به گزارش خبرگزاری فارس، برخی جنایتها از حافظه تاریخی بشر پاکشدنی نیستند؛ جنایت نازیها در طول جنگ جهانی دوم از جمله این موارد به شمار میآید. زمانی که آلمان نازی در سال 1939 به لهستان یورش برد و شروع یک جنگ خانمانسوز را کلید زد، کسی گمان نمیبرد این حد از وحشیگری را شاهد باشد. قتلعامهای دسته جمعی نظیر کشتار همه ساکنان روستای اورادور سور گلان در نزدیکی شهر لیموژ فرانسه، گورهای دستهجمعی، برپایی اردوگاههای کار اجباری، به آتش کشیدن و نابود کردن هر آنچه در مسیرشان قرار داشت، تنها بخشی از جنایتی است که نازیها در دوران جنگ جهانی دوم مرتکب آن شدند که منحوسترین اثر آن به وجود آمدن یک رژیم جعلی در خاکی بود که هیچ نقشی و سهمی در این جنگ خانمانسوز نداشت اما پاسوز زیادهخواهیهای «پیشوای بزرگ» نازیها شد.
شکست نازیها در جنگ جهانی دوم نیز پایانی بر این پدیده شوم نبود و بعد از خاتمه این جنگ، پدیدههای نئونازیسم و نئوفاشیسم به وجود آمد که در واقع جنبشهای سیاسی برای احیا و زنده کردن دوباره نازیسم و فاشیسم بودند. جنبشهای نئونازی به آدولف هیتلر، نشان ملی آلمان نازی یعنی صلیب شکسته و هر چیزی که متعلق به آلمان دوره 1933 تا 1945 باشد، وفادار هستند.
نئونازیسم در اروپا و آمریکای شمالی وجود دارد و نژادگرایی و برتری نژادی را میآموزد. این آموزهها وفاداری به اصول نخستین نازیسم و اعتقاد به برتری نژاد آریایی را پوشش میدهد. نئونازیها در اروپای شرقی و پس از سقوط کمونیسم فعالیت بسیار گستردهای را آغاز کردهاند و در مدت زمان اندکی توانستهاند گروههای بزرگ و سازمانیافتهای را تشکیل بدهند.
هر چند مقاومتهای دولتی در قبال پدیده نئونازیسم وجود دارد، اما افکار این گروه در میان قشرهای بعضی از جوامع به شدت نفوذ کرده است تا جایی که بعضی شخصا برای احیا این پدیده دست به اقدام میزنند. از نمونههای این مورد میتوان به قتل 70 نروژی اشاره کرد. در جولای سال 2011 بود که آندرس برویک در یکی از محلههای اداری پایتخت نروژ، بمبی را منفجر کرد و هشت نفر را کشت. ساعاتی پس از آن، او شرکتکنندگان در اردوگاه جوانان حزب کارگر نروژ در جزیره یوتویا، در نزدیکی پایتخت را هدف تیراندازی قرار داد و 69 را به قتل رساند. او که دیدگاههای نژادپرستانه دارد و در جلسات رسیدگی به اتهامات خود اغلب با سلام مخصوص نازیها وارد دادگاه میشد، اعتراف کرده بود، به دلیل مخالفت با گسترش اسلام و چندفرهنگی شدن اروپا دست به این اقدام زده و قصد داشته سر نخست وزیر سابق نروژ را نیز از بدن جدا کند.
آندرس برویک علت اقدام خود را مخالفت با سیاست مهاجرت دولت نروژ و مقابله با آنچه که نفوذ مهاجران مسلمان در این کشور میدانست، عنوان کرد و گفت که ماموریت حفاظت از فرهنگ و تمدن اروپا در برابر «تهاجم مسلمانان» را بر عهده داشته است.
اما به دنبال بروز بحران اقتصادی در اروپا و سایر نقاط جهان، فرصت مناسبی در اختیار احزاب و جریانات نژادپرست قرار گرفت تا با استفاده از «نارضایتیهای اجتماعی از شرایط نامطلوب اقتصادی» و برنامه اغلب دولتهای اروپایی در «اتخاذ سیاستهای ریاضتی به عنوان راهکار غلبه بر بحران»، مهاجران و اقلیتهای قومی و نژادی را به عنوان مهمترین مصادیق اختلال در حوزه اقتصادی و اجتماعی معرفی کنند.
تحت چنین شرایطی، احزاب نئونازی کوشیدند تا با معرفی اقلیتهای قومی، نژادی و مذهبی (غالبا مهاجر) به عنوان «انگلهای اقتصاد در حال فروپاشی اروپا» توجیه به ظاهر منطقی و قابل قبولی برای احیاء اهداف و برنامههای نژادپرستانه خود، دست و پا کنند؛ پدیدهای که به سرعت با واکنش اعضای اتحادیه اروپا روبه رو شد و مقابله با آن در دستور کار دولتهای عضو قرار گرفت. دولتهای متبوع احزاب نئونازی با اتخاذ تمهیدات اقتصادی، امنیتی و سیاسی و در برخی موارد با سرکوب و انحلال، درصدد کنترل احزاب و جریانات نئونازی برآمدند.
اما به باور پروفسور «میشل شاسودوفسکی»، موسس و مدیر «مرکز تحقیقات جهانی شدن» مونترال و سردبیر وبسایت «گلوبال ریسرچ» کانادا، سیاست غرب در قبال نئونازیها مورد نقضی دارد که اوکراین است. او در مقالهای تحت عنوان «ایالات متحده، یک دولت نئونازی را در اوکراین مستقر کرده است»، به تسامح و تجاهل دولتهای اروپایی در قبال مطالبات احزاب نئونازی و نژادپرست حاکم بر اوکراین اشاره کرد.
شاسودوفسکی در ابتدای مقاله خود نوشت: «حقیقت این است که کشورهای غربی با استفاده از رژیم نیابتی (proxy regime) و مرتبط با نئونازیها، در عملیاتی مخفی اما با نهایت دقت، کودتای اوکراین را مهندسی کردند. این موضوع زمانی بیشتر آشکار میشود که «ویکتوریا نولاند»، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، با صراحت بر حمایت واشنگتن از سازمانهای مهم و کلیدی اوکراین، شامل حزب نئونازی «اسوبودا» تاکید کرد.»
بحث محوری مقاله «شاسودوفسکی» به بررسی نشانههای نئونازیستی دولت جدید حاکم بر اوکراین اختصاص دارد که به تفصیل پرده از سوابق نژادپرستانه و نئونازیستی اعضای ائتلاف حکومتی جدید بر میدارد. به عنوان مثال، در کابینه دولت ائتلافی، برخی از اعضا 2 حزب اصلی نئونازی، یعنی «اسوبودا» و «حزب راست» وجود دارند و نکته اینجاست، اعضای حزب اسوبودا و راستگرا مشاغل کلیدی امور دفاعی، انتظامی، آموزشی و اقتصادی را تصاحب کردهاند. از آن جمله میتوان به «اندری پاروبی» از حزب راستگرا و موسس «حزب سوسیال ملی نئونازی» اوکراین (نام قبلی اسوبودا) بعنوان رئیس «کمیته امنیت و دفاع ملی» نام برد. این کمیته یکی از نهادهای بسیار مهم و حساس اوکراین است که بر تصمیمات و فعالیتهای وزارت دفاع، نیروهای مسلح، نیروهای انتظامی، وزارت اطلاعات و دستگاه امنیت ملی نظارت میکند.
«دمیترو یاروش»، رهبر حزب راستگرای اوکراین در پارلمان این کشور نیز بعنوان معاون «پاروبی» و متعاقبا بعنوان رهبر «پیراهن قهوهایهای» نئونازی پارلمان اوکراین در خلال تظاهرات مربوط به جنبشهای اعتراضی این کشور منصوب شده است. نئونازیهای اوکراینی با انتصاب «اولک ماخنیتسکی» به عنوان دادستان کل اوکراین، توانستهاند قوه قضائیه این کشور را نیز به دست بگیرند. «تتیانا چرنوول»، یک نئونازی سابق محسوب میشود که او نیز ریاست «کمیته ضد فساد» را در دولت کودتا بهدست آورده است. «دمیترو بولاتوف» که به جرم آدم ربائی از سوی نیروهای پلیس بازداشت شده بود و مقامات پلیس وی را مجرم می شناختند به دلیل همکاری تنگاتنگ و نزدیک با مراکز قدرت نئونازی، بعنوان وزیر جوانان و ورزش اوکراین منصوب شد.
پس از انتصاب «یاتسنویک» به عنوان رئیس «کمیته پاکسازی» که وظیفه آن پاکسازی طرفداران «یانوکوویچ» رئیس جمهور سابق اوکراین از بدنه دولت بود، این کمیته برخورد با مخالفان تشکیل رژیم جدید نئونازی را در سراسر این کشور آغاز کرد.
اکنون با توجه به هویت و ماهیت نئونازی برخی احزاب و رهبران حاکم بر دولت اوکراین، سئوال اینجاست چرا غربی که پیشتر خود را به احیا و دفاع از ارزشهای دموکراتیک متعهد میدانست، اکنون مسبب سرنگونی دولت و رئیس جمهوری منتخب در اوکراین شده و با تلاش و برنامهریزیهای قبلی، موجبات تشکیل رژیم سیاسی منسجم با نئونازیها را فراهم کرده است؟ چرا غربیها به پدیدهای به نام نئونازی که با آن مشکل دارند، مشروعیت بخشیدهاند؟ اگر آنها حامی نئونازیها هستند چرا از طرف دیگر هولوکاست را محکوم میکنند؟
انتهای پیام/