اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

دفاتر منطقه ای

«و کوهستان به طنین آمد» رمانی سرشار از عشق به همنوع

«و کوهستان به طنین آمد» نوشته «خالد حسینی» رمانی فراموش نشدنی، سراسر احساس و شور درباره عشق، درباره توجه به همنوع و درباره طنین تصمیم‌های ما در سرنوشت نسل‌های بعدی است.

«و کوهستان به طنین آمد» رمانی سرشار از عشق به همنوع

به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، رمان «و کوهستان به طنین آمد» نوشته «خالد حسینی» نویسنده چیره دست افغانستانی دارای داستانی جذاب و خواندنی است.

«و کوهستان به طنین آمد»، با چشم انداز وسیع و داستان سرایی حکیمانه و سرشار از مفاهیم انسانی‌اش، رمانی عمیقا گیرا و دلرباست که درک ژرف خالد حسینی را از تعهداتی که ما و زندگیمان را شکل می‌دهد نمایان می‌کند.

داستان با پیوند تاثیرگذار و بی مانند خواهر و برادری بی مادر در یکی از روستاهای افغانستان آغاز می‌شود. عبدالله، برادر بزرگ، برای پری دوساله بیش از آنکه برادر باشد حکم مادر را دارد و پری کوچولو برای عبدالله ده ساله همه چیز است.

اتفاقی که برای آن دو روی می‌دهد و ماجراهای کوچک و بزرگی که در زندگی افراد دیگر به طنین می‌آید گواهی است بر پیچیدگی زندگی.

نویسنده در این رمان چند نسلی که نه تنها به والدین و فرزندان بلکه به روابط برادران و خواهران، عمو زاده‌ها و دایی زاده‌ها، مستخدمان و سرایداران نیز می‌پردازد، مهرورزی‌ها، جریحه دار کردن‌ها، فداکاری‌ها، خیانت‌ها و وفاداری‌ها را بازگو می‌کند؛ نشان می‌دهد که گاهی چطور از رفتار نزدیکترین کسانمان شگفت زده می‌شویم، آنه هم درست در لحظاتی که بیشترین اهمیت را دارند.

داستان با دنبال کردن شخصیت‌ها و انشعاب زندگی‌هایشان و عشق‌ها و تصمیماتشان در سراسر جهان از کابل تا پاریس، از سانفرانسیسکو تا جزیره تینوس در یونان، آرام آرام گسترش می‌یابد و با پیش رفتن هر صفحه و پیچیدگی‌های احساسی داستان را به نمایش می‌گذارد.

خالد حسینی با نگاشتن کوهستان به طنین آمد و بهره بردن از همان غرایز چشمگیر و بینش فلسفی بادبادک‌باز و هزار خورشید تابان دیگر بار ثابت کرده که قصه گویی مادر زاد است.

بخش‌هایی از این رمان جذاب را می‌خوانیم:

عبدالله با خوشحالی دور پری می‌چرخید. کل روز سایه پری را دنبال می‌کرد، پاشنه پایش را بو می‌کشید و شب‌ها که راهشان جدا می‌شد، درمانده و بی‌کس پشت در ولو می‌شد و منتظر صبح می‌ماند.

«عبدالله؟»

«بله؟»

«می‌شود وقتی بزرگ شدم، با تو زندگی کنم؟»

عبدالله خورشید را نگاه کرد که مانند نارنج تازه از درخت پایین افتاده‌ای سقلمه زنان جای خود را در افق باز می‌کرد. «اگر بخواهی. اما فکر نکنم دلت بخواهد.»

«چرا، می‌خواهد.»

«آن موقع دلت می‌خواهد برای خودت خانه داشته باشی.»

«اما می‌توانیم همسایه باشیم.»

«شاید»

«جای دوری که زندگی نمی‌کنی.»

«اگر از دستم خسته شوی چه؟»

پری با آرنج به پهلوی عبدالله سقلمه‌ای زد و گفت: «نمی‌شوم.»

عبدالله خنده‌ای کرد و گفت: «باشد، خیلی خوب»

«نزدیکم می‌مانی؟»

«آره»

«تا وقتی پیر شویم.»

«پیر پیر»

«برای همیشه»

«آره برای همیشه».....

انتهای پیام/ز

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول