به گزارش خبرنگار بخش دفاع مقدس خبرگزاری فارس از ساری، سرمای زمستان که با تن هر رزمندهای انس میگیرد، خاطرات به یاد ماندنی جبهه در این فصل سخت را برایش تداعی میکند، ماندگارترین لحظاتی که برای بیشتر سربازان امام راحل خاطرهانگیز بوده، عملیات والفجر هشت است، بهمنماه که از یک دهه خود میگذرد، فاصله زیادی با سالروز این عملیات غرورآفرین نمیماند، به همین مناسبت رزمنده دلاور لشکر همیشه پیروز 25 کربلا «عسکری ابراهیمی» به بیان خاطراتی از یکی از سرداران شهید که در این عملیات حضور داشته پرداخته است که تقدیم به مخاطبان میشود.
سردار شهید میرهادی خوشنویس به طور فعال در جبههها حضور داشت و جزو یکی از نیروهای کیفی جنگ به شمار میرفت، او یکی از فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلا و اهل بابلسر بود که در سال 1366 به شهادت رسید.
شهید خوشنویس تا قبل از قبولی در دانشگاه مشهد در رشته فیزیک، مستمر در جبهه حضور داشت، بعد از این که دانشگاه رفت، جزو نیروهای پیامی بود و در هر شرایطی درس و دانشگاه را ترک میکرد و به دانشگاه عشق و ایثار یعنی دانشگاه جبهه رهسپار میشد.
میرهادی به اتفاق مادر، برادر و خواهرش برای رفتن به حج ثبتنام کرده بودند و قرار بود دیماه سال 1364 به مکه بروند، از آنجا که امتحان دانشگاهها اواخر دیماه و اوایل بهمنماه برگزار میشود، وی به بهانه امتحان از رفتن به مکه منصرف شد، در همان موقع طی تماسی با میرهادی به او اطلاع داده شد که قرار است عملیاتی در جنوب انجام شود و اگر مایل است میتواند در آن شرکت کند، این اطلاع توأم شده بود با سفر خانواده میرهادی، او در کیف خود به جای کتاب یک جفت پوتین و لباس بسیجی میگذارد و تا فرودگاه خانواده را همراهی میکند، خانوادهاش تصور میکنند او برای امتحان به دانشگاه میرود، ولی پس از آنکه هواپیمای آنها پرواز کرد، میرهادی به طرف اهواز حرکت کرد.
وقتی به هفت تپه رسید، همه نیروها به منطقه عملیاتی والفجر هشت رفته بودند و به دلیل مسائل امنیتی و حفاظتی بالای این عملیات، کسی نمیدانست نیروهای لشکر 25 کربلا به کجا رفتهاند، آخرین نفرات لشکر، بچههای زرهی بودند که میخواستند شبانه وارد منطقه شوند، تانکها و نفربرها را روی تریلی بار زده بودند و میرهادی که میدانست این ادوات جنگی حتماً به همان منطقه فرستاده میشود با هماهنگی یکی از رزمندگان که در یکی از نفربرها خود را مخفی کرده بود به منطقه رفت.
همرزم وی میگوید: صبح همان شبی که قرار بود عملیات والفجر هشت صورت گیرد وقتی میرهادی را با لباس شخصی و کیف به دست کنار «نهر ابوفلفل (محل استقرار لشکر 25 کربلا در عملیات والفجر هشت )» دیدم، تعجب کردم، ماجرای آمدن خود را برایم تعریف کرد، یک عکس هم با همان لباس شخصیاش با هم گرفتیم.
در شب 21 بهمنماه 1364، ساعت 10:10 شب عملیات با رمز یا فاطمه زهرا (س) آغاز شد، ما جزو نخستین نفراتی بودیم که به شهر فاو رفتیم، پس از نبردهای زیاد و جنگ شهری، صبح فردا در کنار یک دکل رازیت دشمن، در سه راهی که یک طرف آن به شهر فاو و در طرف دیگر خور عبدالله و سمت جنوب آن به پایگاه موشکی عراق وصل میشد، مستقر شدیم، در آن جا مقر یک تیپ عراقیها را محاصره کردیم که تا روز 22 بهمنماه طول کشید تا آن مقر را به تصرف خودمان درآوریم، تعداد زیادی از عراقیها کشته شدند و عدهای از آنها را نیز به اسارت گرفتیم.
دو روز بود غذای خوبی نخورده بودیم و بچهها تنها با چند بیسکویت این دو روز را سر کرده بودند، در مقر فرماندهی تیپ عراق، فروشگاه بزرگی بود که همه چیز از مواد غذایی تا البسه در آن وجود داشت؛ بچهها وارد آن فروشگاه شدند و مواد غذایی برداشتند.
هر کس در این دو روز سنگری برای خود کنده بود، دیدم میرهادی با یک کیسه پر که روی دوش خود گرفته بود، دارد بر میگردد و از نخستین سنگرهای کنار جاده شروع کرد به تقسیم کردن، من ابتدا که آن کیسه را روی دوش میرهادی دیدم، تعجب کردم، چون با توجه به روحیاتی که داشت از وی بعید بود که به فکر گرفتن غنائم و بردن به عقبه باشد، کنجکاو بودم ببینم داخل کیسه چه چیزی است.
جلو رفتم دیدم مقداری مسواک، خمیردندان، شانه، عطر و ادکلن را با خود آورده و دارد آنها را یکی یکی بین نیروها توزیع میکند، یک عدد مسواک، خمیردندان و ادکلن هم به بنده رسید.
انتهای پیام/86020/ز30/ض1002