به گزارش بخش دفاع مقدس خبرگزاری فارس از ساری، «هفت تپه»، محل استقرار نیروهای لشکر ویژه 25 کربلا، منطقهای تاریخی در فاصله 90 کیلومتری اهواز بود. بچههای لشکر از آنجا خاطرات زیادی دارند. به خصوص از عصرهای دلگیر هفت تپه. این روزها اگر گذرتان به آن جا افتاد، غروب خورشید هفت تپه را به نظاره بنشینید.
مأموریت ما در فاو به پایان رسیده بود و باید برای مرخصی به شهرهای خود باز میگشتیم اما مگر میشد هفت تپه را ندید و رفت؟
انگار همه بچهها آن روز با هم قرار گذاشته بودند. حتی زخمیها، خودشان را به زحمت رساندند. غروب بود که دور هم جمع شدیم. هیچ کس چیزی نمیگفت. آن قدر فضا ساکت و آرام بود، انگار کسی آن جا حضور نداشت.
هفت تپه چه حال و هوایی غریبی داشت. چادرها و سولهها هم گویا دلتنگ بچهها شده بودند. چند وقتی بود به خاطر عملیات، کسی سراغ او را نمی گرفت. حالا ما برگشته بودیم اما جای خیلیها خالی بود. دیگر صدای مناجات شهدا به گوش نمیرسید. دیگر کسی سجدههای طولانی «احمد فردوس مکان» را نمیدید. از نمازها و راز و نیازهای «پورصادق» خبری نبود. «عباس رعیتی» نبود تا به استقبال بچهها بیاید. «مهدی نصیرایی» پر کشیده بود.
«خوش سیرت» ما را به حال خود گذاشته بود و سفر کرده بود. «جلیلیان»، «عباسی»، «مصطفیپور» و...
انگار نه انگار که تا همین چند روز پیش یک گوشه، کنار هم مینشستیم. چه اُنسی با هم داشتیم. ما با شهدا هم نفس بودیم. با آنها همدم و همراه، حالا جای خالی آنها داغ دل مان را تازه کرده بود.
بچههای تبلیغات کارشان را خوب بلد بودند. بلندگوهای پادگان را روشن کردند. لحظاتی بعد صدای نوحه جانسوز صادق آهنگران، بغض فروریختهمان را به فریاد و آه و فغان مبدل کرد:
ای از سفر برگشتگان - کو شهیدان ما، کو شهیدان ما...
خورشید داشت غروب میکرد. پاهایم را محکم در بغل فشردم. احساس سردی داشتم. ته دل ام خالی شده بود. همهش نگران بودم. راستی آیا کسی قدر حماسهآفرینی شهدای والفجر هشت را خواهد دانست؟ نکند این بچهها تا آخر گمنام بمانند... خداحافظ فاو، خداحافظ اروند. خداحافظ والفجر هشت. خداحافظ بچههای یا زهرا(س)...
راوی: محسن سلطانی
انتهای پیام/86020/ی30/ض1002