را گشوده، ولی برای ما کارآیی نداشته است؟
به نظر من، مشکل اصلی ما در اینجاست که عقلانیت ما به گونهای است که باید بیاثر باشد. جامعه فکری ما خود را در زمره عقلگرایان میشمارد، ولی با مشکلی روبروست که عقلانیتش را بیاثر میکند! برای روشن شدن مطلب باید به نکته ظریفی توجه داشت و آن اینکه عقلانیت بر دو قسم است؛ فعال و منفعل! متفکران ما توجه ندارند که عقلانیت آنان از نوع عقلانیت منفعل است، در نتیجه دارای تأثیر لازم نیست.
اینک این دو قسم عقلانیت را کمی توضیح میدهیم:
الف – عقلانیت فعال:
در چنین عقلانیتی، انسان خرد خود را به کار انداخته، با عقل و اندیشه خود به نتیجهای میرسد. این عقلانیت، دور از تعصب بوده و فعال و اثرگذار میباشد. چنین عقلانیتی طبعاً به نقد هم میپردازد، زیرا نگاه دور از تعصب با نقد چندان فاصلهای ندارد، میتواند برخی از مطالب را بپذیرد و برخی را که از توجیه درستی برخوردار نیستند، نپذیرد. چنین عقلانیتی حتماً به تولید علم هم میپردازد، زیرا نگاه دور از تعصب، چنانکه گفتیم همان نقد است و نقد انسان را با کاستی ها آشنا ساخته و مشکلات را مشخص میکند. آنگاه عقلانیت فعال، برای جبران این کاستیها و حل مشکلات به پژوهش میپردازد و همین پژوهش هدفدار است که به نظریهپردازی و تولید علم میانجامد. در نتیجه، عقلانیت فعال، تحول ایجاد می کند و جامعه را در مسیر تعالی و تکامل پیش میبرد.
ب – عقلانیت منفعل:
عقلانیت منفعل، حالتی از عقلگرایی است که در آن انسان خود را طرفدار عقل و عقلانیت میداند و مدام از عقل دم میزند، اما در عمل عقل خود را به کار نمیبرد. بلکه، عقل او به ابزاری تبدیل می شود که عوامل مختلف، این ابزار را به کار میگیرند! به عبارت دیگر، عقل کار میکند، اما برای دیگران، به فرمان دیگران و با دست و پای دیگران!
عقل به جای آنکه خود تصمیم بگیرد و فرمان حرکت بدهد، از عوامل دیگر فرمان میبرد و تسلیم آنان میشود. اکنون باید دید عواملی که عقل منفعل را در اختیار میگیرند، کدامند؟
اگر عقل، حالت انفعال داشته باشد، ممکن است عوامل گوناگونی از آن بهره بگیرند. برای نمونه به چند مورد از این عوامل اشاره میکنیم:
تربیت: معمولاً هر انسانی تحت تأثیر افکار پدر و مادر و خانواده و محیط خویش است. به همین دلیل، وقتی بالغ شد، آنچه را در دوران کودکی آموخته است، بسیار جدی میگیرد و در نتیجه تحت نفوذ این عقاید و باورها عقل خود را در اختیار باورهای سنتی و تربیتی خود قرار میگیرد و تا پایان عمر به آنها وفادار می ماند. او هرگز به خود اجازه نقد و ارزیابی آنها را نمی دهد.
تقلید: بیشتر انسانها، عقل خویش را در اختیار افکاری میگذارند که در حقیقت مطالب بزرگان را به صورت تقلید میپذیرند و هرگز عقل خود را به کار نمیگیرند. در چنین عقلانیتی انسان دنبالهرو و مقلد عقلانیت دیگران است! مثلاً مطالب ابن سینا را میخواند و آنها را دربست میپذیرد. از آنجا که ابن سینا طرفدار عقل و عقلانیت میباشد، این پیرو و مقلد نیز، خود را طرفدار عقل و عقلانیت میشمارد. این گونه عقلانیت فعال نیست! یعنی نمیتواند تولید نظریه جدید کند، تنها بر نظریات گذشتگان تکیه میزند و نسبت به آنها تعصب میورزد. چنین عقلانیتی از نقد متنفر است، زیرا نقد را اهانت به مرجع تقلید خود میشمارد!! بنابراین، همیشه تکرارکننده و شارح آثار دیگران میماند و اگر هم اظهار نظری بکند، در حد حاشیه و تعلیقه خواهد بود و سخن و دانش جدیدی نخواهد داشت!
برای مثال، فیزیک ارسطو برای بیست قرن فیزیک جهان بود و امثال ملاصدرا و ابن سینا همان فیزیک ارسطو را بر اساس دیدگاههای وی پذیرفته بودند. اینها در مطالعات فیزیکی بر عقل تکیه داشتند، اما عقل آنان جنبه منفعل داشت، یعنی خودشان فعال نبودند! بلکه مطالب دیگران را نقل و شرح کرده، آموزش میدادند. به همین دلیل، عقلانیت آنان بارور و اثرگذار نبود. اما، عدهای از چند قرن پیش عقل خود را به کار گرفتند و طبیعت را بازنگری کردند. نتیجه این کار همین شد که فیزیک ارسطو کنار گذاشته شد و فیزیک جدید جای آن را گرفت. در فلسفه و منطق و روش درست تفکر نیز، مشکل ما همین عقلانیت منفعل است که با عقل دیگران پیش میرویم و عقل خود را به کار نمیگیریم! هزار بار تکرار میکنیم که عنصر چهار عدد است، اما هرگز به بازنگری طبیعت نمیپردازیم که ببینیم آیا عنصر چهارتاست یا بیشتر و یا کمتر!
روش نادرست آموزش: آموزش در جامعه ما از دوران ابتدایی تا آخرین مراحل دانشگاهی به گونهای است که عقلانیت منفعل را در وجود شخص نهادینه میکند. زیرا، از همان آغاز، فردیت شخص را نادیده گرفته و به وی فرصت اظهار نظر نمیدهد! بلکه، همیشه آنان را به حفظ مطالب دیگران وا میدارد.
گذشتهگرایی و تجلیل گذشتگان: ما در سنت خویش می اندیشیم که بزرگان گذشته آنقدر بزرگ هستند که هرچه باید انسان بداند، دانسته اند. چنانکه دانایی آنان از نظر کمیت و کیفیت هیچ نقصی نداشته و ندارد! بدیهی است که چنین تفکری ما را از فعال کردن عقل بینیاز کرده و در زیر سلطه و قیومیت پیشینیان نگه میدارد. به قول کانت، ما از نظر طبیعی بالغ میشویم، اما به خاطر همین مسائل خود را با اختیار خود از استقلال بیبهره کرده، در قیومیت دیگران نگه میداریم. به همین دلیل، به جای پژوهش شخصی، همیشه راوی اقوال و افکار پشینیان هستیم و میاندیشیم که هر شاگردی باید در سایه استادش زندگی کند و در نهایت بتواند مطالب استاد خویش را بیاموزد! به همین دلیل، همیشه برای ما گذشته از آینده غنیتر است، در صورتی که باید آینده ما مکمل گذشتهمان باشد، ولی ما به خود چنین جرأتی نمیدهیم که گذشته را ناقص شمرده و به تکمیل آن بکوشیم.
تعصب و تقدیس: مطالب سنتی، گاهی با گذشت زمان حالت تقدیس پیدا کرده و هر کس نسبت به آنها گرفتار تعصب میشود. این تعصب، نه تنها به شخص، بلکه به پدر و مادر، قوم و قبیله، دین و مذهب، جامعه و میهن، معلمان، اساتید و بزرگان تاریخ و فرهنگ وی وابسته است. لذا، بیاعتنایی و گستاخی نسبت به آن، به منزله بیاعتنایی و گستاخی نسبت به همه این اشخاص و نهادهای محترم و مقدس است. در نتیجه، عقل انسان در اختیار این باورهای تقدیس شده و مورد تعصب، قرار گرفته و به خود اجازه گستاخی نمیدهد.
انس: مىگویند انسان از انس مشتق است و انس ویژگى برجسته انسان است. تجربه هم این موضوع را تأیید مىکند. انس انسان با افسانه، به یک شخص و یا یک نسل محدود نبوده، از مرز تاریخ و زندگى اجتماعى هم فراتر مىرود. بنابراین اگر این موجود انس گیرنده، نتواند از مأنوس دیرین خود جدا شود و اگر روزى هم جدا شد، دچار بحران و ناآرامى گشته، بازهم به آغوش همدم مهربان و دیرینه خود باز گردد، زیاد بیراهه نرفته است.
انسان به آداب و رسوم و فکر و فرهنگ سنتی خود در طول زندگی اش انس میگیرد. به گونهای که جدا شدن از آن، برایش دشوار میگردد. در نتیجه، عقل و اندیشه خود را در خدمت آنها قرار میدهد و گاهی فکر می کند که پذیرفتن این مسائل در ذات هر انسانی هست. مثلاً یک مسیحی انس گرفته با تثلیث فکر میکند که فطرت هر انسان سالمی تثلیث را با خود دارد.
جاذبه مال و جاه: حکما میگفتند دانایی با دنیادوستی نمیسازد. آنان که دلباخته جاه و مال هستند، تمام عقل و اندیشه خود را در مسیر کسب جاه و مال قرار میدهند، در نتیجه به درک حقایق و تکمیل معلومات خود اهمیت نمیدهند. از این رو، کار اصلی آنان کاسبی خواهد بود، چنانکه عده زیادی از اساتید و علمای ما به این مشکل مبتلا میباشند و فرصتی برای اندیشیدن در قلمرو علوم و معارف ندارند.
محیط: از جمله عوامل محیطی اثر گذار بر عقلانیت انسان عبارتند از: ساختار اجتماعی و فرهنگی متصلب (فرهنگ بسته)؛ هزینه بالای نواندیشی و یا باز اندیشی در باورهای عمومی؛ واکنشهای قهرآمیز دیگران؛ ضعف در فرهنگ گفتوگو و محدود بودن فضای دیالوگ و برخورد افکار و عقاید؛ اجبار در همرنگی با جماعت و چون دیگران زیستن؛ ارزش پایین تفکر انتقادی و عدم مهارت در به کارگیری آن؛ پایین بودن ارزش دانایی و معرفت؛ مشوش و مغشوش بودن عرصه شناخت؛ زیستن بیخبرانه در یک پارادایم و فضای فکری بسته(بن بست اعتقادی). همه اینها عقل انسان را از فعال بودن بازداشته و به سکوت و سکون و تبعیت و فرمانبرداری وا میدارند.
استعداد یا ویژگیهای شخصیتی: گاهی کاستیهایی در شخصیت افراد، زمینه را برای عدم فعالیت عقل ایشان آماده میسازد، از آن جملهاند: ضعف در نحوه درست اندیشیدن، تلقین پذیر بودن، ضعف تعهد عقلی در پذیرش باورها، فقدان اراده برای به کارگیری عقل و اندیشه.
چه باید کرد؟
به نظر من، راه رهایی از بن بست عقلانیت انفعالی آن است که:
برای فعال کردن عقل خود، صادقانه بکوشیم. هر کدام از ما بر آن کوشد که خرد خود را به کار اندازد و از قیومیت پیشینیان بیرون آید و به قول کانت جرأت اندیشیدن داشته باشد.
به دیگران فرصت بدهیم. خواه بتوانیم عقل خود را فعال کنیم یا نه، وظیفه خود بدانیم که مانع فعالیت عقلانی دیگران نشویم و کسانی را که به خود جرأت اندیشیدن میدهند، تحقیر و یا تکفیر نکنیم.
تا میتوانیم از نقد استقبال کنیم و با بهانههای گوناگون، نقد را نامشروع و برخلاف ادب و ارزش ندانیم. زیرا، نقد، عقل انسان را به فعالیت وا میدارد. بنابراین باید به نقد فرصت داده و نیز از نقد آن نقد دریغ نورزیم تا با برخورد عقاید و افکار جامعه مان عقل خود را از حالت انفعال رها سازد.
انتهای پیام/