خبرگزاری فارس - نجمه عزتی؛ چند ثانیهای طول نکشید درب کمپ به دست پیرمرد میانه قدی که فراز و نشیبهای 70 ساله کوتاهترش میکرد، باز شد. غباری توامان از بودن و نبودن بر روی آن نشسته بود که تفاوتی ماورایی با زندگیهای پرهیاهو و پیچیده بیرون داشت، در آن لحظه یک چیز از همه بیشتر خود را به رخ میکشید اینکه چطور شیطان و نفس میتواند آدمی را به قهقرا ببرد.
سکوت عجیبی بر کمپ حاکم بود مانند اینکه کسی در آنجا از ابتدا نبوده است و این متفاوت از حرف و حدیثهایی بود که از ترک زجهآور معتادین تا به حال شنیده بودیم؛ در همین فکر روحانی و مسئول کمپ به استقبالمان آمدند و به سمت اتاق رئیس کمپ حرکت کردیم.
احترام خاصی اعضا و حتی رئیس کمپ به روحانی قائل بودند که از روابط خوب آنها با یکدیگر حکایت میکرد. خبرهایی در مورد ورود یک روحانی به کمپها برای تبلیغ دین مطرح شده بود اما باورش کمی سخت و تا به حال چنین اتفاقی نیفتاده بود که یک روحانی چنین کاری انجام دهد اما با دیدن این صحنه همه تصوراتی که روحانی فقط در مسجد و مکانهای پاک و طاهر است رنگ باخت. روحانی کمپ، حجتالاسلام احسان رنجبر کارشناس ارشد تبلیغ بود، صمیمیتی در وجود خود داشت که نپرسیده از آشنایی با کمپ تا حضور الان خود گفت و به قول قیصر امینپور «چکه چکه مثل باران حرف زد، با 2 قطره از هزاران حرف زد».
کمپ بستری آماده برای تبلیغ دین
وی از چگونگی ورود خود به این وادی گفت: سال 86 برای تبلیغ در یکی از روستاهای چهارمحال و بختیاری بودم. کنار روستا تابلویی وجود داشت به نام «کمپ»؛ کنجکاو شدم سری به آنجا بزنم، وقتی برای نخستین بار وارد کمپ شدم تا نیمههای شب در آنجا ماندم و متوجه شدم که این افراد از سبک زندگی دینی و مسجد دور هستند و گاهاً از مسائل خیلی ساده بیاطلاع بوده و حتی عدهای ارتباط خوبی با یک روحانی نداشتند.
این موضوع تلنگری در من ایجاد کرد تا کاری در این زمینه انجام دهم و برای همین از آن روز به بعد هر روز به کمپ میرفتم و بستری بسیار آماده برای تبلیغ دین در این مکان دیدم که میتوانستم ساعتها از معنویت و دین بگویم و خسته نشوم و خسته نشوند.
از سال 88 به صورت گروهی وارد این کار شدیم و عدهای از مبلغین به صورت خودجوش برای راهنمایی دینی و ایجاد فضای معنوی به کمپها رفت و آمد کردند که البته با سختیهایی هم همراه بود و گاهاً برخوردهای بدی از سوی مسئولان کمپ و بهزیستی با روحانیون میشد که شما از معتاد و اعتیاد چه میدانید، بروید به دین خود برسید.
در حالیکه رنج و سختی این کار در حرفهایش موج میزد، ادامه داد: موسسهای به نام «آوای زندگی پاک» را با همراهی عدهای از طلبهها تاسیس کردم که به عنوان نخستین موسسه در زمینه پیشگیری اعتیاد و درمان از منظر دین ثبت ملی شد اما متاسفانه هیچ کمکی صورت نگرفت و این موسسه حتی مکانی برای استقرار ندارد.
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامههایشان
درد میکند
رنجبر ادامه داد: سازمانهای دولتی از وزارت کشور تا بهزیستی بنده را میشناسند و برای حمایت از موسسه با آنها مذاکراتی داشتهام اما تنها چیزی که اختصاص دادهاند لوح تقدیر و تشکر بوده است.
روحانی کمپ دلش از تمجید و تشکر مسئولان خسته و دستش از لوحها پر شده بود و دیگر با آفرینهای مدیران دلش خوش نمیشود. او دستی میخواست به بلندای همت و غیرت که یا علی گفته برای نجات معتادین یاری کند.
رنجبر از تلاشهایش برای راهاندازی راهیان نور بهبودیافته میگفت. «با تلاش زیاد و خیرینی که کمک کردند از سه سال پیش کاروان راهیان نور برای بهبودیافتهها راهاندازی کردم که تاثیرات بسیار خوبی بر روی آنها داشت و موجب شد روابط خوبی با شهدا برقرار کنند.»
روحانی کمپ خاطرات نخستین کاروان راهیان نور بهبودیافتهها را با شور و حرارت خاصی تعریف کرد. «سال اول برای بردن این عزیزان به راهیان نور تلاشهای زیادی شد اما حمایتی صورت نگرفت. از رفتن به این سفر ناامید بودم که بر حسب اتفاق کتاب «شاهرخ» یکی از شهدای انقلاب را خواندم. کتاب جالبی بود شهید شاهرخ ضرغام در جوانی جرمهای زیادی انجام داده بود اما در سالهای جنگ توبه کرده و به جبهه رفته بود و به طریقی شباهتهای زیادی بین زندگی این شهید و این افراد وجود داشت. همان لحظه به روح بلند این شهید متوسل شده و برای توبه و معنویت بیشتر این عزیزان خواستم تا این سفر به طریقی مهیا شود و همین طور هم شد.»
رنجبر توسل به شهید «شاهرخ ضرغام» را عامل اصلی رفتن به این سفر دانست و ادامه داد: برای افراد بهبود یافته که اکثراً از دین و معنویت دور هستند در ابتدا بهترین راه برای ارتباط با خدا، شهدا هستند. چرا نمیگویم ائمه (ع) چون آنها هنوز به سطحی نرسیدهاند که بتوانند معنویت ائمه را درک کنند به همین دلیل برای شروع از شهدا شروع کردیم چون به آنها نزدیکتر هستند.
ستون بزرگ پاکی خدمت به همنوعان
رئیس کمپ «علی.ف» مردی 39 ساله کنار روحانی کمپ نشسته است. به گفته خودش از سن 12 سالگی به مدت 17 سال معتاد بود؛ فکرش هم آزارت میدهد و دردی تا اعماق وجودت حس میکنی که چطور بچه 12 ساله میتواند معتاد شود.
بدون سئوالی زندگیش را بر روی دایره صداقت باز کرد و از زندگی پرفراز و نشیبش گفت. «10 ساله بودم که پدرم فوت کرد، یکی از محلات پائین شهر زندگی میکردیم، بعد از فوت پدر ترک تحصیل کرده و مشغول کار سفیدکاری شدم بعد از کار، شبها تا دیروقت با دوستان بیرون بودم و همین عامل اصلی انحراف من شد، ابتدا سیگار و بعد از آن تریاک سیاه (شیره) مصرف میکردم.»
«2 سال به صورت تفننی اما بعد از 2 سال به صورت اجباری مصرف میکردم، اوایل روزی یک بار اما هر روز دفعات مصرف بیشتر شد و بعد از مدتی هم بدنم نیاز به مواد قویتر داشت به همین خاطر به مواد سفید (هروئین) روی آوردم.»
مسئول کمپ که نشانی از اعتیاد در وی دیده نمیشد، گفت: بعد از 17 سال دیگر به آخر خط رسیده بودم و از اینکه مردم من را نادیده میگرفتند و خانوادهای نداشتم که به آنها دلخوش باشم خسته شده بودم برای همین تصمیم گرفتم پاک شوم و در یکی از کمپها بستری شدم و الان بهبود یافته 10 ساله هستم.
وی با غرور و سربلندی ادامه داد: علی مرد و دوباره متولد شد، در این 10 ساله زندگی پاک خانه، زن و 2 پسری که همه دنیای من هستند و البته آبرو و اعتبار به دست آوردم، برای اینکه لغزشی نکنم و دوباره به سراغ مواد نروم تصمیم گرفتم به همدردهای خود کمکی کنم و این کمپ را ایجاد کردم تا بتوانم به عدهای که روزی مثل من بودند کمک کنم تا به زندگی برگشته و لذت پاک بودن را بچشند، برای شروع این کار حتی خانه خود را فروختم.
در همین صحبت بودیم که مرد قویهیکلی وارد اتاق شد هیکلی ورزشی و قوی داشت. مسئول کمپ گفت این هم آقا رضا، اعتیادشو ترک کرد و الان ورزشکار است. در مسابقات قویترین مردان مقام آورده بود و شاگرد مرحوم روحالله داداشی بود. گوشهای از کمپ وسایل ورزشی گذاشته بود و با افرادی که برای ترک به کمپ میآمدند، ورزش میکرد.
رضا که 28 سال سن بیشتر نداشت به گفته خودش ماشین سنگین، شرکت ساختمانسازی و در عین حال ورزشکار بودنش را با تلاش بعد از ترک اعتیاد به دست آورده است. حجب و حیا در گفتار و رفتارش موج میزد و حس خوبی از اینکه چنین انسان شریفی توانسته دوباره به زندگی پاک خود برگردد به انسان دست میداد.
رضا ستون بزرگ پاکی را خدمت به همنوعان دانست و گفت: بهبودیافتهها بعد از پاکی اصولاً با بیکاری و اینکه چطور هزینه زندگی را تامین کنند روبهرو هستند و یکی از موثرترین راههای جلوگیری از لغزش ایجاد کار برای آنهاست.
استعمال مواد توسط معلمین در دوره شاه
دیدن افرادی که روزی معتاد بودهاند و یا برای هدایت معتادین تلاش میکنند بهانهای شد تا خود معتادین و اتاق ترک را از نزدیک ببینیم.
«اتاق سبز» نام اتاقی بود که معتادین تازه وارد برای ترک به اینجا منتقل میشدند، معتادینی که اکثراً جوان و سنی بین 20 تا 30 سال داشتند دور تا دور اتاق روی تختهایشان نشسته بودند.
پسر جوانی که اعتیاد چند سالی پیرتر نشانش میداد روی زمین نشسته بود و پوکهای عمیقی به سیگار میزد. نامش امیر بود و 31 سال داشت. بدون هیچ واکنشی به سئوالاتم جواب داد، کی به کمپ آمدی؟ از دیشب به کمپ آمدم. چرا؟ خسته شدم از این وضعیت، صحنهای از پسر پنج سالهام دیدم که مرا به فکر فرو برد. چه صحنهای؟ «پسرم لول درست میکرد و زنم بهم گفت ببین بیغیرت پسرمون چیکار میکنه» و در حالی که سر به زیر داشت، گفت: نمیخواهم پسرم بزرگ که شد معتاد شود.
گوشه اتاق سبز پسر جوان جلوی بخاری نشسته بود و همانطور که سیگار دود میکرد با بخاری برقی از درد دلهایش میگفت و خاطرات مدرسهاش را ورق میزد. نگاهم به این صحنه خیره مانده بود و نمیدانستم داستان از چه قرار است که مسئول کمپ گفت: این مهدی 28 سالشه به دلیل مصرف شیشه دچار توهم شده و فکر میکند بخاری برقی همکلاسیش است.
چشمان مهدی بیفروغ بود و نشانی از سرگشتگی داشت که غم به دل مینشاند و نمیتوانستی بفهمی به کدامین سو او را خواهد کشید.
تمام کارکنان کمپ در سالهای دور اعتیاد را تجربه کرده بودند، مشرمضان پیرمرد موقری که هنگام ورود در را باز کرده بود مسنترین فرد کمپ و 62 سال داشت که در حال حاضر پنج سالی از بهبودی وی میگذشت.
مشرمضان که دیپلمه و در زمان شاه معلم ادبیات بود، گفت: زمان شاه هروئین مصرف میکردم بعد سر کلاس میرفتم و این بین معلمین طبیعی بود ولی بعد از انقلاب کسانی که مواد مصرف میکردند را از مدرسهها بیرون کردند.
وقتی از دلیل ترک اعتیادش بعد از این مدت طولانی پرسیدم، گفت: چند سال پیش برای دخترم خواستگار آمد و همه چیز خوب بود و جواب مثبت به آنها دادیم ولی وقتی فهمیدن من معتاد هستم به خاطر اعتیادم همه چیز خراب شد. همه دلیل ترکم این نبود ولی این مسئله تلنگری برای انجام این کار شد.
مشرمضان حال عجیبی داشت و معنویتی که از عشق به امام زمان(عج) در چشمانش موج میزد حرفهایش را اینگونه تمام کرد...
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند.
انتهای پیام/2258/م40/آ3004