اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

نامه سرگشاده مجتبی زارعی خطاب به استاندار مازندران

آقای استاندار؛ صدای پای استبداد در مشاورت استانداری هویدا شده است

عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در نامه‌ای خطاب به استاندار مازندران با بیان اینکه صدای پای استبداد در مشاورت استانداری هویدا شده،تصریح کرد: دشنام‌های مشاور استاندار متدیّن و دلسوز با چه تسلّی خواهد یافت؟!

آقای استاندار؛ صدای پای استبداد در مشاورت استانداری هویدا شده است

به گزارش خبرگزاری فارس دکتر مجتبی زارعی عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس نامه‌ای سرگشاده خطاب به ربیع فلاح استاندار مازندران در واکنش به توهین‌های مشاور استاندار منتشر کرده است که متن کامل آن را در ذیل می‌خوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

برادر گرامی جناب آقای دکتر ربیع فلاح

استاندار محترم مازندران

سلام علیکم. 

دل مالامال از اندوه و قلب مجروح اصحاب علم و فرهنگ و رسانه پس از استماع دشنام‌های مشاور استاندار متدیّن و دلسوز با چه تسلّی خواهد یافت؟! وانگهی این نوع دشنام‌ها و مهندسی واژه‌گان و استخدام کلمات از سوی مشاورت استانداری را باید چه «مبنا» و کدامین «روش» فهم کرد؟ چند صباحی است و نیز به ویژه در نوبه اخیر زبان همکار به اصطلاح روشنفکر شما به انواع زشتی آمیخته شد و قلوب مؤمنین و نخبگان را به‌ دلیل مجاورت مشاورت استانداری با دریدگی کلام جریحه‌دار کرد.

در ادامه این نامه آمده است: دشنام‌ها،امر و نهی‌ها و استبداد رأی در مشاورت استانداری سئوالی را در ذهنم پدید آورد که چطور می‌شود در کسوت ادّعاهای روشنفکرانه و تاریخ‌نگاری، زبان رسمی استانداری را بدون ملحوظ داشتن جایگاه استاندار تا این درجه از زشتی آراست و این سرمایه اجتماعی تبری ـ اسلامی را به ادبیاتی ناپسند و خشونت گرایانه تقلیل داد.

عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس تهران در بخش دیگری از این نامه خطاب به استاندار مازندران آورده است: این در حالی است که استانداری و زبان استانداری مازندران در دولت‌های بعد انقلاب و در همه جناح‌ها و رهیافت‌های سیاسی برخوردار از عفت تاریخی،رأفت،تدبیر و حکمت بود که در بیش از سه دهه ساخته شده و تکوین یافته است، هر چه جست‌وجو کردم قادر به شناسایی تبار و شجره زبان مشاور در دولت موسوم به تدبیر و امید نشدم، چه اینکه این زبان نه به لسان مؤدبانه رئیس محترم دولت یازدهم که مدعی اعتدال است شباهت دارد نه به زبان استاندار کنونی که لسانش آراسته به ادب و اخلاق است! باز جست‌وجو کردم امّا حتی شباهتی بین زبان او و زبان چپ اسلامی و قاطبه اصلاح طلبان مؤمن مازندران نیافتم، هم آنها که از حیث سلایق اختلافاتی نیز با ایشان دارند اما حقّا و انصافا زبان این یکی که نمی‌دانم چرا به استخدام استانداری درآمده شاذّ و خاصّ است، باز جست‌وجو کردم و نیک دریافتم که این زبان همانا زبان روشنفکری سکولار و مستبد در تاریخ معاصر ایران است، زبان فاتحان مشروطه چی تهران را می گویم! زبان ملکم خان! زبان آخوندزاده! چه اینکه فقط با این زبان بی‌حساب و گستاخ است که می‌شود از رضاخان میرپنج و رضا قلدر بی‌سواد دفاع کرد و با دکتر حداد عادل در منظر و مرآی عموم به مناظره نشست که چرا خدمات رضاخان را نمی‌بینید؟! که چرا تاریخ را به رضا شاه فاسد که می‌رسید «ایدئولوژیک» می‌نویسید و سانسور می‌کنید امّا هر چه حداد می‌گفت که آقای مورخ! مگر بنا بر روایت انگلیسی ها، رضاخان مأمور و عامل اجنبی نبود؟! باز او که مجاهدت و تکاپوی شیخ مشروطه خواه مشروعه گرای طبرستانی ما را به نفع استبداد تفسیر می‌کرد و در این باره قلم فرسایی می‌کند مکرر در برابر حداد می‌گفت و هنوز هم می‌گوید که چرا به دانش‌آموزان ما دروغ می‌گویید و خدمات رضا قلدر بیگانه پرست را سانسور کردید؟! و باز حداد عادل می‌گفت اگر دزدی خوش تیپ و خوش پوش به سرقت منزل شما مبادرت کند، شما به مأموران انتظامی مراجعه نمی‌کنید و می‌گویید عجب سارق خوش هیکلی؟!

 زراعی در ادامه آورده است: وانگهی از همه این‌ها مهم‌تر من امّا در عجبم او که مناسبات دین و دولت را در کشور ما ایدئولوژیک می‌داند و او که تاریخ‌نگاری را در جمهوری ایدئولوژیک ما مضّر و سمّ می‌شناسد و قرین سانسور معنایش می‌کند در دستگاه و استانداری جمهوری اسلامی چه می‌کند؟! مگر می‌شود استانداری و فرمانداری سکولار را در جمهوری اسلامی حتّی تصوّر کرد ؟ و من اینجا بود که رمز پرخاشگری و این ذات پارادوکسیکالش را در تعلق تبارش به قبیله شبه روشنفکری یافتم که تاریخش غالبا استبدادی و دیکتاتوری است.

عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در ادامه خطاب به ربیع فلاح استاندار دولت تدبیر و امید بیان داشت: این جریان که او به دفعات خود را شارح و موّرخ و مفسّر آن می‌داند فقیه و مجتهد آزادی‌خواه هفتاد ساله ما؛ شیخ فضل‌الله نوری را مؤید استبداد می‌شناسد امّا رضاخان را خادم ملّی معرفی می‌کند؛ تقسیم کار کرده‌اند ! او در مناظره‌ها با حداد و دیگران از مضایق ایدئولوژیک تاریخ‌نگاری و شست‌وشوی مغزی دانش‌آموزان و خدمت موهوم رضاخان میرپنج می‌گوید و آن یکی که «ماشاالل»"! در خدمت بی.بی.سی و رسانه‌های ضدانقلاب خارج‌نشین به صراحت می‌گوید «رضاشاه قهرمان ملّی انقلاب مشروطه است» از این رو بود که به‌راستی برایم پرسشی پدید آمد که آیا می‌شود به رضا شاه دل بست و امّا در همان حال مؤدب و آزادی‌خواه بود؟! آری ! من از این تبارشناسی فهمیدم که صدای پای استبداد در مشاورت استانداری هویدا شده است! استبدادی که هیچ سنخیتی با استاندار ما ندارد.

 با همین رگه‌های استبداد در معرفت‌شناسی تاریخی است که اگر افراد با تو، هم رأی نباشند یا باید حذف شوند و یا هرزه‌گو و فاحشه و ... خطاب شوند؟ وقتی کسی تکاپوی مجتهد طراز اول تهران را به دلیل عدم فهم چهارچوب‌ها و روش‌های قواعد فقه سیاسی و تفکر اصولی و اجتماعی فقهای شیعه،پشتیبانی از استبداد تفسیر کند و بگوید «شیخ فضل‌الله و مواضع روحانیت سنت‌گرای افراطی برای حفظ وضع موجود و خدمت به استبداد مطلقه بود؛ شیخ فاقد طرح و برنامه و بی‌تصور از کمال مطلوب بود» نتیجه می‌گیرد: مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطیت، خواه ناخواه به سود استبداد به‌کار گرفته شد شاید با اتکّا به همین تفکر بعدها در ناسیونالیسم لیبرال ـ سکولار متعلق به گروهک نهضت آزادی بود که به دلیل بدفهمی و صد البته به دلیل بیگانگی با عنصر دفاع و غیرت و بی‌اعتنا به رفع تجاوز مندرج در فقه سیاسی تشیع در بیانیه حزبی خود در آستانه فتح فاو به دست بروبچه‌های با صفای لشکر 25 می‌نوشتند که «حرکت رزمندگان و شهدای ایران در جنگ ایران و عراق فعالیتی قهرمانانه به سود اسراییل است!!» او که از رضاخان تجلیل می‌کند و شیخ ما را سود استبداد تبیین می‌کند، نمی‌گوید شیخ چه منافعی در این کار برای خویش جمع کرده است؟! موّرخ سکولار ما نمی‌داند آن روز که تهران زیر پای فاتحان و مجاهدان مشروطه چی اعم از ارمنی و غیر ارمنی می‌لرزید و وقتی به شیخ گفتند برای حفظ جانش پرچم روس و انگلیس را بر بام خانه خود بیاویزد با صراحت و شجاعت گفت: آیا جایز است برای من به جهت حفظ نفس خود به کفار پناهنده شوم و پرچم اجانب را بالای منزلم بزنم؛ من در انظار اجانب و کفار از طراز اول علمای اسلام محسوب می‌شوم، باشم یا نباشم! و اگر من برای حفظ جانم پرچم کفار را بر سر خانه‌ام بزنم مثل این است که اسلام پناهنده به کفر شود، برای عالم اسلامیت ننگ می‌دانم که در تاریخ کشور و اسلام بنویسند یک نفر از علمای اسلام، پس از هفتاد سال خدمت به عالم اسلامیت از ترس مرگ پناهنده به سفارتخانه فرنگ شده، برای من مرگ از این تحصّن خوش‌تر است! لااقل یکی بگوید یک آخوند طبرسی (مازندرانی) و من تَبَعِ او مخالفت کردند. کجاست شیخ ما که ببیند دنباله‌های مشروطه‌چی‌های تهران که در مناظره‌ها و مکتوبات خود سینه چاک خدمات رضا خان و روشنفکران سکولارند شیخ مظلوم را مدافع استبداد و رضا قلدر را قهرمان و خادم ملّی معرفی کرده‌اند؟!

استاندار محترم و متدین! این چه رازی است که یکی مثل مرحوم آل‌احمد نعش آن بزرگوار بر بالای چوبه‌دار میدان توپ‌خانه تهران را علامت استیلای غرب‌زدگی در این سامان می‌داند اما این دیگری که اکنون زیر تابلوی مشاورت استانداری استبداد رأی به خرج می‌دهد هم او را مدافع استبداد مطلقه ؟! او چه فهمی از فقه سیاسی شیعه دارد؟ او حداکثر می‌تواند حول نیاکان خود؛ روشنفکران و موّرخان سکولار حرف بزند و درباره خدمات موهوم آنها فتوا صادر کند و آشفتگی و عصبانیت خویش را از اسناد خیانت قاتلان شیخ و مزدوری رضاخان و خیانت ملکم‌خان و آخوندزاده و تقی‌زاده‌ها فریاد کند و نیز از تحیّر عبدالطیف شوشتری در تحفه العالم،میرزا ابوالقاسم خان ایلچی در حیرت‌نامه و ابراهیم بیگ در سیاحت‌نامه و ... خود نیز حیرت کند و از روی دست ناظم‌الاسلام کرمانی،یحیی دولت‌آبادی و ملک‌زاده‌ها، شیخ ابراهیم زنجانی و کسروی‌ها تاریخ‌سازی کند اما حق ندارد بگوید: «ما آزادی،اندیشه،وطن دوستی و ملیت و نهادهای دمکراتیک را از همین جماعت سیّاح خود باخته فرنگ دیده، اخذ نمودیم و ملیت و حریّت علمای اصولی شیعه را حاوی مفاهیمی سبک و سخیف معرفی کند، او حق دارد بگوید و بنویسد و این خود از دستاوردهای نظام سیاسی اسلام و جمهوری ایدئولوژیک به معنای اسلامی و غیررضاخانی و اساسا غیر پهلویستی ماست امّا حق ندارد با همان ادبیاتی که بر شیخ شهید می‌تاختند و می‌تازند اصحاب فرهنگ و رسانه را بنوازند و تحدید و تهدید کنند و چون با او قرابتی گفتمانی ندارند در زمره فواحش دسته‌بندی کند! خوب که دقت کردم یاد ادبیات موهن مشروطه چی‌ها افتادم گو اینکه بنا به قول دکتر سیمین دانشور؛ همسر مرحوم جلال آل آحمد گفته است که:«ادبیات دوره مشروطه ادبیات فحش خواهر مادر است».

 آقای استاندار! کیست که نداند عزل و نصب مدیران،فرمانداران و بخشداران و ... جزوی از اختیارات جنابعالی است! و مگر اکنون صد و چند روز که از دولت یازدهم و اندکی کمتر از همین وقت از استانداری آن جناب می‌گذرد کسی شما را از اختیارات قانونی خویش مسلوب الاختیار کرده است؛ سخن اصحاب فرهنگ و رسانه در انذار از اشاعه بی‌عفتی و دشنام در کلام مشاورت استانداری و بیان این نگارنده بی‌مقدار در تحذیر استاندار متدین و دلسوز از سایه سنگین استبداد روشنفکرانه و سکولاریسمی بر سیمای استاندار است.

سکولاریسمی که من در دستگاه شناختی حاکم بر مشاورت استانداری بدان انذار می‌دهم نه به عنوان نوعی بهتان و تهمت و یا متّصف ساختن یک فرد به براندازی و فعالیت لزوما ضد انقلابی در حوزه عمل است که خود ایشان نیز نیک می‌دانند این یک دعوی روش شناختی است، مسلک و روش وی و تبارش به صراحت این است که نمی‌توان نظام و آموزشی ایدئولوژیک داشت، آنها اعتقاد به جدایی دین و دولت دارند، او و دوستان تاریخ‌نگارش رهیافتی سکولار به حوزه فرهنگ و آموزش و سیاست دارند، من در همین جا افکار عمومی را گواه می‌گیرم و جنابعالی را به عنوان یک کارگزار متدین و مسلمان و پیرو خط امام و رهبری ناظر این ادعا قرار می‌دهم که اگر او به پیوند کشورداری با مشی ایدئولوژیک نظام و ضرورت برنامه‌ریزی‌های ایدئولوژیک معتقد و مقرّ باشد قطعا در اطلاعیه بعدی‌ام از ایشان عذرخواه باشم، گو اینکه اینها که گفتم بدان معنی نیست که وی خدایی ناکرده فردی غیردیندار است بلکه مقصودم آن است که در پندار اینان نباید در حوزه اجتماعی و فرهنگی و آموزشی و هنری به عنوان یک نظام سیاسی و برنامه‌ریزی ایدئولوژیک مداخله کرد و اساسا به قول آنها ایدئولوژیک کردن آموزش و فرهنگ ناشدنی است. خیال باطلی که در هیچ نظامی به ویژه لیبرال ـ دموکراسی کمترین جایی ندارد ملاک و مناط این جماعت مفاهیم مدرن است چه اینکه همو می‌گوید: مجتهدان طراز اول و اصولی ما وقتی می‌گویند حریّت، مقصودشان صرفا آزادی در سنّت قدما است، در حالی که شیخ ما می‌گوید «مراد به حریّت، حریّت در حقوق مشروعه و آزادی در بیان مصالح عامّه است تا اهالی این مملکت مثل سوابق ایام،گرفتار ظلم و استبداد نباشند و بتوانند حقوقی که از جانب خداوند بر آنها مقرر است مطالبه کنند، نه حریّت ارباب ادیان باطله و آزادی در اشاعه منکرات شرعیه و هر کس آنچه بخواهد بگوید و به موقع اجرا بگذارد» به راستی آیا این تفکر حاوی فلسفه سیاسی مترقی و نوعی سبک زندگی سیاسی و حقوق شهروندی و مدنی بومی نیست؟ چگونه می‌شود این فرد را مؤید و کمک کار استبداد محمد علیشاهی امّا جرثومه فسادی مثل رضا قلدر را خادم ملّی و یا قهرمان ملّی نامید؟ آیا می‌شود داستان‌های راستان و غم‌انگیز تاریخ پیرامون رضاخان، سرپاس مختاری و پزشک احمدی را فراموش کرد؟! آیا آن گونه که او می‌پندارد شیخ ما فاقد فلسفه سیاسی و نظام مطلوب امّا ملکم‌خان و تقی‌زاده‌ها حاوی طرح مطلوب بودند؟! آیا جمهوری اسلامی ایران و تأسیس شورای نگهبان قانون اساسی مترقی ما حاصل مبارزات مجتهدان طراز اول شیعه مثل شیخ طبرستانی ما آیت الله حاج شیخ فضل الله لاشکی کجوری نوری نبوده است؟ اگر به قول او تکاپوی شیخ، مؤید استبداد امّا تکاپوی رضاخان بیگانه‌پرست حاوی خدمات به ملّت ایران است و نباید از نظرگاه دانش‌آموز ایرانی مخفی باشد پس چرا مرحوم علاّمه نایینی چندی پس از شهادت این عزیز طبرستانی هرگز دیگر،نامی از مشروطه بر زبان نیاورد و پی در پی از آن دوران استغفار می‌کرد و حتی با پرداخت یک لیره نقره یا پنج لیره  عثمانی،ملازمان خویش را به جمع‌آوری نسخ کتاب تنبیه الامّه و تنزیه الملّه وادار می‌کرد! یا چرا مرحوم آخوند خراسانی که شهید انحراف مشروطه هم می‌خوانندش از وقایع ما بعد مشروطه به ویژه بردار کردن شیخ متألّم و متأثّر شده و می‌گفتند «سرکه انداختیم شراب شد؛ می‌روم ایران خمره‌اش را بشکنم»؟! چرا رنج و اندوه شیخ عبدالله مازندرانی ما را که از مشایخ ثلاثه نجف و از مؤیدّین اولیه مشروطه بود فرا گرفت و 14 ماه پس از شهادت شیخ طی رنجنامه‌ای دسیسه‌های ضد اسلامی جناح تقی‌زاده را مورد عتاب و اعتراض قرار داد و صد البته می‌دانیم که مورخان سکولار آنگاه که می‌خواهند به خیال خویش ذات و اساس مشروطه را با فتاوی روحانیت اسلام نزد عوام مشروعیت بخشند و کلاه مردم را بردارند با نام بردن اسامی آنها و ردیف کردن شان در برابر شیخ بر این مظلوم تاریخ می‌تازند اما در تک نگاری‌های خود همان علمای شیعه را به کم خردی، کم سوادی و فقدان بینش متهم می‌کنند؟!

ضیاءالدین درّی می‌گوید به شیخ گفتم چرا بار نخست مشروطه را تأیید و نوبه دوم آن را حرام کردی؟! دیدم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: من والله!با مشروطه مخالفت ندارم با اشخاص بی‌دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم که می‌خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند؛ روزنامه‌ها را که خواندید که چگونه به انبیاء توهین می‌کنند، من عین همین حرف‌ها را در کمیسیون‌های مجلس شنیدم! من در همین جا قرآن را از بغل خود درآورده قسم خوردم که مخالف مشروطه نیستم، معاندان گفتند این قرآن نبوده بلکه قوطی سیگار بوده است؟!

آقای استاندار! نیک می‌دانیم که جنابعالی به امام خمینی(ره) عشق می‌ورزید! امام می‌گوید: «مرحوم شیخ فضل‌الله نوری رحمة الله ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد، قوانین، باید موافق اسلام باشد،متمّم قانون اساسی از کوشش ایشان بود» مشاور شما می‌گوید: تکاپوی شیخ حمایت از استبداد مطلقه بود! امام خمینی (ره) می‌گفت: «شیخ در راه مشروطه مشروعه و تأسیس قانون اساسی و متمّم مشروطه شهید شد» مشاور شما می‌گوید:خدمت شیخ در راه تثبیت استبداد مطلقه بود؟! آیا همه اینها که گفتیم بر دوراندیشی‌ها،تدبیر،کیاست و حکمت شیخ گواهی می‌دهد یا کمک کاری آن فقیه به استبداد؟! آیا شایسته است اتهام زننده بر آزادمنشی اسلام خواهانه شیخ بر طریق استبداد مطلقه،مشاورت استانداری منبعث از میراث امام خمینی ره را تصدی کنند آن‌هم در سرزمینی که در تکوین و تکوّن نظام اعتقادی و سیاسی شیعی، شهره آفاق است؟! اینجا سرزمین ابن‌شهر آشوب است اینجا موطن علاّمه شیخ طبرسی و جلیل طبری و مأوای علامتین عبدالله و حسن زاده آملی و دیگر فقهای نامدار شیعه است.

آقای استاندار! بگذارید تفسیر عمومی و وجدانی و غیر تحریفی تاریخ در فرهنگ عمومی مازندران همانی باشد که پس از آن واقعه غم‌انگیز تاریخ از عالمان ربانی این جغرافیای مقدس مضبوط مانده است؛ اندر احوالات آیت الله حاج شیخ مهدی امامی امیرکلایی مازندرانی پس از شهادت شیخ را می‌گویم نه تفسیر مشاورت استانداری از شیخ را، شیخ مهدی رضوان الله علیه! هم او که یکی از شاگردانش، امام خمینی بود! و نقل است که هرگاه آیت الله العظمی بروجردی که رضوان خدا بر او باد با درشکه از منزل به محل درس و زیارت و نماز می‌رفت؛ بین راه هر جا که به حاج شیخ مهدی ره برخورد می‌کرد از درشکه پیاده می‌شد و آن جناب را در آغوش می‌گرفت، آیت‌الله جوادی آملی حفظه‌الله می‌گوید شیخ مهدی(ره) فاجعه بردار کردن شیخ فضل‌الله را در راستای واقعه کربلا می‌دید و اشک می‌ریخت، نقل است شیخ مهدی در پاسخ مرحوم حائری رضوان‌الله علیه که از ایذاء و آزار روحانیت از سوی رضاخان ناراحت بود گفت: «حضرت آقا! دور افتادید! عمامه‌ها را وقتی از سر روحانیت برداشتند که مرحوم شیخ فضل‌الله را بردار زدند! عمامه آن روز برداشته شد»! همو نقل می‌کند هنگام انتقال شیخ به پای چوبه‌دار در آن دادگاه فرمایشیِ مشروطه چی‌های سکولار و در کنار دست یپرم خان ارمنی، شخصی نزد شیخ رفت و گفت: بگو مشروطه صحیح است از اعدام تو صرف نظر خواهیم کرد که شیخ فرمود: اگر فضل الله بگوید نماز خواندن جایز نیست آیا می‌شود جایز نباشد؟! اگر پیامبر (ص)، معروف را معروف و منکر را منکر بداند و فضل‌الله بگوید منکر معروف است آیا چنین می شود؟! آنگاه با صدای بلند فرمود: مشروطه حرام است،حرام است،حرام است.

 آقای استاندار! نگارنده حداقل 10 سال از عمر خود را در ستاد مرکزی وزارت کشور گذرانده و با آیند و روند دولت‌ها آشنا است،عزل و اخراج خویش از معاونت وزارت به دلیل مقابله با جریان انحرافی دولت ماقبل را نیز در حافظه دارد با این حال، این امور را جزو اعتباریات می‌شناسد و این که چه کسی فرماندار،معاون استاندار و مدیر فلان و بهمان شود صاحب اهمیت نمی‌داند، مهم حرکت بر مدار قانون،اصلاح امور و عمران و پیشرفت مازندران و بسط ید مردمان این سامان است که الحمدالله جنابعالی برغم هیاهوهای این روزهای جریان روشنفکری سکولار در استان در گفتارهایتان بر آن صحّه گذاردید و حتی توقف خویش را در این سمت، مشروط بر حصول به تحول اساسی استان طی دو سال آینده اعلام کردید اما همانطور که قبل از تعیین استانداران در دولت یازدهم و نیز روزهای ماقبل استانداری جنابعالی در گفت‌وگو با پایگاه اطلاع رسانی تولیدنیوز گفتم؛ نگرانی مهم سایه سنگین سکولاریسم و استبداد روشنفکرانه بر سر مدیریت عالی استان خواهد بود! اکنون نیز متواضعانه می‌گویم برخی از این جماعت فضای پس از انتخابات حماسی 24 خرداد را همانند مشروطه چیان فاتح تهران در زمانه شیخ تصور کنند و با ارعاب روشنفکرانه و استبداد رأی در مسیر فعالیت توأم با متانت استانداری اخلال کند که همه می‌دانیم گفته‌اند و خوب و درست گفته‌اند که : «خیلی زود دیر می‌شود». اگر مرحوم علامه نایینی که رضوان خدا بر او باد از ما بعد مشروطه متألّم و متأثّر می‌شود و اگر...، این آموزه نباید مجدد ا درباره استبداد روشنفکرانه مورد آزمون قرار بگیرد، چه اینکه اگر کسی در «خدمت» رضاخان بنویسد به ناچار باید در «خیانت» شیخ شهید ما بنگارد و اگر چنین است ما را و شما را با او چه کار و او را با استانداری ایدئولوژیک ما چه قرابتی است؟!

از فعال رسانه‌ای و متدین کارآزموده؛ برادر مظفری که اخیرا تعامل استانداری با اصحاب فرهنگ و رسانه را به او سپرده‌اید نیز می‌خواهم تا نگذارد استاندار مبادی آداب و متدین که به تحول بنیادین اقتصادی – اجتماعی در این سامان می‌اندیشد بیش از این از سوی استبداد روشنفکرانه مصادره به مطلوب شود چه اینکه زبان تاریخی استانداری در جمهوری اسلامی با تبار تاریخی و زبان روشنفکری سکولار و مستبد متفاوت و متعارض است.

دست آخر هم بگذار تا به مثابه ردّمظلمه و اعطای کفّاره گناهم بر این سطور که چند بار و به ناچار اسم منحوس عامل انگلیس و خائن به وطن؛ رضاقلدر را در کنار نام مبارک مجتهد طراز اول تهران؛ آیت الله حاج شیخ فضل‌الله لاشکی کجوری نوری آورده‌ام روضه شیخ شهید؛ این مغضوب دیکتاتورها و روشنفکران سکولار را برایتان بگویم؛ روضه‌ای که بی‌شباهت به روضه ابی‌عبدالله الحسین (ع) نیست و مو بر تن هر آزاده راست می‌کند و ضجّه از نهاد هر انسانی بلند می‌کند:

... یازده رجب بود گروهی مسلح و تروریست مشروطه چی اعم از مجاهدان قفقازی - ارمنی و غیر ارمنی به خانه مجتهد طراز اول تهران ریختند، شیخ را دستگیر کردند، پیرمرد هفتاد ساله طبری را از میان پیکرهای بردار شده برخی مخالفان در میدان توپخانه عبورش دادند، دادستان قلابی و مزدور؛ شیخ ابراهیم زنجانی و یپرم خان ارمنی مسئول این محاکمه بودند.

مدتی از زمان بازجویی می‌گذشت، در ضمن استنطاق،حضرت آقا اجازه نماز خواست،اجازه دادند، آقا عبایش را روی صحن اتاق پهن کرد و نماز ظهرش را خواند اما اجازه نداند نماز عصرش را بخواند،دوباره بازجویی شروع شد، شیخ با یک اقتداری از حاضران پرسید: یپرم خان کدام‌تان هستید یپرم‌خان گفت منم! او نیز گفت: شیخ فضل‌الله تویی؟! آقا گفت بله منم!و تو بودی مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد بله! من بودم و تا ابدالدهر حرام است؛ مؤسسان این مشروطه همه لامذهب صرف هستند و مردم را فریب دادند!

 آیت‌الله العظمی جعفر سبحانی از مرحوم آقا میرزا مجید واعظی و او از پدرش نقل می‌کند که شیخ در پای دار زیر لب زمزمه می‌کرد که: با مسجد و منبر نبود دعوی توحید منزلگه مردان موحد سرِدار است.

شیخ هیچ از خود ضعف نفس نشان نمی‌داد، عجز و ناله نکرد، جمعیت هلهله می‌کرد، با اینکه شیخ آن روزها بیمار بود و از ناحیه پا نیز به دلیل ترورش در ماه‌ها قبل، می‌لنگید اما مقابل طناب‌دار سستی نشان نمی‌داد، سپس رو کرد به جمعیت در حالی که شهادتین می‌گفت با انگشت سبابه به حاضران اشاره کرد و فرمود: هذا کوفه الصغیره؛ تشبیه مردم وقت تهران به بی وفایان کوفه عمیقترین و مظلومانه ترین حرف آن لحظات شیخ بود! یوسف خان ارمنی که قبلا عمامه و عبای شیخ را به سویی پرتاب کرده بود طناب را به گردن این مجتهد هفتاد ساله انداخت، با اشاره ی فرمانده موزیک چیان، دسته ارکستر شروع به نواختن مارش نشاط انگیز نمود، آقا سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم، به قرآن تو قسم خوردم گفتند قوطی سیگارش بود! خدایا ! تو خودت شاهد باش مؤسسان این اساس،لامذهبان هستند؛ محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر و ادامه داد که: از سر من این عمامه را برداشتند،از سر همه برخواهند داشت!» چهار پایه را از زیر پای آقا کشیدند، طناب را بالا کشیدند، گرد و غبار میدان را فراگرفت، دست زدند! هورا کشیدند! و مبارک باد می‌گفتند! قفقازی‌ها و ارمنی‌ها و مجاهدان زیر جنازه آقا می‌رقصیدند! حالا کم‌کم صحنه دلخراش مواجهه یزیدیان با ابی‌عبدالله (ع) در ذهن مجسم می‌شود، «مدیر نظام نوابی»؛ مستحفظ همراه شیخ شرح می‌دهد پس از دار زدن شیخ، جنازه را به حیاط نظمیه آوردند و روی یک نیمکت گذاشتند اما مگر ول کردند! جماعت کثیری از مجاهدان ریختند توی حیاط، محشری بر پا شد،همه می‌خواستند خود را به جنازه برسانند،آنقدر با قنداقه و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه‌ها و محاسنش سرازیر شد! هر که هر چی در دست داشت می‌زد، آنها که دستشان نمی‌رسید تف می انداختند! جسد از روی نیمکت بر روی زمین افتاد،به خدا قسم گودال قتلگاه را به چشم خود دیدم، توی حیاط فقط من ماندم و تقی‌خان مزغان‌چی، به تقی‌خان گفتم پای این مسلمان! را بگیر جنازه را بلند کنیم بگذاریم روی نیمکت،چادر نمازی به کمر آقا بسته بود،وا شده بود، آن را از کمر آقا باز کردم و روی نعش آقا پهن کردم، مدتی گذشت،دستور رسیده بود که جنازه را به بستگان شیخ تحویل دهم،وارد حیاط نظمیه شدم،نه نیمکتی بود و نه جنازه ای،گشتیم،دیدیم جنازه را برده‌اند و کنار دیوار غربی حیاط انداخته‌اند، لخت لخت! فقط شلواری برایش گذاشته بودند، مورخ شهیر مشروطه، اندیشمند انقلابی، مرحوم علی ابوالحسنی (منذر) که مشاورت استاندار و طرفدار خدمات موهوم رضا قلدر را نیز جزو طیف مخالفان شیخ شهید دسته‌بندی می‌کند بنابه قول تندرکیا؛ نواده شیخ فضل‌الله از اوج دنائت و پستی مشروطه‌چیان در برخورد با نعش عزیز شیخ می‌گوید: بارها از اشخاص نزدیکی شنیده‌ام که شیخ نوری یک انگشتر "الملک‌لله" در انگشت سبابه داشته که اینان این انگشت را بریدند و با انگشتر برده‌اند! اگر چه میرزا عبدالله سبوحی شاگرد و دستیار شیخ و واعظ مشهور وقت پایتخت می‌گوید انگشت را نبریدند! اما آنقدر کشاکش بیرون آوردن انگشتری ادامه یافت تا شدیدا آسیب دید.

... و این چنین انگلیس خبیث و روشنفکران ضدملّی و سکولار که چند سالی پس از فتوای تاریخی مرحوم میرزای شیرازی رضوان الله علیه در نهضت تنباکو از شکست خود خشمگین بوده اند یکی از بزرگترین شاگردان مرحوم میرزا را در وسط شهر تهران به دار کشیدند و رقصیدند حتی نقل است که انگلیسی‌ها و بهایی‌ها او را سیزده رجب به دار کشیدند تا شیعه نتواند بمناسبت ولادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، در این روز رخت عزا به تن کند تا یاد و نام شیخ از خاطره‌ها محو شود زهی خیال باطل!

به قول ادیب الممالک فراهانی که پیشتر در مدح مشروطه و تقبیح شیخ شهید شعر می‌سرود درست سه سال پس از شهادت او وضع زمانه خود را چنین به نظم کشید:

الحق این ظلم که در مشروطه است ظلم چنگیز و مغول برد زیاد

خیل مشروطه طلب‌ها،کردند آنچه فرعون نکرد و شدّاد

این نه مشروطه که استبداد است آتش مزرعه ایجاد است

دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

هاتفی وقت سحرگه می‌گفت این سخن از سر سوز و فریاد

لعنت‌الله علی المشروطه رحمت الله علی الاستبداد

دانشگاه تربیت مدرس / گروه علوم سیاسی

مجتبی زارعی

جمعه سوم صفر 1435

مصادف با میلاد امام باقر علیه السلام

انتهای پیام/ح/40/ض1002

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول