به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان میاندرود، این روزها دلم برای خودم میسوزد که چه بیاعتبار است این دنیا همان که پروردگار میفرماید:«قسم به روزگار انسان در حال خسران است».
آنقدر بیتابی کردم که دخترم با همه کودکیش گفت: از امروز برای دوستت روزی یک قطره اشک میزیزم اما گفت به شرطی که من بیتابت نباشم.
اینجا است که دستهایم را بالا میبرم آهسته میگویم: دیگر تاسف نه، اما مگر میشود.
دخترم میخندد و میرود اما نمیرود چهرهات از یادم.
مرگها دیدهام و جوانها را می شناختم که چهره در نقاب خاک کشیدهاند همه را از یادم کاستهام اما تو چیز دیگری.
هنرمندیات را نمیتوانم فراموش کنم آنجا که خوب شناساندی جابر را به آنهایی که روزی نشناختندت...
خودت میدانی یاد آن خاطره افتادهام که روزی برگی از دفتر زندگی را برایم بازگفتی اما چه سود که توان گفتن آن را ندارم چون گفتی «این امانت باشد پیش تو تا به کسی بر نخورد».
بازیگران آن ورق از داستانت هم آمدند روزی که تو میرفتی شاید در دل تو را دعا میکردند چون تو را دیر شناخته بودند و این است رسم روزگار.
آقا جابر عزیز تو سلطان بودی و این را در کار و اخلاقت ثابت کردی نه با مرگت.
با که بگویم که مجلس گرامیداشت تو احساسی نشود تا ارزشت فراموش و راهت گم نشود ناسلامتی تو شهید راه خبر بودی همه میدانند.
فرمانده بودی فرماندهای که هر لحظه دستور میدادی اما طوری که به کسی بر نخورد.
آسوده بهخواب ای فرمانده آسوده بهخواب دوست من، هرسال روز خبرنگار سالگرد توست و تو ردیف جلو در سالن نشستهای من تو را خواهم دید چون سخنگو خاموش نمیشود...
روحت شاد
================
یادداشت: حسن تیموری
================
انتهای پیام/86021/ش30/ض1002