اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

فارس گزارش می‌دهد

پا به پای نینوا / عاشورا عجب روزی غریبی است

چندی پیش بود که کاروانی از یزد راهی کربلا شد و من مسافر سرگشته این کاروان بودم. یادش بخیر... هرچه پیشتر می‌رفتیم، هیجانم بیشتر می‌شد. گویا به کربلای سال 61 هجری قمری می‌رویم ....

پا به پای نینوا / عاشورا عجب روزی غریبی است

به گزارش خبرگزاری فارس از یزد، کمی مانده به ظهر به کربلا رسیدیم. صدای سم ستوران و شیهه اسب‌ها و صدای چکاچک شمشیرها لحظه‌ای قطع نمی‌شد. گه گاه ناله جان‌سوز زخمی و یا فریاد شهیدی و در پی آن نعره مستانه از خدا بی‌خبری... و دانستم که در کربلا هنوز هم عاشورا برپاست!

... صدای ناله طفلان تشنه لب و شیون زنان عزیز از دست داده ...

هنوز صدای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین (ع) از اعماق تاریخ به گوش می‌رسد

زمین کربلا هم عجیب بود. پای که بر آن می‌نهادی انگار بر خار مغیلان گام می‌نهی. توقف ممنوع. باید می‌رفتی وگرنه حرارت بر خاسته از زمین کفش را به پایت می‌دوخت و هنوز هم ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین (ع) از اعماق تاریخ کربلا و از جای جای این قطعه مقدس به گوش می‌رسید و بند دل انسان را پاره می‌کرد و تو می‌ماندی که جواب مثبت بدهی یا منفی؟

وحشتی سرا پای وجودم را فرا می‌گرفت که من در زندگی تا به اینجا در کدام جبهه بوده‌ام و نکند آب به آسیاب دشمنان اسلام ریخته باشم؟

هنوز هم امام حسین (ع) در حال بردن بدن مطهر شهدا به خیمه‌ها بود. اما یک بدن هنوز در کنار شط فرات و نهر علقمه باقی مانده بود، با مشکی پاره شده و آبی که حسرت نوشیده شدن را به کام خاک گرم کربلا فرو می‌برد.

آخرین نماز عشق اقامه می‌شود

هنگام اذان ظهر به حرم رفتیم. با گفتن اذان، باقی مردان عاشورا را می‌دیدی که تشنه، زخمی و خسته، اما با ایمانی راسخ قامت بسته‌اند تا آخرین نماز عشق را به مولایشان اقتدا کنند و شور نماز حقیقی را به تمامی اهل آسمان و زمین نشان دهند و اینکه نماز ستون دین است و ما حافظ اقامه آنیم.

هر لحظه که صدایی از میدان می‌آمد، شیر زنی از خیمه‌گاه بیرون می‌آمد و همچنان سعی بین صفا و مروه‌اش را ادامه می‌داد تا از سلامت خورشید کربلا مطمئن شود.

تمام مردان قبله خورشید جان خود را فدا کرده بودند و امام نا امید از گفتن ندای «هل من ناصر ینصرنی».

اما نه، هنوز یک حجت دیگر باقی مانده است و طفلی شیر خوار در حالی که از تشنگی نای گریه ندارد، فقط به بابا لبخند می‌زند که مفهوم آن این است که من هنوز هستم و مرا دست کم نگیر و من هم برای خودم قیامتی به پا می‌کنم که بیا و ببین.

طفلی که جانانه به یاری پدر جهاد کرد

و امام را می‌بینی که قنداقه‌ای در دست به سوی سپاه می‌رود. ای وای، یعنی می‌خواهد چه کند؟  طفل شش ماهه که توانایی جنگ با این از خدا بی‌خبران را ندارد و! یعنی امام آنها را نمی‌شناسد؟ و هزار سؤال دیگر.

امام اما همچنان به پیش می‌رود، در مقابل سپاه می‌ایستد و او را به سپاهی نشان می‌دهد که زیاد ادعای اسلام دارند و تقاضای اندکی آب برای این کودک بی‌گناه می‌کند و لحظاتی بعد، سفیر تیری گوش انسانیت را آزار می‌دهد و کودکی که در دست پدر با لبخند به او می‌گوید، پدر جان خوب سیرابم کردند. پس از آن، امام مشتی از خون را به هوا ریخت که یک قطره آن هم به زمین نیامد!

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

و ندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

تازه فهمیدم در دستگاه امام حسین (ع)، طفل شش ماهه هم می‌تواند جانانه نبرد کند و تمام تیغ منطق‌های دنیا را کند و همه مخالفان را محکوم نماید.

لحظه جان دادن "قربانی عظیم" نزدیک می‌شود / وای امام زمان خود را کشتند

اما دیگر کسی نبود که به ندای امام پاسخ گوید، هر لحظه که می‌گذشت به زمان دادن "قربانی عظیم" نزدیکتر می‌شدی و نفس همه در سینه‌ها حبس شده  که او کیست.

هر بار امام با شهیدی می‌آمد و این بار او نیز نیامد، فقط اسبی زخمی و خونین، سر از شرمساری به زیر انداخته در مقابل خیمه زینب پای به زمین می‌زد و خاک‌ها را جمع می‌کرد. یعنی ای بانوی داغدار، خاک بر سر ما و همه اهل عالم شد زیرا این بار این قوم نابکار امام زمانشان را کشتند. خورشید را کشتند.

... و کمی پس از آن شمر را دیدم که چیزی را زیر لباس پنهان کرده و دارد از قتلگاه بیرون می‌رود، خدای من در این گیرو دار چه غنیمتی را با خود می‌برد و به زودی فهمیدم. زیرا قطرات خونی که از زیر لباس او می‌چکید، همه چیز را و اوج قساوت و بی‌رحمی این قوم ملعون را برایم روشن کرد.

اینجا دل‌ها بی‌اجازه می‌شکند / قرآن ناطق عجب تاریخ شگفتی دارد

نماز ظهر در حرم مطهر امام حسین (ع) در مشهد 72 شهید بدون سر و در اینجا اشک و آه روضه و نوحه نمی‌خواهد، زیرا حال و هوای اینجا عاشورایی است و اینجا دل‌ها بی‌اجازه می‌شکند و اشک‌ها بی‌اختیار جاری می‌شود زیرا هر لحظه صحنه‌های عاشورا برایت متجسم می‌شود.

هنوز هم سرهای شهیدان برسر نیزه‌ها در حال حرکت است و هنوز هم صدای صوت قرآنی به گوش می‌رسد. یک بار قرآن بر سر نیزه کردند تا قرآن ناطق را مجبور به پذیرش حکمیت کنند و حالا قرآن ناطق را بر سر دار کرده‌اند و عجب تاریخ شگفتی دارد این قرآن و عجب امانتداری کردند این قوم. از دو میراث گرانقدر پیامبرشان یعنی کتاب خدا و عترت پیامبر (ص).

هنوز هم کودکان وحشت زده و زنان داغ دیده در اطراف خیمه‌های نیم سوخته در حرکت هستند و در یک خیمه نیم سوخته، آخرین مرد قبیله خورشید در بستر بیماری و شیرزنی زینب نام در حال پیدا کردن کودکان رمیده از آتش.

وای بر آنان که چه کردند با این عترت پیامبر و می‌اندیشم که آیا به راستی روز جزا در حضور پیامبر (ص)، روی آن را دارند که خود را مسلمان بنامند؟

انتهای پیام/2464/ی40/ژ1001

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول