به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، سیفالله گلزاده فرمانده ما بود که در عصر دومین روز عملیات والفجر هشت هنگام پاکسازی یکی از ساختمانهای دشمن به شهادت رسید.
من به همراه دو نفر دیگر از برادران در کنار پیکر او ماندیم تا صبح او را به عقب منتقل کنیم، نیمههای شب صدای تیراندازی پیاپی به گوش میرسید، صداها هر لحظه نزدیکتر میشد، ابتدا گفتیم شاید نیروهای خودی مشغول پاکسازی سنگرهای دشمن هستند اما خوب که دقت کردیم با این که تجربه نظامی چندانی نداشتیم، از روی صدای گلولهها فهمیدیم که عراقیها در حال نزدیک شدن به ما هستند.
دشمن از رگبار استفاده میکرد، در بین رگبارِ دشمن، تیرهایی شلیک میشد که سوت عجیبی میکشید، بچههای ما از این گلولهها نداشتند، عراقیها از تیربار استفاده میکردند در حالی که تیربارهای ما حین عبور از اروند و در برخورد با آب و گل دیگر از کار افتاده بودند، عراقیها راه را به خوبی بلد بودند و به سرعت جلو میآمدند، هدفشان مشخص بود.
رودخانهای متصل به اروند در پشت سر ما، کنار میدان و سر سهراهی بود که عراقیها بدون هیچ مانعی با عبور از آن میتوانستند بچههای ما را با مشکل مواجه کنند، حالا ما سه نفر مانده بودیم که چه بکنیم؟ مگر میشد بدون هیچ پشتیبانی سه نفر آدم بتوانند در دل شب و در موقعیتی ناآشنا، جلوی این همه مهاجم را بگیرند؟
طبق دانش نظامی! باید گوشهای پناه گرفته، مخفی میشدیم تا ضمن حفظ جان در فرصتی مناسب خود را نجات میدادیم، امکان تماس با نیروهای خودی هم وجود نداشت.
ترسی موهوم ته دلمان را میلرزاند، ناخودآگاه به حضرت اباالفضل العباس (ع) توسل جستم.
با دل شکسته، اشک ریختم و از آن حضرت خواستم، ذرهای از شهامت حیدری خود را در من و بچهها نیز جاری و توان و استقامت ما را زیاد کند.
هنوز دعاهایمان تمام نشده بود که صدای ماشینی را شنیدیم، داشت به سرعت به طرف ما میآمد. لحظهای بعد، ماشین بر اثر اصابت گلولههای دشمن متوقف شد و سرنشینان آن پیاده شدند، سه چهار نفری بودند که به فارسی میگفتند: «همین جا سنگر میگیریم.»
صدای آنها قوت قلب ما شد، خدا را شکر کردیم، از ساختمان بیرون زدیم و در سه نقطه با فاصله 50 متر شروع به تیراندازی کردیم، تاریکی شب مانع از آن بود که عراقیها را به خوبی ببینیم.
شلیک آتش از سه نقطه متفاوت گویا باعث شده بود که دشمن تصور کند با تعداد زیادی از نیروهای ما مواجه شده است، آنها همان جا متوقف شدند و دیگر جلو نیامدند، دلگرمی ما بیشتر شد، تا صبح خدا خدا کردیم که آن شب به خیر بگذرد و دشمن دوباره هوس حمله نکند، لحظات به سختی میگذشت، ما چارهای جز صبر نداشتیم.
چشمان مان داشت از حدقه بیرون میزد، در تاریکی هوا هیچ چیز به چشم نمیآمد، باید مراقب بودیم تا در محاصره نیفتیم، خسته بودیم اما جرات نداشتیم لحظهای هم پلک روی هم بگذاریم، هر آن تصور میکردیم که دشمن از جهتی دیگر بالای سرمان میخواهد تیر خلاص بزند، اگر آنها از تعداد ما با خبر بودند، حتماً همین کار را انجام میدادند.
آن شب هر چه بود با سختی گذشت، 6.5 صبح بود که چند نفر از بچهها به ما ملحق شدند، آمده بودند، برای انتقال پیکر شهید سیفالله گلزاده، با آمدن آنها راه افتادیم به طرف عراقیها، دیدیم چند نفر دستهایشان را روی سرگرفته و به حالت تسلیم سرجای خود نشستهاند، گویا منتظر ما بودند، آنها را به اسارت در آوردیم، تعدادشان 60، 70 نفر میشد، کشتههای عراقی را دیگر نشمردم اما تعدادشان کم نبود.
نفس راحتی کشیدم، هنوز باورم نمیشد آن شب ظلمانی و پراضطراب به اتمام رسیده باشد، نسیم صبح صورتم را نوازش میداد، دلم برای چند ساعت خواب بیدغدغه، لک زده بود، این استقامت و پیروزی شیرین نمیتوانست از دست ما سه نفر حاصل شده باشد. اسرای عراقی در حالی که به عقب برده میشدند همچنان با بهت و حیرت ما را نگاه میکردند.
بچهها بیسیم زدند تا برای انتقال اسرا نیروی کمکی بیاید در این حین یاد ماشینی افتادم که دیشب در نزدیکی ما متوقف شده بود، دویدم به طرف ساختمان، اما اثری از آن نبود، از آن سه چهار نفری هم که فارسی صحبت میکردند، خبری نبود، تعجب کردم.
دوستانم را صدا زدم، سه نفری شروع کردیم به گشتن، ولی چیزی نیافتیم، هر سه تا صبح بیدار بودیم و صدای ماشینی را که روشن شود و به عقب برگردد را نشنیدیم، پس آنها چه طور از آن جا رفته بودند؟ اصلاً مگر نگفته بودند همین جا سنگر میگیریم؟ دهها سئوال بیپاسخ دیگر در ذهنهایمان نقش بست، سئوالهایی که هرگز پاسخی برای آن نیافتیم.
اشک در چشمانمان حلقه زد، پاهایمان سست شد و بیاختیار روی زمین نشستیم.
اسرای عراقی زیر چشمی ما را میپاییدند، حالات و رفتارهای ما برای آنها تعجببرانگیز بود، دهانشان باز مانده بود و به ما چشم دوخته بودند که نشسته بودیم و اشک میریختیم.
یکی از بچهها شروع کرد به نوحهخوانی و ما هم به سینه کوبیدیم و با زمزمه او را همراهی کردیم:
آبآور طفلانم ... عباس علمدارم ...
=========================
راوی: موسی صیاد ـ رزمنده لشکر 25 کربلا
=========================
انتهای پیام/86020/م40/ض1002