به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، انقلاب اسلامی سال 57 ایران یکی از نادر انقلابهایی بود که مردم مخالف حکومت شاهنشاهی با تظاهرات و مخالفتهای بدون درگیری مسلحانه، آن را سرنگون ساختند.
مخالفان رژیم در تظاهرات علیه اقدامات ظالمانه شاه مستبد شعار میدادند و نیروهای ارتش برای سرکوب آنها با تیراندازی برخی را شهید و جانباز کردند.
مردم قزوین هم همانند بسیاری از شهرهای کشور که هم پای رهبر فرزانهاش به میدان آمدند تا ریشهی استکبار را با سرنگونی رژیم ستم شاهی بخشکانند، حضوری موثری داشتند.
آن روزها همه آمده بودند تا پایداری اسلام و انقلاب را در این سرزمین فریاد بزنند و در این میان بودند عزیزانی که نشان جانبازی را بر سینههای خود حک کردند.
اکنون بعد از گذشت 36 سال بازگو کردن خاطرات شهدا یکی از نیازهای ضروری جامعه امروز است تا نسل جوان بدانند که مردم سال 57 در برپایی انقلاب اسلامی چه زحماتی کشیدهاند.
همچنین آنهایی که در آن زمان نبودند بدانند شهدا و جانبازان که نیروهای انقلابیاند، چه فداکاری و جانفشانی در برپایی انقلاب کردهاند تا در دفاع از ارزشهای اسلام مصمم باشند.
در این راستا گفتوگویی با یکی از مبارزان انقلابی در قزوین ترتیب دادیم که از نظرتان میگذرد.
فارس: خودتان را معرفی کنید؟
علی اوسط طاهری از جانبازان 35 درصد انقلاب اسلامی هستم، اکنون 82 ساله، بازنشسته و در خانه هستم، زیاد به دلیل مجروحیتم نمیتوانم راه بروم و برای تأمین نیازهای ضروری زندگیام با عصا به بازار میروم.
فارس: نحوه جانبازی خود را در دوران انقلاب اسلامی برایمان تشریح کنید.
45 ساله، متأهل و دارای 6 فرزند بودم که همیشه در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکردم.
یادم هست دیماه سال 57 بود، با شرکت در تظاهرات، به همراه مردم علیه رژیم شاهنشاهی در خیابانهای قزوین شعار میدادیم، تا به فلکه سپه رسیدیم، نیروهای ارتش در این فلکه برای سرکوب ما، شروع به تیراندازی کردند، ما هم برای نجات دادن جانمان از دست آنها در حال فرار کردن به سمت خیابان راهآهن بودم که به ابتدای کوچه جنب مسجد طاق بهلول رسیدم، در همانجا تیر اسلحهی یکی از ماموران به پای راستم اصابت کرد، از شدت حادثه زمین افتادم و بیهوش شدم و هیچ چیز نفهمیدم.
فارس: یادتان هست، بعد از مجروح شدن چگونه شما را به بیمارستان بردند؟
بعد از مجروح شدنم بیهوش شدم و هیچ چیز نفهمیدم ولی بعدها یکی از بستگانم برایم تعریف میکرد که بعد از بیهوشی شما، یک خانم با روسری یا یک سرباز با دستمالی پایم را بست تا از شدت خونریزی آن جلوگیری کند، سپس نیروهای انقلابی مجروحان را به بیمارستان بوعلی منتقل کردند.
فارس: وضعیت بیمارستانها در آن زمان چگونه بود؟
باید بگویم آن زمان در بیمارستان امکانات دارویی خوبی نبود و تعداد پزشک نیز محدود بود به همین دلیل مداوای بیماران و مجروحان به کندی پیش میرفت.
البته ناگفته نماند، نیروهای ارتش نیز با سرکشی به بیمارستانها هر فرد تیر خورده انقلابی را میکشت به همین دلیل، پزشکان و پرستاران انقلابی آنها را قاطی بیماران تصادفی میکردند و برای مثال به آنها میگفتند که پایشان بر اثر سانحه مجروح شده است.
فارس: در کدام بیمارستان بستری شدید؟ روند درمان شما چگونه بود؟
بنده که برای مداوا در بیمارستان بوعلی منتقل شدم، بعد از معاینه و عمل جراحی پزشک به هوش آمدم و نیروهای انقلابی بلافاصله از ترس ارتش، مرا به خانهای که روبروی بیمارستان بود، بردند.
صاحب آن خانه گفت شما مثل برادرم هستید و هرچه میخواهید و نیازتان است، تعارف نکنید و بگوید تا برایتان تامین کنم، به غیر از من، نزدیک به هفت نفر دیگر نیز در آن خانه تحت مراقبت بودند.
از آنجا برای مداوای کامل به بیمارستان لقمانالدوله اطعم در تهران رفتم و پزشک بیمارستان پایم را جراحی کرد و از اتاق عمل بیرون و بعد از ساعتی به هوش آمدم، شب شد و فردای آن روز عید 58 بود و من در کنار خانوادهام نبودم از این موضوع خیلی ناراحت بودم و اشک از چشمانم جاری میشد.
پزشکم با دیدن چهره اندوهگینم گفت چرا ناراحتی؟ گفتم شب عید همیشه در کنار فرزندانم بودم ولی اکنون دور از آنها هستم گفت خوشحال باش شما در برپایی انقلاب اسلامی با تحمل درد مجروحیت نقشآفرین بودید، الان هم تنها نیستی ما در کنارت هستیم با شنیدن این سخن تا حدی قلبم آرام شد و شاد شدم.
فارس: خاطرهای از دوران بستری شدنتان در بیمارستان برایمان بگویید.
خاطرههای خوبی از دوران بستری شدنم در بیمارستان دارم، یکی این بود که پرستارم یهودی بود یک روز نزدیکم آمد و گفت اگر انقلاب شما پیروزی شد با ما چه کار میکنید، گفتم هیچی، مگر قرار است با شما چه کار کنیم، در جوابم گفت ما یهودی هستیم. گفتم دین اسلام با همه به مهربانی رفتار میکند و با شما هیچ کاری ندارد.
فارس: خاطرهای دیگری نیز در ذهنتان هست، بازگو کنید؟
یک روز هم رئیس بیمارستان آمد وضعیت بیمارها را بررسی کند، بعد از اینکه مرا معاینه کرد، بیماری که در کنارم بستری بود به ایشان گفت به من قرصی بده تا دردم کمتر شود، گفت: فردا خمینیتان میآید همه شما را شفا میدهد، من با شنیدن این حرف حس بدی بهم دست داد و گفتم ایشان با کنایه نسبت به رهبرمان سخن گفت.
در آن زمان نیز دانشجویان و جوانان انقلابی به بیمارستان میآمدند و هر کس که تیر خورده بود، با اهدای شیرینی از آنها تقدیر و تشکر میکردند.
من ماجرای کنایه سخن گفتن رئیس بیمارستان را به دانشجویان گفتم تا آنها فردا رسیدگی کنند ولی ایشان دیگر به بیمارستان نیامدند.
انتهای پیام/77009/ذ40/پ3003