سالهای قبل همهمهای در میان مردم کامیاران پیچید که هر کس با شنیدن آن بغض در گلویش میپیچید و اشک از چشمانش سرازیر می شد. همه به نوعی عزادار شده بودند، در تمامی مجالس از اسطورهای سخن میگفتند که تازه خلق شده است.
او رستم نبود، پیامبری نوظهور نبود، او فرماندهای بلند پایه یا رئیس جمهور کشوری نبود، او فقط یک معلم در روستایی دورافتاده بود، آری فقط یک معلم، معلمی که با جانش درس انسانیت داد و اسطوره دورانها شد.
ادهم مظفری در شهریور 53 در خانواده مذهبی در روستای پشته از توابع شهرستان کامیاران به دنیا آمد. علاقه خانوادهاش به تحصیل موجب شد او را از کودکی برای کسب علم به کامیاران بفرستند، ادهم دورههای ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر نهاد و دبیرستان را با تحصیل در رشته ریاضی و فیزیک به پایان رساند.
علاقه ادهم به شغل معلمی و خدمت به مردم روستای خود سبب شد که در آزمونهای تربیت معلم شرکت کند و با کسب نمرات عالی در خرداد سال 71 وارد دانشسرای تربیت معلم شهید بروجردی سنندج شود. ادهم در سال 73 از دانشسرا فارغ التحصیل شد و به آرزوی معلمی خود با شور و اشتیاق فراوان رسید. وی در روستاهای دریان سفلی، ورمهنگ، پشاباد و نهایتاً در روستای الک مشغول به امر مقدس تدریس شد.
ادهم مظفری آخرین درسش را روی تخته سیاه موجهای آب برای دانشآموزان و مردم نوشت و خود رویا شد و به خاطرات ماندگار مردم پیوست.
عجینشدن جایگاه والای معلمی با وجود آسمانی ادهم، او را بر تخته آبی رودخانۀ کام برای تمامی معلمان و بخصوص مردم کامیاران حکاکی کرد.
و یادش تا ابد افتخار جایگاه پیامبریش شد.
ادهم غواصی نمیدانست، هرگز با آب بازی نکرده بود و همیشه از آب وحشت داشت، او با آب خاطرهای نداشت. این روزها که همه شوق چهارشنبه سوری را در سر داشتند و به دنبال وسایل آتش بازی بودند، نمیدانستند که قرار است آتشی به راه بیفتد که سالهای سال در دلها شعلهور بماند و اصالت انسانیت را در خود ثبت کند. شادیها و بازیهای معصومانه، دانشآموزی را به رودخانه انداخت و گرفتار امواج کرد، اما آتش چهارشنبه سوری آن سال زندگی این دانشآموز نبود بلکه زندگی باغبان او بود که در طالعش ماندگاری ابدی ثبت شده بود و آن روز، روز ثبت نام او در کتاب تاریخ بود.
هوا در روستای الک از توابع شهرستان کامیاران در روز چهارشنبه سوری سال 76 طوفانی بود. باران و برف هم از شب گذشته شروع به باریدن کرده بود. رودخانه تنها کسی بود که از واقعه آن روز آگاه بود، عذاب میکشید، مدام ناله سر میداد و به خود میپیچید، اما از نگاه حاضران، رودخانه "کام" آن روز صدای عجیبی داشت، مدام خودنمایی میکرد و به تعداد دانشآموزان مدرسه تماشاچی به خود جذب کرده بود.
شهین فریدی که شیرینی خاطره بازیهایش با آب، مدام در خاطرش بود به سوی رودخانه رفت تا شاید خاطره شیرین دیگری برای ثبت در دفتر خاطراتش ایجاد کند اما امروز رودخانه وحشی شده بود، وفای مردمش را از یاد برده بود و شهین را در خود کشاند.
ادهم مظفری که مشغول خداحافظی با شاگردانش بود با شنیدن صدای فریادهای دانشآموزان و صدای بریده بریده دختری که فریاد میزد نجاتم دهید، کمک، کمک ... وجودش پر از آشوب شد، به سمت صدا دوید، کودکش را در کام امواج دید یادش رفت از آب میترسد، یادش رفت شنا نمیداند و نمیدانم در آن لحظه که خود را در آب انداخت چه آرزوهایی در وجودش بود...
به سمت شهین خود را به امواج سپرد دستش که به دستان معصوم هراسیده از آب شهین رسید آرام شد دانش آموزش را بر روی تخته پارهای انداخت و از مردم حاضر مدام میخواست که شهین را از آب بیرون بکشند، شهین از آب گرفته شد و ادهم بدون هیچ تقلایی برای نجات دادن جانش، بعد از تلاشهای بینتیجهاش برای نجات خود تسلیم قضا و قدرالهی شد و چند روز بعد جسم بی جانش در چند روستا پائینتر از روستای الک از آب گرفته شد، ادهم مظفری جسمش را داد و روحش و نامش را ابدی کرد.
این روزها که همهمه ماهان و معلمش در جهان شنیده میشود، این مردم همشهری ادهم مظفری هستند که مدام با شنیدن فداکاری معلم ماهان، یاد ادهم در ذهنشان تداعی میشود و افسوس میخورند که کاش ادهم و مانندهای ادهم و معلم ماهان را که در گوشه و کنار ایران زیادند و در گمنامی به سر میبرند جهانیان میدیدند تا انسانیت اینگونه توست معلمان ایرانی به جهانیان تدریس میشد.
ادهم رفت اما نامش در هیچ تیتری ماندگاری نشد، فداکاریش در کتاب دبستان هیچ مدرسهای نوشته نشد، چهرهاش بر روی هیچ تمبری چاپ نشد، هیچ مدرسهای به او نام نامگذاری نشد و....
اما ادهم یادت باشد یادت تو در ذهن کسانی که تو را شناختند تا قیامت باقی ست و تنها افسوس همه آنها این خواهد بود که کاش با دیده شدن فداکاری تو حداقل کمی از عذاب شهین کاسته میشد.
از نگاه دانش آموز نجات یافته...
آقای معلم نامت را چگونه در دفتر خاطراتم بنویسم با چه نامی از تو یاد کنم ؟!!!
آن سان که مادرم مرا زاد گریستم و اینسان که تو مرا بار دیگر به جهان بازگرداندی باز گریستم. گریه تولدم یادم نیست ولی میدانم جدا کردن نوزاد از بهشت موجب گریه او میشود اما آن لحظه که در دستان پر از عشق تو به سوی ساحل رودخانه آورده میشدم و آن سان که جان خود را از چنگال بیرحم رودخانه نجات یافته دیدم نمیدانستم که طالع ناجیم برای ماندگار شدن در تاریخ، با نجات جان من گره خورده است.
امروز به مانند تمامی روزهای بعد از آن واقعه به کنار مدرسه میروم و بر روی آن نیمکتی که تو را رو به رویم به نظاره مینشاند تا از تو بیاموزم، میروم و روی تخته سیاه جا مانده از خاطرات تو مینویسم کاش بودی ....
معلمم روزم از پی روز میگذرد و شبم از پی شب، از گذر زمان و ندیدن تو خستهام، امیدم در نگاه هر روزه به آب برای بازگشت تو ناامید شده دیگر طاقت ندارم، قلبم مملو از غم و اندوه است. آقا معلم اگر آن لحظه به بیوفایی رودخانۀ آبا و اجدادیام، رودخانهای که بارها در آن بازی کردم و شیرینترین خاطراتم در آن شکل گرفته آگاه بودم عشق بیدریغ تو را برای نجات جانم به مبارزه با چنگال بیوفایش نمیخواندم، و آن سان که رودخانه مرا در خود فرو میبرد دستانم را بر دهانم میفشردم تا هرگز صدایم به گوش تو نمیرسد و امروز این نهیب را بر خود نمیزدم که آیا من گل قرمز هدیه روز معلم آقا معلمم را در صبح گاه زندگیش پر پر کردم؟!!
شهین فریدی مسبب ماندگاری نام ادهم در تاریخ خاطرهها، امروز با دلی پرازعذاب، با لبانی غریبه با لبخند، با رودخانههایی که امواجشان بیرحمانه جانهای شیرین را به خود میکشد قهر است. چشمان زیبای او هنوز معصومیت آن لحظه را که در آغوش معلمش به سوی ساحل میآمد در خود دارد. دنیا برای او مه گرفته است و تنها تصویر قابل مشاهد در دنیای مه گرفتهاش، آخرین نگاه و لبخند معلمش بود که وقتی شهین را در مکان امن دید آرام در آغوش تقدیر خفت و بعد از تدریس ماندگارترین هدیه نایاب زندگی یعنی انسانیت به شاگردان دنیا؛ اسمش و یادش ماندگار شد و آرام تسلیم امواجی که نایش را گرفته بودند شد و دیگر هیچگاه به شاگردی نیاموخت که: بابا نان داد.... مادر در باران آمد.
مادر ادهم امروز نمیداند فرزندش در کدامین دبستان در حال تدریس است، معلم کدام پایهای است و دست گرمش را بر سر کدام شاگرد میکشد.
مادرمم دستان پرمهرت را برای زادن و تربیت این گونه فرزندی میفشارم و بر آن بوسه میزنم که این دستان دستان مادران رسولانی است که یادشان در تاریخ قرآن ثبت شده است. مادرم بگذار تمامی ما شاگردان فرزندت تو را مادر بنامیم تا راه فرزندت تا ابد ادامه یابد. مادرم بستر آرمیدن ادهمت را بستر مرگ ندان که به حق بستر ادهم بستر زندگی ابدی است چرا که او با کمک جسمش حیاتش را ابدی کرد. مادرم با در آغوش گرفتن شهین نجات یافته به دست فرزندت که تنها شاهد آخرین نگاه ادهم است بگذار گلها شکوفه زنند و آسمان از شرم شکوه فرزندت بشکافت تا همیشه زنده باشد.
رئیس انجمن اولیا و مربیان از شاهدان عینی ماجرا
مجید پرویزی رئیس انجمن وقت آن سال یعنی سال 76 درباره مرحوم ادهم مظفری گفت: ادهم در خصوص دانشآموزانش همیشه حساس و دقیق بود.
پرویزی بیان کرد: گذشت و فداکاری ادهم نسبت به دانشآموزان بسیار زیاد بود و به قاطعیت میتوانم بگویم که حس پدرانه نسبت به دانشآموزانش داشت.
وی اظهار داشت: فداکاری ادهم بخصوص در مورد شاگردانش همیشه در دوران حیاطش در میان معلمان همکارش زبان زد بود.
رئیس انجمن وقت آن سال در خصوص شخصیت ادهم مظفری افزود: او فردی فداکار، خاکی و به حق دلسوز و مصداقی بارز از جایگاه والای معلمی بود.
وی در خصوص آن واقعه گفت: در آن روز من و ادهم و جمال محمدی یکی دیگر از معلمان آن روستا در آنجا بودیم.
پرویزی ادامه داد: مردم روستا در حال آماده شدن برای آتشبازی روز چهارشنبه سوری بودند و ما در حال خداحافظی برای رفتن به تعطیلات نوروزی بودیم که صدای داد و فریاد دانشآموزان بلند شد.
پرویزی گفت: ادهم و جمال اولین کسانی بود که بر آشفته شدن و به سمت صدا دویدند و ما و بقیه مردم نیز به دنبال آنها رفتیم.
وی ادامه داد: من از دور در حین دویدن به سمت رودخانه شاهد پریدن ادهم و جمال بدون معطلی به داخل رودخانه بودم.
پرویزی بیان کرد: وقتی به آنجا رسیدیم ادهم و جمال موفق شده بودند که شهین را بر روی تکه چوبی بیندازند و آن را به سمت مکان امنی کشاندند.
وی که چشمانش پر از اشک شده بود ادامه داد: ادهم و جمال که هر دو با هم گرفتار خشم آب شده بودند یکدیگر را در آغوش گرفتند تا به نوعی به همدیگر هم کمک کنند.
رئیس انجمن وقت آن سال دیگر تاب نیاورد اشکانش سرازیر شد و همزمان با پاک کردن چشمانش گفت: آب آنقدر خروشان شده بود که ادهم و جمال را از هم جدا کرد و تلاش ما و مردم برای نجات جان آنها بی ثمر بود.
وی ادامه داد: خوشبختانه جمال به سمتی از رودخانه افتاد که موفق به گرفتن شاخ و برگهای آویزان درختان به داخل رودخانه شد و در آن واقعه جان سالم به در برد.
وی با سردادن آهی بیان کرد: ادهم گرفتار خروش آب شد و بعد چند روز تفحص و تقلاهای پی در پی مردم جسد بیجانش را در چند روستا پائینتر از آب گرفتند.
پرویزی بیان کرد: شخصیت والای ادهم با مرگش داغ بزرگی را بر دل تمامی معلمان آن زمان گذاشت.
وی در پایان ضمن اینکه مدام اشک چشمانش را پاک میکرد، گفت: جمال محمدی که در آن واقعه جان سالم به در برد هرگز نتوانست آخرین نگاههای ادهم را فراموش کند و با درد از دست دادن ادهم چند سال بعد خود نیز در اثر سانحه رانندگی جان سپرد و به دوستش پیوست.
لازم به ذکر است که اکنون شهین فریدی دانشآموز نجاتیافته، به گفته تعدادی از مسئولان، به علت نگاههایی که او را مسبب مرگ ادهم میدانستند در یک انزوای درونی زندگی را به سر میکند و تا کنون کسی موفق به صحبت کردن با او در این خصوص نشده است.
گزارش از آوات یوسفی
انتهای پیام/79018/س40